🌷💚 #یاسید_الساجدین
️طلوع مهرایمان و دین است
میلاد سیّدالسّاجدین است
ارض وسما زمقدمت دلشاد
خوش آمدی یاحضرت سجّاد
🌷💚ولادت امام سجاد (ع)مبارک
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸امام سجاد عليه السلام فرمودند:
از دوستى با پنج كس بپرهيز:
🔸〖دروغگو〗: زيرا او به منزله سراب است ،
دور را نزديك و نزديك را دور جلوه مى دهد.
🔹〖فاسق〗:زيرا او تو را به يك لقمه يا كمتر از آن مى فروشد.
🔸〖بخيل〗: زيرا او در هنگام حاجت به مال، تو را خوار و ذليل مى گرداند.
🔹〖احمق 〗: زيرا او به جاى نفع ،
به تو ضرر مى رساند.
🔸〖قاطع رحم〗: كسى كه با خويشان و دوستان
قطع رابطه كرده باشد. زيرا در سه آيه مورد لعن واقع شده است .
📚مجموعه ورام، ج ۲، ص ۱۵
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_بیست_یکم
از صبح استرس به جانم افتاده بود.با اینکه میدانستم کیان هست ولی هرچه به مهمانی نزدیک تر میشدیم بیشتر اضطراب پیدا میکردم.
بالاخره زمان راهی شدن به مهمانی فرارسید.
مانتو عبایی مجلسی کرمم را پوشیدم.شال لمه نقره ایم را هم به شکل زیبایی بستم .دلم میخواست امروز زیباتر از همیشه باشم .کمی کرم پودر زدم و سرمه به چشمانم کشیدم .
وقتی از ظاهر و چهره ام اطمینان پیدا کردم از اتاق خارج شدم.
همه منتظر من ایستاده بودند .با عجله به سمتشان رفتم
_ببخشید... ببخشید
روهام لپم را کشید
_کیان رو بخشیدم بهت . ببین چه به خودشم رسیده.
مامان و بابا ،با لبخند نگاهم میکردند .همه باهم به دنبال خانم جون رفته و از انجا به سمت مهمانی رفتیم.
وقتی پدر جلو در عمارت ایستاد ،روهام پیاده شد و آیفون را فشرد.
نگهبان با عجله در را کامل باز کرد و پدر ماشین را به داخل عمارت برد.
چند ماشین داخل حیاط پارک بود .مشخص بود مهمانانشان آماده بودند.
با استرس دسته کیفم را میفشردم.چندلحظه بیشتر نگذشته بود که خاله و عمو به همراه زهرا و کیان به پیشوازمان آمدند.
خاله با مهربانی مرا به آغوش کشید
_خیلی خوش اومدی عزیز دلم .ماشاءالله چفدر خوشگل شدی عزیزم
_ممنونم خاله جون .
عمو با مهربانی خاله را مخاطب قرار داد
_حاج خانوم بزار منم یک دقیقه دختر عزیزم رو ببینم
خاله بوسه ای روی گونه ام کاشت و از من فاصله گرفت .عمو مقابلم ایستاد و با دوست سرم گرفت و پدرانه پیشانی ام را بوسی
_خیلی خوش اومدی دخترم
_ممنونم پدرجان
حالا که محبت پدرانه او را دیده بودم دلم میخواست تا ابد پدرجان صدایش بزنم.
عمو نگاهی به نگهبان که مش رضا،صدایش میزدند،کرد
_مشتی بگو گوسفند رو بیارن جلو پای عروسم قربونی کنند.
کیان مردانه کنار روهام ایستاده بود و با لبخند نگاهم میکرد.
قصاب با آن چهره عبوس ولب هایی که پشت سبیل کلفتش پنهان شده بود ، به سمتمان آمد و گوسفند بیچاره را مقابل پایم سر برید.
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_بیست_دوم
بعد از قربانی کردن ،با تعارف پدر همه وارد خانه شدند و من پشت سرشان در کنار کیان به داخل رفتم.
