برادران!
فرماندهی اصلی ما ؛
خدا و امام زمان (عج) است
اصل آنها هستند و ما موقت هستیم
وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس
و اطاعت از فرماندهی است...
#شهید_مهدی_باکری
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟 چجوری #نماز باتوجه بخونیم؟
🎙 حجت الاسلام والمسلمین #پناهیان
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
جابر میگوید:
با امیر المومنین علیه السلام در کنار فرات می رفتیم که ناگهان موجی بزرگ از فرات برخاست و حضرت را در برگرفت تا حضرت را از من پنهان کرد و آنگاه موج دوباره به فرات بازگشت چون امام را دیدم هیچ رطوبتی بر لباس و بدن امام نبود از این اتفاق زبانم بندآمده بود و بسیار تعجب کردم از امام علت این اتفاق را پرسیدم امام فرمودند آن را مشاهده کردی عرض کردم بله امام فرمودند ملکی که موکل بر آب است بیرون آمد و برمن سلام کرد ومن را در آغوش گرفت.
📚از امالی شیخ طوسی:ج١
📚مدینه المعاجز سید هاشم بحرانی ج١باب فضائل علی علیه السلام
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فضیلت ۶٨٣
برگرد نگاه کن
پارت253
گربه کالباس را به دهن گرفت و رفت.
امیرزاده با لحن شوخی گفت:
–اِاِاِ...، غذا رو کجا میبری؟ بیرون بر نداریما...!!
زیر چشمی نگاهی به امیرزاده انداختم و به طرف یخچال رفتم.
همان نان و ماست دیشب را دوباره روی کاناپه گذاشتم.
–بفرمایید صبحانه. بعد نگاهم را به سفرهی حقیرانهمان دادم و با لبخند گفتم:
– این نون و ماست بیچاره، اصلا فکرش رو هم نمیکردن که امروز قراره خوراک ما بشن. سرایدار این جا لابد کلی نقشه داشته واسه خوردنشون.
روی کاناپه نشست و خندید.
–سرایداره شاید، ولی این نونه از وقتی گندم بوده برگزیده شده که بیاد بره تو شکم ما، این ماسته هم از وقتی شیر بوده بهش ماموریت دادن که ما دوتا رو سیر کنه.
همان طور که کنارش مینشستم گفتم:
–پس واسه همین دیشب تنهایی نخوردینشون؟
با گوشهی چشمش نگاهم کرد.
–انتظار داشتی بخورم؟! اونم تنهایی؟!
نگاهم را به دست هایم دادم.
–باور کنید دیشب اگرم میخواستم، از گلوم پایین نمیرفت. حالم خیلی بد بود.
–تکه ای از نان را داخل ماست زد و به طرفم گرفت.
–متوجه شدم. منم مثل تو بودم، مثل کسایی که شوکه شده باشن سردرگم بودم.
نان را گرفتم و در دهانم گذاشتم.
دوباره صدای میو میو کردن گربه نگاه مان را به طرف پنجره کشید.
–فکر کنم دوباره غذا میخواد.
بلند شدم و بقیهی کالباس را آوردم و مقابل امیرزاده گرفتم.
–میشه شما بهش بدید من میترسم دوباره بیاد طرفم.
امیرزاده بلند شد.
–خودت بهش بده، الان روزی اون دست توئه، مطمئن باش وقتی بهش غذا میدی کاریت نداره. فقط انسانا هستن که نسبت به روزی رسونشون گردن کلفتی می کنن.
–آخه واسه خوردن هول می زنه و من رو میترسونه.
خندید دستم را گرفت و از میلههای پنجره به بیرون برد.
گربه دوباره به طرف دستم دوید. من فوری کالباس را همان جا رها کرده و جیغ زدم. به عقب پریدم و با امیرزاده برخورد کردم.
او با دست هایش از هر دو طرف مرا گرفت.
–نترس، اون کاری بهت نداره.
ترجیح دادم همان جا در پناهش بمانم و هر دو نگاه مان را به گربه دادیم. گربه مشغول خوردن شد.
–اِ...، چرا این دفعه با خودش نبرد و همین جا خورد؟
امیرزاده خندید.
