eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
روزش مهم نيست همه چيز به خنده‌ى اولِ صبحت بستگى دارد... كافيست بخندى تا تمام روز را در آسمان قدم بزنم امتحان كن... #علی_قاضی_نظام ✍ @ShahidToorajii
📷 🔹جهان آرا فرمانده بود،اما مثل بقیه نیروها نگهبانی می داد.رزمنده ای تازه به خرمشهر اومده بود و فرمانده ی سپاه رو نمی شناخت،قرار شد یه شب با جهان آرا نگهبانی بده در حال نگهبانی بودند که به جهان آرا گفت:فرمانده ی سپاه الان توی خونه خودش خوابیده و ما رو توی این موقعیت خطرناک به حال خودمون رها کرده... شهید جهان آرا بهش چیزی نگفت.اما اون بنده خدا چند روز بعد وقتی فهمید با فرمانده سپاه مشغول نگهبانی بوده،حسابی از حرف خودش شرمنده شد...🔹 آرا🌹 🌹 ✅ @shahidToorajii
🌷 ❃↫میگفت میخواهم جوری شهید شوم که نیاز به کفن نداشته باشم!عاشق روضه حضرت عباس(ع) بود... میگفت: آدم تو خونش روضه بگیره ، روضه عباس(ع) حتی اکر فقط پنج نفر شرکت کنند. ❃↫روضه عباس(ع) دیوانه اش می کرد... جوری التماس کرد که در محرم سال گذشته بعد از انفجار ماشینش در حلب سوریه بی دست ، اربا اربا به شهادت رسید...عاشقِ عباس باید هم کوه غیرت باشد ، باید فدایی زینب باشد، باید فانی در حسین باشد.شهیدِ ابالفضلی ، در محضر ارباب یاد ما هم باش... 💔 @ShahidToorajii
🙂وقتی عملیات نمی‌شد و جابجایی صورت نمی‌گرفت. نیروها از بیکاری حوصله‌شان کم می‌شد،‌ نه تیر 🔫و ترکشی نه شهید و مجروحی و نه سرو صدایی، منطقه یکنواخت و آرام بود آن موقع بود. که صدای همه درمی‌آمد و بعضی‌ها برای روحیه دادن به رزمنده ها، دست به سوی آسمان بلند کرده و می‌گفتند: «اللهم ارزقنا ترکش ریزی، آمبولانس🚑 تیزی، بیمارستان تمیزی، و غذاها 🍲و کمپوتهای لذیذی...» ... و همینطور قافیه سر هم می کرد و بقیه آمین می‌گفتند.😄 لبخند های پشت خاکریز @ShahidToorajii
کاش می‌شد فاصله را کم کنیم، فاصله‌ی #دل‌هایمان را تا شما... مسافتی که #عشق، مقیاس آن باشد نه چیز دیگر... #مردان_بی_ادعا #گاهی_نگاهی @ShahidToorajii
جــــانا؛ داشتن طـــو چون چیدن شاه توت از بلندی های شاخه ای شکننده است، آن هم، با پیرهن سفیدی كه دوست داشتى ... #روزبه_معين ✍ #شهید_علی_عبدوه_طعمه ❤️ #حزب_الله 🌹 @ShahidToorajii
پس از آن‌که امام خمینی (ره) حکم دادند که برای رفتن به جبهه اجازه پدر شرط نیست، بدون درنگ آماده رفتن شد و با صحبت‌هایش رضایت خاطر خانواده را هم جلب کرد و این درحالی بود که تنها چند امتحان دیگر برای گرفتن دیپلم داشت؛ ولی چون احساس تکلیف می‌کرد، امتحانات را نیمه‌تمام گذاشت و راهی جبهه شد. برای آموزش به پادگان غدیر اصفهان رفت. دوره آموزشی دو ماه طول کشید و پس از پایان دوره آموزشی به مرخصی آمد و بعد به منطقه جنوب اعزام شد. @ShahidToorajii
قمقمۂ خالی یڪ شهـید بہ اندازہ هـمان مشڪ خالیِ سقای خیمہ هـای حسین دل هـا را می سوزاند قمقمۂ بجا ماندہ از شهـید تازہ تفحص شدہ #شهـید_قادر_عباسی #السلام_علیڪ_یا_ساقی_العطاشی @ShahidToorajii #الله_اڪبر