همه به احترام آمدن ما ایستاده بودند،خاله سریع اسپندی دود کرد و بالای سر من و کیان چرخاند.
کیان هم با لبخند پولی از جیبش خارج کرد و بعد از چرخاندن به دور سر من ،به عنوان صدقه کنار سینی اسپند گذاشت .
همه به هم معرفی شدند .شوهر خاله های کیان با مهربانی با من احوال پرسی کردند .چندباری هم درآغوش خاله ها فشرده شدم و سیل تبریکات به سمتمان روانه شد .عمه مهدخت با مهربانی مرا به آغوش کشید و آرزوی خوشبختی برایمان کرد .همسرش که مرد بسیار با شخصیت وصد البته شوخی بود با خنده گفت
_پس کسی که با عث شد این آهوی گریزپای ما به دام عشق بیفته شما هستید ،من فرهاد هستم شوهر مهدخت جان ،تبریک میگم بهتون
به تشبیه بامزه اش لبخندی زدم
_ممنونم آقا فرهاد .از آشنایی با شما خوشبختم
کنار آقا فرهاد مردی ایستاده بود ِلاغر اندام با چهره ای عبوس و جدی.
به گمانم او سالهابود که با لبخند و شادی سر و سری نداشت.
_سلام ،من شوهر عمه آقا کیان هستم.بهتون تبریک میگم.
لحن سرد و خشکش باعث شد حس میکردم بیش از حد از من متنفر است.شاید حق داشت هرچه باشد او روزی انتظار داشت کیان دامادش شود.
در حالی که لبخند از لب هایم پر کشیده بود لب زدم
_ممنونم
آخرین نفر فروغ خانم بود که با اخم به من نگاه می کرد .به رسم ادب زودتر به حرف آمدم
_سلام عمه جون حالتون خوبه؟
با عصبانیت گفت
_علیک سلام.به من بگو فروغ خانم من عمه شما نیستم.
یک لحظه با تصور اینکه همه متوجه حرف او شده اند خجالت کشیدم و اشک به چشمانم دوید .زیر چشمی به بقیه نگاه کردم
خداروشکر کردم که کسی جز کیان حواسش به ما نیست .میخواستم جواب بدهم که کیان دستش را پشتم گذاشت و قبل از من به فروغ خانم گفت
_عمه جان ،روژان عزیزدل بنده است .بخاطر من به شما گفت عمه حالا که شما دوست ندارید از امروز شما رو فروغ خانم صدا میزنیم.
فروغ دیگر حرفی نزد و روی مبل کنار همسرش نشست .
کیان مرا به سمت روهام برد و رو به روهام کرد
_روهام جان بیا بریم پیش جوونترا .تو حیاط هستند.
روهام آهسته نجوا کرد
_خدا خیرت بده .یکم دیگه اینجا مینشستم خوابم میگرفت
هرسه باهم از خانه خارج شدیم و به سمت پشت عمارت رفتیم .
با زوق رو به روهام کردم
اون ته باغ خونه ماست .البته هنوزآماده نشده .
روهام طبق عادت همیشه وقتی خوشحال بود لپم را کشید
_چه خونمون ،خونمون هم میکنه .کسی ندونه فکر میکنه خونه خودمون اسیری میکشیدی
_آی لپم دیوونه نکن الان قرمز میشه
کیان با خنده دست روهام را از روی لپم برداشت
_شازده ایشون تاج سر من هستند حق نداری اذیتش کنید .از امروز لپ کشیدن ممنوعه
روهام بلند خندید
_باشه بابا منو نکش حالا
وقتی به بچه ها نزدیک شدیم یسنا با دیدنم با زوق به سمتم آمد و مرا بغل کرد. بقیه هم که متوجه آمدنمان شده بود ایستادند.
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_بیست_سوم
وقتی به بچه ها نزدیک شدیم، یسنا با دیدنم با ذوق به سمتم آمد و مرا بغل کرد
_سلام عشقمممممم .
