eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
■ عزیزی که گفتند تا چهلم شهدا شبی یک سوره ملک هدیه می‌کنند. ■■ و دوست دیگری که دل‌شون آروم نمیشه، اشک‌شون بند نمیاد و... 😔
◾️ امروز اولین جمعه‌ای است که رئیسی استراحت می‌کند😭 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔸به یکی از دوستانِ شهید ابراهیم هادی گفتم: 🔹خاطره‌ای از ابراهیم به یاد دارید؟گفت: 🔸یک بار که به خاطر موهام جلویِ دوستانم قیافه گرفته بودم، ابراهیم آمد کنارم و آرام گفت: نعمتی که خدا به تو داده را به رخِ دیگران نکش. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تنهایی؛ میراث علی بود که به سیدعلی رسید... ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🔹آه از غمی که تازه شود با غمی دگر... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
♨️قدم های اولیه برای تقرب به ساحت مقدس امام زمان ارواحنا فداه 🔸برای کسانی که خواهان تقرب به خدا و ساحت مقدس علیه السلام هستند می‌توان موارد زیر را که متخذ از روایات هستند، توصیه کرد. این موارد در حقیقت، قدم‌های اولیه خودسازی و سلوک معنوی هم محسوب می‌شوند. 1️⃣ اول توبه‌ای از اعمال گذشته بکند و تصمیم بگیرد که در آینده گناه نکند، مبارزه با حق ننماید و شیطان را پیروی نکند. 2️⃣ ملتزم بشود که نمازهایش را اول وقت بخواند. 3️⃣ تسبیح علیها السلام را بعد نمازها حتماً بخواند. 4️⃣ هر صبح، دعای عهد را بخواند. 5️⃣اغلب اوقات با وضو باشد. 6️⃣ همین طوری که در روایت آمده است، روزی صد بار استغفار کند. 7️⃣ روزی پنجاه آیه قرآن بخواند. 8️⃣موقع خواب، با وضو باشد و مقداری قرآن بخواند. 📌انجام این اعمال، بسیار مفید است و سبب زوال یا کم‌رنگ شدن این حجاب‌ها می‌شود و در نتیجه، انسان از انوار قدسی حضرت بیشتر بهره می‌برد. 🖋آیت الله ناصری دولت آبادی ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
شهید محمدرضا تورجی زاده
رفقا اگر براتون مقدور بود امشب که شب اول قبر #شهدای_خدمت هست براشون صدقه‌ای بدیم شهدا برای کسی کم ن
🔸 رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) می فرمایند : ساعتی بر میت سخت‌تر از نمی‌گذرد، بنابراین به درگذشتگان خود به رحم کنید و اگر چیزی که صدقه بدهی نیافتی، دو رکعت نماز بخوانید. 🕯🥀 امشب شب اول قبر دو تن از است: سید مهدی موسوی فرزند سیدمحمدعلی نام پدر شهید مالک رحمتی، حاج اسکندر ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برگرد نگاه کن پارت190 –فکر نکنم برای اون این چیزایی که شما میگید مهم باشه، اونقدر سرگرم کاراش و کلاساشه که... سینی را از من گرفت و تشکر کرد. –پس چه دلیل دیگه‌ایی می‌تونه داشته باشه؟ جرات نکردم فکری که از سرم گذشت را به زبان بیاورم. برای همین سکوت کردم و او ادامه داد. – ببنید الان دوستتون رو چطوری کشوند به راهی که خودش میره، من مطمئنم بعد از یه مدت که با هم برن و بیان دیگه این ساره خانم حرف هیچ کس رو جز اونا قبول نمی‌کنه. حالا نمی‌دونم با شما هم در این موردها حرف زده یا نه. نگرانی را در چشم‌هایش دیدم. فوری گفتم: –چه موردی؟ –رفتن تو جمع خودشون که اسمش رو کلاس و آموزش گذاشتن. –من فقط از روی کنجکاوی چندتا سوال ازشون پرسیدم. کمی خیالش راحت شد و گفت: –از این به بعد هر سوالی داشتید از خودم بپرسید. سینی را روی پیشخوان گذاشت و به آن طرف پیشخوان رفت و روی چهارپایه نشست. بعد به فنجانها زل زد. من هم این طرف روی صندلی نشستم. بعد از سکوت طولانی او یکی از فنجانها را جلوی من گذاشت و آن یکی را برداشت و به لبهایش نزدیک کرد. تشکر کردم و همانطور که فنجان را بلند می‌کردم که بخورم گفتم: – دلم می‌خواد واسه یه بارم که شده برم ببینم اونجاها چیکار می‌کنن. همان لحظه چای به گلویش پرید و شروع به سرفه کرد. فنجان را داخل سینی گذاشت و از جایش بلند شد. هراسان به آن طرف پیشخوان رفتم و نزدیکش شدم. –حالتون خوبه؟ به طرف در مغازه رفت و دستش را به علامت مشکلی نیست بالا آورد. بعد از چند لحظه برگشت و دوباره روی چهار پایه نشست. من هنوز همانجا ایستاده بودم و نگاهش می‌کردم. بدون این که نگاهم کند گفت: –بیایید چایی‌تون رو بخورید. سرجایم نشستم. یکی از شکلاتهایی که در سینی بود را باز کرد و به طرفم گرفت. –هنوز اینا رو نخوردید؟ خیلی وقت پیش گذاشتم اینجا. شکلات را از دستش گرفتم. –همین چندتا مونده. بقیه‌ی چایی‌اش را تلخ سر کشید. شاید انتظار داشت من هم برایش شکلات باز کنم، ولی من روی این کار را نداشتم. آهی کشید و گفت: –الان دیگه اکثرا کلاساشون مجازیه، هم به خاطر کرونا هم به خاطر این که راحت تر می‌تونن فعالیت کنن، فقط هر چند وقت یه بار یه چالشی چیزی راه میندازن و بیرون یه جایی که خودشون در نظر دارن قرار میزارن و همه اونجا جمع میشن. اگه بخواهید ثبت نامتون می‌کنم و لینکش رو براتون می‌فرستم. شاید چون شیمی خوندید می‌خواهید همه چیز رو آزمایش کنید دیگه، ولی مواظب باشید خودتون آسیب نبینید. با تعجب گفتم: –مگه شما هم تو اون کلاسها شرکت می‌کنید؟ انگشتانش را دور کمر فنجان حلقه کرد. –اهوم، باید خیلی چیزا ازشون می‌دونستم. بی‌فکر گفتم: –ولی ساره وقتی بهم اصرار می‌کرد شرکت کنم نگفت مجازیه، گفت می‌رن سرکلاس. از نگاهش تازه فهمیدم همه چیز را لو داده‌ام. خجالت زده نگاهم را به شکلاتی که در دستم بود دادم. نفسش را بیرون داد. –شاید چون هلما خودش مربیه میخواسته ببره پیش همکارای خودش، چون گاهی دسته جمعی یه جا که خودشون تعیین میکنن می‌شینن به یه بدبختی انرژی میدن. اون پسره هم که... فوری گفتم: –میثم رو می‌گید؟ اخم‌هایش بالا و پایین رفت. –شما از کجا اسمش رو می‌دونید؟ سرم را پایین انداختم و آرام گفتم: –هلما گفت. نفسش را بیرون داد و دنباله‌ی حرفش را گرفت. –بله، همون میثم خان هم تو گروه مجازی به بقیه انرژی میده. چشم‌هایم گرد شد. –پس اونم مربی شده؟ شاگرد بود که... دوباره متعجب نگاهم کرد. "خدایا من چرا اینقدر خرابکاری می‌کنم" نگاهم را زیر انداختم ولی اینبار انگار او نمی‌خواست نگاهش را جمع کند. احساس کردم زیر نگاهش آب شدم مثل همان شکلاتی که در دستم بود. زمزمه کردم. –می‌خواهید یه چایی دیگه براتون بریزم. فنجانش را برداشت و همانطور که به طرف آشپزخانه می‌رفت گفت: –خودم میریزم. نفس راحتی کشیدم. به چند ثانیه نکشید که صدای آخ گفتنش مرا به آشپزخانه کشاند. هراسان پرسیدم: –چی شد؟ صورتش مچاله شده بود. –هیچی، آب جوش رو روی دستم ریختم. هینی کشیدم و به پشت پرده که روشویی داشت اشاره کردم و خودم جلوتر از او راه افتادم. –بیایید زود دستتون رو زیر شیر آب سرد بگیرید. آب را باز کردم. همین که دستش را زیر آب گرفتم با دقت نگاه کردم. –حالا خدارو شکر زیر کتری رو خاموش کرده بودم. بعد دوباره به آشپزخانه رفتم و چای کیسه‌ایی که قبلا استفاده کرده بودم را آوردم. شیر آب را بستم و آن را روی انگشت شصتش که قرمزتر بود گذاشتم. به دیوار تکیه داد. –این تاثیری هم داره؟ بدون این که نگاهش کنم گفتم: –بله، سوزشش رو میندازه. شما این رو نگه دارید من میرم براتون چای بریزم. لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