اخرین وصیت بسیجی ۱۷ ساله ۱-طبلکاریهام را بخشیدم ۲-از مال دنیا یک تیشه و ماله دارم آن را هم به جهاد سازندگی بدهید #شهیدباب_الله_کریمی #یادش_باصلوات @ShahidToorajii #الله_اڪبر
مثل یک شعر... مرا تنگ در آغوش بگیر که هوای غزلم سخت شبیه تن توست.. #کامران_رسول_زاده ✍ #شهید_وحید_نومی_گلزار ❤️ ---------------------------------- @ShahidToorajii
🔔 #آقای_مهربون 💠به جای اینکه همسرتان را "خانـم"صدا بزنید با دادن میم مالکیت او را "خانـمم"صدا بزنید. ❣خانم‌ها عاشق این میم‌های مالکیت هستند که از سمت شوهرشان ابراز می‌شود. @ShahidToorajii
شوخ طبعی يكي از همرزمان شهيد مي‌گفت:« خیلی کارهایم زیاد بود. داخل چادر نشسته بودم و داشتم برگه‌ها را امضا می‌کردم. یک‌دفعه دیدم برادرم وارد چادر شد. به محض اینکه قیافه او را دیدم، کلی خندیدم. او تازه از اصفهان آمده بود و شور جوانی داشت؛به همین علت، با موهای بلند به جبهه آمده بود. محمدتورجی به اوگفته بود: باید در جبهه موهایت را کوتاه کنی. بعد شروع كرده بود موهاي او را از ته ماشين‌كردن. نیمی از موهایش را زده بود و بعد برای ‌شوخی گفته بود:« ماشین خراب شده، برو پیش برادرت!» لذا نیمی از سرش از ته زده شده بود و نیمی دیگر هنوز بلند بود. بعد از چند دقیقه شهید تورجی وارد چادر شد، وگفت:« ببخشید! دیدم اعصاب نداری، خواستم کمی بخندی.» @ShahidToorajii
💠من مطمئن هستم چشمی ڪه 💠 به نگاه حرام عادت ڪند، 💠خیلی چیزها را از دست می دهد 💠چشم گنهکارلایق #شهادت نیست... 🌹مدافع حرم شهید هادی ذوالفقاری @ShahidToorajii
سرو ها ایستاده میمیرند! من ، بعدِ تو.... راه میروم ، میخندم شعر میگویم اما... مرده ام! #صفا_وهابی ✍ #شهید_محسن_حیدری ❤️ ---------------------------------- @ShahidToorajii
#نشانه_ایمان پیامبر اکرم فرمودند: علامت و نشانه ایمان #نماز است
اخلاص و صداقت محمدرضا در راز و نیاز با معبود به همراه سوزوگدازی که داشت، کم‌کم همه را مجذوب خود کرده‌بود و جلسه هر هفته رونق بیشتری می‌گرفت. محمدرضا نیز در مداحی و خواندن دعا باتجربه‌تر و مسلط‌تر می‌شد؛ حتی پس از ترک مدرسه و عزیمت به جبهه، دوستان قدیم را فراموش نمي‌کرد و هرگاه به مرخصی می‌آمد، برای برگزاری دعای کمیل به دبیرستان سرمی‌زد. بچه‌های دبیرستان لحظه‌شماری می‌کردند که او از جبهه بیاید و دعای کمیل را بخواند. برخی افراد به سبب همین مراسم دعای کمیل، به معنویات گرایش پیداکرده و انگیزه‌اي شد براي آنان كه به جبهه بروند. @ShahidToorajii