خندیدم .کیان که کنارم بود با خندهرگفت
_نمیدونستم روژان خانم عشق شما هم محسوب میشه یسنا خانم.
یسنا از آغوشم بیرون آمد و باخنده رو به کیان کرد
_ببخشید یادم نبود بگم .من قبل اومدن شما عاشقش شده بودم
هرسه بلند خندیدم
به بقیه ملحق شدیم .سیمین و سوسن کنار هم ایستاده بودند .با سوسن به گرمی احوال پرسی کردم که او هم با لبخند و مهربانی جوابم را داد
سوسن را دیدم که اخمهایش توی هم بود و دستانش محکم چادرش را نگه داشته بود.با اینکه میدانستم دل خوشی از من ندارد با این حال رو بهش کردم
_سلام سیمین جان .خوبید
با اکراه و سرد جواب داد.
_سلام ممنونم
من نیز دیگر حرفی به او نزدم .با صدای کیان به او نگاه کردم
_عزیزم شما قبلا با دخترخاله ها و دخترعمه هام آشناشدی .امروز میخوام پسرخاله با معرفتم رو هم بهت معرفی کنم .
با دستش برشانه پسری که همسن و سال خودش بود، زد
_ایشونم آقای دکتر ،پسرخاله بنده هستند.حسام جان داداش بزرگتر دوقلوها
لبخندی زدم
_سلام از آشنایی با شما خوشبختم
_سلام .همچنین.تبریک میگم بهتون
_ممنونم.
حسنا باناراحتی گفت
_بزارید منم حال عشقمو بپرسم دیگه
به سمتش چرخیدم
_سلام عزیزم
_سلام روژان جون .تبریک میگم بهتون
_ممنونم عزیزم
کیان روهام را که در مدت احوالپرسی من ساکت ایستاده بود ،را به بقیه معرفی کرد
_ایشون هم آقا روهام ،برادر خانم بنده هستند
دوباره احوالپرسی ها شروع شد .
روهام و حسام که انگار از هم خیلی خوششان آمده بود کنار هم نشستند.من هم کنار کیان نشستم.
کیان تا زمان نهار کنارم نشست و با جوانها گفتیم و خندیدیم .
موقع نهار همه به داخل خانه برگشتیم
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_بیست_چهارم
با ورودمون به ساختمان خاله ثریا با محبت گونه ام را بوسید
_کیان جان میخوای براتون غذا بیارم تو حیاط تا دونفره شام بخورید
حسام که حرف را شنیده بود بلند گفت
_خاله جون باور کن من بدون کیان غذا از گلوم پایین نمیره
بخاطر تن صدای بالایش همه خندیدند.
_عمرا من کنارت بشینم ،اشتهام کور میشه .من کنار خانومم میشینم
روهام با شیطنت بحث را ادامه داد
_شرمنده داداش ،خواهرم فقط کنار خودم میشینه
_شرمنده اخلاق ورزشیت اجازه خواهرتون دست منه که شرمنده نمیتونم اجازه بدم
دوباره صدای خنده جمع بلند شد .
خاله رو به حسام و روهام کرد و با لبخند گفت
_الکی خودتون رو اذیت نکنید سفره رو جدا پهن کردم .آقایون جدا،خانم ها هم جدا
تا حرف خاله تمام شد یسنا و حسنا با خنده گفتند
_آخ جون روژان جون پیش ما میشینه
بالاخره بحث نشستن من کنار جمع خاتمه پیدا کرد و من کنار خانم جون و دوقلو ها نشستم
بعد صرف نهار خوش مزه ای که خاله ثریا تدارک دیده بود .کم کم مهمانها عزم برگشت کردند .
ماهم آماده برگشت شده بودیم که کیان رو به پدرم کرد
_پدرجان اگه ایرادی نداره ،روژان جان اینجا بمونه .عصر میخوایم با هم تا جایی بریم
پدرم با لبخند دستی بر شانه کیان زد
_پسرم از حالا دیگه تو صاحب اختیارشی ،نیاز به اجازه نیست خوش بگذره بهتون
_ممنونم پدرجان
بعد از خدا حافظی با خانواده من همگی به داخل ساختمان رفتیم .
با اصرار خاله برای استراحت همراه با کیان به اتاقش رفتیم.
با خستگی روی تخت نشستم و کش و قوسی به بدنم دادم
_آخیییش ،چقدر خسته بودما انگار کوه جابه جا کردم
صدای خنده کیان بلند شد
_خدا قوت عزیزم.
با نیش باز که دندانهایم را به نمایان گذاشته بود به او نگاه کردم
_حوصله داری چندتا از فیلم های دوره جوانی و نوجوانیم رو ببینی
با ذوق دستانم را بهم کوبیدم
_آخ جون آره
با خنده لپ تاپش را روشن کرد و کنارم نشست.
یکی دوساعتی مشغول دیدن فیلمهای کیان شدیم .هرچه بیشتر او را میشناختم بیشتر به روحیه شاد و پر از شیطنتش میرسیدم.
شاید در نگاه خیلی از مردم پسر مذهبی ها که چشمشان فراریست از گناه و نگاه به نامحرم ،پسرانی بد دل، عبوس و عقده ای هستند .شاید من هم روزی عقیده ام همین بوده ولی حال که با یکی از همان پسر بسیجی ،مذهبی ها زندگی میکنم مخالف این عقیده هستم.
به نظرم نشاطی که در انهاست بسیار واقعیست برخلاف نشاط کاذبی که من و امثال من در گذشته از آن برخوردار بودم.
کیان برای من در نگاه اول مردیست عاشق و نجیب و بعد
مردی که شیطنتهایش مخصوص محارمش است و لاغیر.
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
✨✨✨
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
دعای سلامتی امام زمان (عج)
✨ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم✨
ِ
🌷اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا 🌷
دعای فرج امام زمان (عج):
✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم✨
ِ
🌷اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ
🌷 یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ 🌷
🌷الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🌷