گلستان شهدا اصفهان: با قایق گشت می زدیم. چند روزی بود عراقی ها راه به راه کمین می زدند به مان. سر یک آب راه، قایق حسین پیچید رو به رویمان. ایستادیم و حال و احوال. پرسید « چه خبر؟ » آره حسین آقا. چند روز بود قایق خراب شده بود. خیلی وضعیت ناجوری بود. حالا که درست شده، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم. مراقب بچه ها باشیم. عصر که می شه، می پریم پایین، صبحونه و ناهار و شام رو یک جا می خوریم.» پرسید « پس کی می خونی؟ » گفتم : « همون عصری » گفت : « بیخود » بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم. همان جا لب آب ایستادیم، نماز خواندیم. کانال شهید تورجی زاده @ShahidToorajii
خرم آن روز ڪہ پرواز ڪنم تابردوست بہ امید #سرڪویش پروبالے بزنم.. من بہ خودنیامدم اینجا؟ ڪہ به خود باز روم. آنڪہ آورده مرا بازبرد تاوطنم.. #صبحتون_شهدایی🌷 @ShahidToorajii
💠امام حسن(علیه السلام): 📛هر که احسان های خود را(به دیگران) برشمرد، بخشندگی خود را تباه کرده است. 📚میزان الحکمه؛ج۱۰ص۹۷ @ShahidToorajii
روی حرف شهید حرف نزنیم بسم رب الشهدا و الصدیقین مادر شهید می گفت: پسرم در وصیت نامه اش نوشته بود وقتی پیکرم رو برای طواف دور ضریح مقدس امام رضا علیه السلام آوردند همان جا یک زیارت عاشورا برایم بخوانید. وقتی شهید را برای طواف کنار ضریح آوردیم و قصد خواندن زیارت عاشوراء داشتیم ،خدّام اجازه ندادند. در حالی که با خدام صحبت می کردیم که اجازه بگیریم،متوجه شدیم از تابوت شهید خون جاری شده. خدام که این صحنه را دیدند،رفتند تا وسائل شستشو را بیاورند تا خون را پاک کنند و دیگر با ما بحث نکردند. ما هم از خدا خواسته فرصت را غنیمت شمردیم و شروع کردیم زیارت عاشوراء خواندن. خواندیم و تمام شد تا خدام لوازم شستشو و غیره را آوردند،با کمال تعجب هر چه نگاه کردیم اثری از خون ندیدیم انگار که اصلا وجود نداشته. آنجا بود که فهمیدم نباید بالای حرف شهید حرف بزنیم.. @ShahidToorajii
#شهیدعطشان گفته بود "اگر در ماه رمضان شهید شوم زحمت تشییع پیڪرم را به مردم نمےدهم" در ماه رمضان شهید شد اماطبق قراری ڪه با خدا داشت پیڪرش بعد از ماه مبارڪ تفحص و تشییع شد. اگر صلواتی نثار روح مطهرش بفرستی به اعجاز #دوست_شهید ایمان خواهی آورد. 🌷 #شهیدجوادمحمدی 🌷 #سالگردشهادتش @ShahidToorajii
﷽ معتقـد بود میزان رفاقٺ ما با افراد بستگے بھ میزان ارادٺ آنها بھ #امام دارد ... #همٺ را میگویم #حاج ابراهیم... @ShahidToorajii
گمشدگان "خاک" اگر می فهمیدند؛ که تا "افلاک" راهی نیست! این همه سرگردانی نمی کشیدند... «شهید سیّد مرتضی آوینی» @ShahidToorajii
توسل به امام زمان(عج) به هر حال صبح شد. نزديكي‌هاي صبح حركت كرديم و به بچه‌ها رسيديم. بچه‌ها؛ همان پنج- شش نفری که رفته بودند، با آنها حرکت کردیم. نماز صبح را یک‌جا خوانديم وگفتيم: همين جا بايد بخوابيم؛ چون روز نمي‌شود حركت كرد. همين كه خوابيديم، ناگهان چشم‌هايمان را باز كرديم، ديديم يك سنگر عراقي درست بالاي ماست. اگر يكي از آنها بيرون آمده بود و ما را ديده بود، کارمان تمام بود. زود از آنجا فراركرديم . مقداری راه رفتیم. يك تپه‌ برفي بودكه قبل از شروع عمليات در ذهنم بود و دنبال آن