🌷اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی🌷
🌷السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ🌷
🌷 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ🌷
یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ 🌷
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
•┄❁ #قرار_شبانہ ❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و تعجیل
در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهید_محمدرضا_تورجی زاده
الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا در اين "شب" تو
را به مهربانيت قسم
دلهاى گرفته را شاد
و دست هاى نيازمند
را بى نياز گردان
و "قلبى نورانى" ، تنى سالم
زندگى آرام
نصيب دوستانم بگردان...
شبتون بخیر سالم و سلامت باشید
🌺سپاس از همراهی شماعزیزان🌺
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
*🌼دعای عهد🌼*
*🌼بسم الله الرحمن الرحيم
🌹اَﻟﻠّﻬُﻢَّ رَبَّ اﻟْﻨُّﻮرِ اﻟﻌَﻈﯿﻢِ وَرَبَّ اﻟﻜُﺮْﺳِﻲّ اﻟﺮَّﻓِﯿﻊِ وَرَبَّ اﻟْﺒَﺤْﺮِ اﻟْﻤَﺴْﺠُﻮرِ وﻣُﻨْﺰِلَ اﻟﺘَّﻮْرﯾﺔِ وَاﻷْﻧْﺠِﯿﻞِ وَاﻟﺰَّﺑُﻮر
وَرَب َاﻟﻈِّﻞِّ وَاﻟْﺤَﺮوُرِ وَﻣُﻨْﺰِلَ اﻟْﻘُﺮْآنِ اﻟْﻌَﻈﯿﻢِ وَرَبَّ اﻟْﻤَﻼﺋِﻜَﺔِ اﻟْﻤُﻘَﺮَّﺑِﯿﻦَ وَاﻷْﻧْﺒﯿﺎءِ وَاﻟْﻤُﺮْﺳَﻠِﯿﻦ
🌹َ اَﻟﻠّﻬُﻢَّ إِﻧّﻲ اﺳْﺄَﻟُﻚِﺑِﻮَﺟْﻬِﻚَ اﻟْﻜَﺮِﯾﻢِ وَﺑِﻨُﻮرِ وَﺟْﻬِﻚَ اﻟْﻤُﻨِﯿﺮِ وَﻣُﻠْﻜِﻚَ اﻟْﻘَﺪﯾﻢِ ﯾﺎﺣَﻲُّ ﯾﺎﻗَﯿُّﻮمُ أَﺳْﺄَﻟُﻚَ ﺑِﺎﺳْﻤِﻚَ اﻟَّﺬي اَﺷْﺮَﻗَﺖْ ﺑِﻪ ٍّاﻟﺴَّﻤﻮاتُ وَاﻷْرﺿُﻮنَ وَﺑِﺈﺳْﻤِﻚَ اﻟَّﺬي ﯾَﺼْﻠَﺢُ ﺑِﻪِ اﻷَوّﻟﻮُنَ واﻵﺧِﺮوُنَ ﯾﺎﺣَﯿّﺎً ﻗَﺒْﻞَ ﻛُﻞَّ ﺣَﻲٍّ وَﯾﺎ ﺣَﯿّﺎً ﺑَﻌْﺪَ ﻛُﻞِّ ﺣَﻲ َوَﯾﺎﺣﯿّﺎً ﺣﯿﻦَ ﻻﺣَﻲَّ ﯾﺎﻣُﺤْﯿِﻲَ اﻟْﻤَﻮْﺗﻰ وَﻣُﻤﯿﺖَ اﻷَْﺣﯿﺎءِ ﯾﺎﺣَﻲُّ ﻻ إِﻟﻪَ إِﻻّ أَﻧْﺖَ
🌹اَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺑَﻠِّﻎْ ﻣَﻮْﻻﻧﺎ اَﻹﻣﺎم َاﻟﻬﺎدِيَ اﻟْﻤَﻬْﺪِيَّ
اﻟْﻘﺎﺋِﻢَ ﺑِﺄﻣْﺮِكَ ﺻَﻠَﻮاتُ اﻟﻠّﻪِ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَﻋَﻠﻰ آﺑﺎﺋِﻪِ اﻟﻄّﺎﻫِﺮﯾِﻦَ ﻋَﻦْ ﺟَﻤِﯿﻊِ اﻟْﻤُﺆْﻣِﻨِﯿﻦَوَاﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎتِ
ﻓﻲ ﻣَﺸﺎرقِ اﻷْرْضِ وَﻣَﻐﺎرِﺑﻬﺎ ﺳَﻬْﻠِﻬﺎ وَﺟَﺒَﻠِﻬﺎ وَﺑَﺮِّﻫﺎ وَﺑَﺤْﺮِﻫﺎ
وَﻋَﻨّﻲ وَﻋَﻦْ وَاﻟِﺪَيَّ ﻣِﻦ اﻟﺼَّﻠَﻮاتِ زِﻧَﺔَ ﻋَﺮْشِ اﻟﻠّﻪِ وَﻣِﺪادَ ﻛَﻠِﻤﺎﺗِﻪِ وَﻣﺎ اَﺣْﺼﺎﻩُ ﻋِﻠْﻤُﻪُ وَأَﺣﺎطَ ﺑِﻪِ ﻛِﺘﺎﺑُﻪ
🌹ُ اَﻟﻠّﻬُﻢَّ إﻧّﻲ اُﺟَﺪِّدُ ﻟَﻪُ ﻓﻲًﺻَﺒِﯿﺤَﺔِ ﯾَﻮْﻣﻲ
ﻫﺬا وَﻣﺎ ﻋِﺸْﺖُ ﻣِﻦْ اَﯾّﺎﻣﻲ ﻋَﻬْﺪاً وَﻋﻘْﺪاً وَﺑَﯿْﻌﺔً ﻟَﻪُ ﻓﻲ ﻋُﻨُﻘﻲ ﻻ اَﺣُﻮلُ ﻋَﻨْﻬﺎ وَﻻ أَزُولُ أﺑَﺪا
🌹َاَﻟﻠّﻬُﻢَّ اﺟْﻌَﻠْﻨﻲ ﻣِﻦْ اَﻧﺼﺎرِﻩِ وَاَﻋْﻮاﻧِﻪِ وَاﻟﺬَّاﺑّﯿﻦَ ﻋَﻨْﻪُ وَاﻟْﻤُﺴﺎرِﻋﯿﻦَ إِﻟَﯿْﻪِ ﻓﻲ ﻗَﻀﺎءِ ﺣَﻮاﺋِﺠِﻪِ واﻟْﻤُﻤْﺘَﺜِﻠﯿﻦ
ُﻷواﻣِﺮِﻩِ وَاﻟْﻤُﺤﺎﻣِﯿﻦَ ﻋَﻨْﻪُ وَاﻟﺴّﺎﺑِﻘﯿﻦَ اِﻟﻰ إِرادَﺗِﻪِ وَاﻟْﻤُﺴْﺘَﺸْﻬَﺪﯾﻦَ ﺑَﯿْﻦَ ﯾَﺪَﯾْﻪ
🌹ِ اﻟﻠّﻬُﻢَّ إنْ ﺣﺎلَ ﺑَﯿْﻨﻲ وﺑَﯿْﻨَﻪ
ًاﻟْﻤَﻮْتُ اﻟَّﺬي ﺟَﻌَﻠْﺘَﻪُ ﻋَﻠﻰ ﻋِﺒﺎدِكَ ﺣَﺘْﻤﺎً ﻣَﻘْﻀِﯿّﺎً ﻓَﺄَﺧْﺮِﺟْﻨﻲ ﻣِﻦْ ﻗَﺒْﺮي ﻣُﺆْﺗَﺰِراً ﻛَﻔَﻨﻲ ﺷﺎﻫِﺮاً ﺳَﯿْﻔﻲ ﻣُﺠَﺮِّدا ﻗَﻨﺎﺗﻲ ﻣُﻠَﺒِّﯿﺎً دَﻋْﻮَةَ اﻟﺪّاﻋﻲ ﻓﻲ اﻟْﺤﺎﺿِﺮِ وَاﻟْﺒﺎدي
🌹 اَﻟﻠّﻬُﻢَّ اَرِﻧِﻲ اﻟﻄَّﻠْﻌَﺔَ اﻟﺮَّﺷﯿﺪَةَ واﻟْﻐُﺮَّةَ اﻟْﺤَﻤِﯿﺪَةَ واﻛْﺤُﻞُﻧﺎﻇِﺮي ﺑِﻨﻈْﺮَةٍ ﻣِﻨّﻲ إﻟَﯿﻪِ وَﻋَﺠِّﻞْ ﻓَﺮَﺟَﻪُ وَﺳَﻬِّﻞْ ﻣَﺨْﺮَﺟَﻪُ وَاَوُﺳِﻊْ ﻣَﻨْﻬَﺠﻪ
وَاﺳْﻠُﻚْ ﺑﻲ ﻣَﺤَﺠَّﺘَﻪُ وَاَﻧْﻔِﺬْ اَﻣْﺮَﻩ ِّوَاﺷْﺪُدْ اَزْرَﻩُ واﻋْﻤُﺮِ