مي‌آمديم. هنگامی‌که دنبال رودخانه مي‌پيچيديم، من ديگر آن را نديدم. به بچه‌ها گفتم:« فكركنم راه را گم كرده‌ايم. بگذارید من بروم بالای تپه و ببینم.» رفتم بالای تپه و هرچه نگاه کردم، شاخصی نبود که به طرف آن حرکت کنیم. آمدم پایین و به بچه‌ها گفتم: ما راه را در این بیابان گم کرده‌ایم و الان هم وسط عراقي‌ها هستيم و هيچ راهي نيست؛ مگر اين‌كه به آقا امام زمان (عج) توسل پيدا كنيم؛ بلكه خود آقا راه چاره‌ای نشانمان بدهند. همين‌كه من اين را گفتم، همه بچه‌ها که زخمی و در به داغان و روحیه باخته‌بودند، هنوز حرفم تمام نشده بودكه صداي گريه‌شان بلند شد. همين كه نشسته بوديم، ديدم يك نفر كه لباس پلنگي پوشيده، از لاي درخت‌ها دارد مي‌آيد. گفتم: «بچه‌ها اين كيست؟» براي مبارزه و درگيري بلند شديم و گفتیم احتمالاً عراقي‌ها آمدند. ما در اين فکر بوديم كه ديديم او از بچه‌هاي خودمان است؛ از نیروهای گردان يازهرا (س) كه بالاي تپه آمده بودند. اوگفت: ما تعداد زيادي اينجا گم شده‌ايم و شما هم نزد ما بياييد. وقتی رفتیم، دیدیم که آنها یک ستون به اتفاق آقای نوروزی- خدا رحمتشان کند- بودند. يكي از بچه‌ها چكمه‌هايش را درآورد و به اين بنده خدا (جانباز نابینا) داد و مقداري جيره غذايي بادام هم داشتند كه به ما دادند. راه افتاديم تا به دهكده‌ای‌ رسیدیم. بچه‌ها رفتند و كمي ماست و خيار پيدا كردند وآمدند. بعد پيرمردي آمد وگفت: این ها مال من ‌است. بچه‌ها گفتند: ما را به نیروهای خودمان برسان و او با یک سری صحبت‌ها ما را به نيروهاي خودمان رساند. عمليات والفجر 2 هم براي ما اين‌گونه تمام شد؛ ولي عمليات نسبتاً خوبي بود. ما را با هلي‌كوپتر به عقب بردند و در بيمارستان بوديم تا بعد از یک ماهی که خوب شدیم، براي عمليات والفجر 4 آماده شديم. @ShahidToorajii
گلستان شهدا اصفهان: 🔸ماه رمضان سال ۱۳۶۶ بود.. در منطقه عملياتی غرب كشور بوديم نيروهايی که در پادگان نبی اكرم(ص) حضور داشتند در حال آماده باش برای اعزام بودند. هوا بارانی بود و تمام اطراف چادر در اثر بارش باران گل آلود بود، بطوری که راه رفتن بسيار مشکل بود و با هر گامی گِلهای زيادتری به کفشها می چسبيد و ما هر روز صبح وقتی از خواب بيدار می شديم متوجه می شديم کليه ظروف غذای سحری شسته شده است. اطراف چادرها تميز شده و حتی توالت صحرايی کاملا پاکيزه است. اين موضوع همه را به تعجب وا می داشت که چه کسی اين کارها را انجام می‌دهد!!! نهايتا يك شب نخوابيدم تا متوجه شوم چه كسی اين خدمت را به رزمندگان انجام می‌دهد! بعد از صرف سحری و اقامه ی نماز صبح كه همه بخواب رفتند ديدم كه روحانی گردان از خواب بيدار شد و به انجام كارهای فوق پرداخت و اينگونه بود كه خادم بچه های گردان شناسايی شد. وقتی متوجه شد که موضوع لو رفته گفت: "من خاك پای رزمندگان اسلام هستم ." ✍راوی: عبدالرضا همتی کانال شهید محمدرضا تورجی زاده https://eitaa.com/ShahidToorajii