🌹اﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺑﻪِ ﺑِﻼدَكَ وَاَﺣْﻲ ﺑِﻪِ ﻋﺒﺎدَكَ ﻓَﺈﻧَّﻚَ ﻗُﻠْﺖَ وَﻗَﻮْﻟُﻚَ اﻟْﺤَﻖُّ ﻇَﻬَﺮَ اﻟْﻔَﺴﺎدُ ﻓِﻲ اﻟْﺒَﺮ
وَاﻟْﺒَﺤْﺮِ ﺑِﻤﺎ ﻛَﺴَﺒَﺖْ أَﯾْﺪِي اﻟﻨّﺎسِ ﻓَﺎﻇْﻬِﺮِ
🌹 اﻟﻠّﻬُﻢَّ ﻟَﻨﺎ وَﻟِﯿَّﻚَ وَاَﺑْﻦَ ﺑِﻨْﺖِ ﻧَﺒِﯿِّﻚَ اﻟْﻤُﺴَﻤّﻰ ﺑِﺎﺳْﻢِ رَﺳْﻮﻟِﻚَ ﺻَﻠّﻰ َّاﻟﻠّﻪُ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَآﻟِﻪِ وَﺳَﻠّﻢَ ﺣَﺘّﻰ ﻻﯾَﻈْﻔَﺮَ ﺑِﺸْﻲءٍ ﻣِﻦَ اﻟْﺒﺎﻃِﻞِ إِﻻّ ﻣَﺰَّﻗَﻪُ وَﯾُﺤِﻖَّ اﻟْﺤَﻖَّ وﯾُﺤَﻘّﻘَﻪُ وَاﺟْﻌَﻠْﻪُ
🌹اﻟﻠّﻬُﻢًﻣَﻔْﺰَﻋﺎ ﻟِﻤَﻈْﻠﻮُمِ ﻋِﺒﺎدِكَ وَﻧَﺎﺻِﺮاً ﻟِﻤَﻦْ ﻻﯾَﺠِﺪُ ﻟَﻪُ ﻧﺎﺻِﺮاً ﻏَﯿْﺮكَ وَﻣُﺠﺪِّداً ﻟِﻤﺎ ﻋُﻄِّﻞَ ﻣِﻦْ أَﺣْﻜﺎمِ ﻛِﺘﺎﺑِﻚَ وَﻣُﺸَﯿّﺪاِﻟِﻤﺎ وَرَدَ ﻣِﻦْ أَﻋْﻼمِ دِﯾﻨِﻚَ وَﺳُﻨَﻦِ ﻧَﺒِﯿّﻚَ ﺻَﻠَّﻰ اﻟﻠّﻪُ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَآﻟِﻪِ وَاﺟْﻌَﻠْﻪ
🌼ُ اﻟﻠّﻬُﻢَّ ﻣِﻤِّﻦْ ﺣَﺼَّﻨْﺘَﻪُ ﻣِﻦْ ﺑَﺄْس اﻟْﻤُﻌْﺘَﺪﯾﻦَ
🌼اﻟﻠّﻬُﻢَّ وَﺳُﺮَّ ﻧَﺒِﯿّﻚ ﻣُﺤَﻤَّﺪاً ﺻَﻠّﻰ اﻟﻠّﻪُ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَآﻟِﻪِ ﺑِﺮُؤْﯾَﺘِﻪِ وَﻣَﻦْ ﺗَﺒِﻌَﻪُ ﻋَﻠﻰ دَﻋْﻮَﺗِﻪِ وَارْﺣَﻢِ اﺳْﺘِﻜﺎﻧَﺘَﻨﺎ ُﺑَﻌْﺪَﻩُ
🌹اﻟَﻠّﻬُﻢَّ اﻛْﺸِﻒْ ﻫﺬِﻩِ اﻟْﻐُﻤَّﺔَ ﻋَﻦْ ﻫِﺬﻩِ اﻻُْﻣَّﺔِ ﺑِﺤُﻀُﻮرِﻩِ وَﻋﺠِّﻞْ ﻟَﻨﺎ ﻇُﻬُﻮرَﻩُ إِﻧَّﻬُﻢْ ﯾَﺮَوْﻧَﻪُ ﺑَﻌﯿﺪاً وَﻧَﺮاﻩ
ﻗﺮﯾﺒﺎً ﺑِﺮَﺣْﻤَﺘِﻚ
َ ﯾﺎ اَرْﺣَﻢَ اﻟﺮّاﺣِﻤﯿﻦ ..
🌼:پس سه مرتبه دست بر ران راست خود میزنی و در هر مرتبه میگوئی:العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان
🌹اللهم عجل لولیک الفرج
🌼دعای منتظران در عصر غیبت
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
AUD-20201023-WA0020.mp3
5.93M
#دعای_عهد
👌چه خوب است که هر روز صبح دعای عهد بخونیم، یا حداقل گوش بدهیم.
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
#سلامارباب •
○° خورشید ٺابناک، به رویَٺ، سلام کرد!
خاک زمین، به زخم گلویٺ، سلام کرد
آقا! جواب میدهی آیا به عاشقی؟!...
صبح علیَالطلوع، بهسویت سلام کرد
•اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🕊
•وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🌱
•وَعَـلىٰ اَوْلادِ الْـحـُسَـيـْنِ 🕊
•وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن 🌱
🔆 اَلـسـَّـلٰامُ عـَلـَيْكَ يٰـا اَبٰـا عَــبْـدِ اللهِ ع
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
#الهی_عظم_البلاء
قرار ما لحظه سال تحویل قرائت دسته جمعیِ #دعای_فرج
ان شاءالله سال، سالِ ظهور باشد
#الهی_آمین
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🍂باســلام واحـــترام🍂
*باعـث افــتخار اسـت که عـــرض شــادبـاش و تــبریـڪ اینـجانـب زودتـر از بــهار طــبيعت خدمــتتان شرفـیاب شـود،نامــتان در انـدیشه و مـــهرتـان هـمیشه در قلـــب ماسـت،در واپـسين روزهــــاے پايانــے ســال جــارے از خــداونـد بـزرگ امـــيد وتــوفيق و ســلامـتے براي شــماوخــانوادهای مــحترمــتان خواهـــانم*
پيـشاپـيش ســــــال نو بر شما و خانوادهای محترمتان مبارک.
ارادتمند شما
*حمید برزکار *
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🔹یا مُقَلِّبَ الْقُلوبِ وَ الْاَبْصار
🔹یا مُدَبِّرَ الَّیْلِ وَ النَّهار
🔹یا مُحَوِّلَ الْحولِ وَ الْاَحْوال
🔹حَوِّلْ حالَنا اِلی اَحْسَنِ الْحال
با عرض سلام و ادب
🌺حلول سال ١۴٠٠ و بهار پرطراوت که نشانه قدرت لایزال الهی و تجدید حیات طبیعت است را به تمامی عزیزان تبریک و تهنیت عرض نموده و سالی سرشار از برکت
و معنویت و توأم با موفقیت و سلامتی را از درگاه خداوند متعال و سبحان برای شما عزیزان مسئلت داریم.
🌷در سر سفره احساس اگر جایى بود،
سخن ساده ی تبریک مرا جا بدهید
🌹عیدتون مبارک🌹
با سپاس فراوان. التماس دعا
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فقط خدا:
آرزوهای شهید تورجیزاده
کاش آرزوهایم مثل تو بود
داشتیم از آرزوهامون میگفتیم. محمدرضا گفت: آرزوی من اینه که... مکثی کرد و ادامه داد: "من دوست دارم زیاد برام فاتحه بخونن، زیاد باقیاتالصالحات داشته باشم؛
میخوام بعد از مرگم ، وضعم خیلی بهتر بشه؛ دوست دارم هر کاری میتونم برای مردم بکنم، حتی بعد از شهادت... "
به راستی که خداوند چه زیبا آرزوهای شهید محمدرضا تورجیزاده رو برآورده کرده؛ هم او دست مردم رو میگیره، و هم اکثر اوقات مزارش جزء شلوغترین مزارهای گلستان شهداست و مردم دارن براش فاتحه میخونن...
🌹خاطره ای از زندگی مداح شهید محمدرضا تورجیزاده
📚منبع: کتاب یازهرا سلاماللهعلیها ، صفحه ۱۷۰
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
یاد مردانی بخیر
که با سرنیزه
مین سوسکی
مین سبدی
سیم تله
سیمینوف
سیم چین
و سیم خاردار ...
بهاریترین هفتسینهای
زندگی مان را رقم زدند ...
#مردان_بی_ادعا
شادی روح شهدا فاتحه وصلوات🌹
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