–فکر کنم شنید گفتم بیرون بر نداریم.
بعد از چند دقیقه دو بچه گربه میو میو کنان به گربهی مادر ملحق شدند.
هیجان زده گفتم:
–نگاه کنید بچههم داره، پس دفعهی پیش کالباسا رو واسه اونا برد.
امیرزاده لبش رو گاز گرفت و با حالت شوخی گفت:
–سنگ بشی مادر نشی، دیدی اول بُرد داد بچههاش بخورن؟
پقی زیر خنده زدم.
–مادر منم همیشه این رو میگه. ولی به نظر من که مادر شدن خیلی بهتر از سنگ شدنه.
نگاهش را به صورتم داد.
–مادر شدن رو دوست داری؟
بچه گربهها میخواستند سرشان را از لای نرده داخل بیاورند. پنجره را بستم تا بروند. بعد نگاهم را به چشمهایش دادم و به تقلید از خودش چشمهایم را باز و بسته کردم.
–دفعهی اولی که رستا مادر شد و از احساسش گفت آرزو کردم که منم تجربه ش کنم. اون میگفت مادر شدن هم یه نیازه مثل بقیهی نیازا و نباید سرکوبش کرد.
دلیلشم این بود که میگفت خانما نیاز دارن عاطفه و احساساتشون رو جایی خرج کنن، اونا نیاز به فدا شدن دارن برای بچشون، اصلا ذات جنس مونث همینه، از بس که سرشار از احساسه، حالا بعضیا می خوان این فطرتشون رو جایگزین چیزای دیگه کنن.
یک دستش را داخل جیبش برد.
–چیزای دیگه جایگزین نمی شه، مثل کسی که تشنه ست و مدام نوشابه می خوره، شاید مقطعی این نیازش برطرف بشه ولی هیچی جای آب رو نمیگیره.
حالا بیا بریم نون و ماستمون رو بخوریم.
لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
بگرد نگاه کن
پارت254
بعد از خوردن غذا که هیچ کداممان را سیر نکرد گفتم:
–علیآقا!
سرش را بالا آورد و عمیق و مهربان نگاهم کرد.
–این جوری صدام میکنی قلبم می ریزه.
نگاهم را زیر انداختم.
–شما چطوری تو هر شرایطی مهربونید؟
خندید.
–اتفاقا من اصلا مهربون نیستم، اینا همه فیلمه، بعد از این که رفتیم سر خونه زندگی مون اون روی من رو میبینی.
نوچی کردم.
–چرا، مهربونید. آدم تو شرایط سخت متوجه میشه، دیروز هر کسی جای شما بود حتما یه قشقرقی راه مینداخت. اصلا من خودم اگه بودم...
فوری گفت:
–واقعا دیروز اگه تو جای من بودی چی کار میکردی؟
نگاهش کردم و با کمی مِن و مِن گفتم:
–نمیدونم، ولی فکر کنم خیلی بیشتر از شما عصبانی می شدم و دیگه با نامزدم حرف نمی زدم.
فکری کرد.
–خب، خیلی عصبانی می شدی چی کار میکردی؟
سرم را کج کردم و لب هایم را بیرون دادم و آرام گفتم:
–احتمالا حداقل یه کشیده رو می زدم.
هینی کشید و با تمسخر انگشت هایش را روی صورتش کشید.
–چقدر خشن! پس دست بزنم داری؟
–اهوم، گاهی که از دست نادیا عصبانیتم فوران می کنه موهاش رو میکشم.
چشمهایش گرد شدند.
–اونوقت خواهر بیچاره ت چی کار میکنه؟
شانهای بالا انداختم.
–جیغ می زنه و مامانم رو صدا میکنه.
کنجکاو شد.
–خب؟!
لبخند زدم.
– خب دیگه، مامانم تو خونه قبلی مون که آپارتمان بود فقط می گفت دخترا صداتون بیرون نره.
از وقتی هم اومدیم این خونه که اصلا با هم دعوا نکردیم.
–ولی به نظر میاد که با هم خیلی رابطهی خوبی دارید.
ناگهان بغض گلویم را چنگ زد.
–آره، جونمون واسه هم میره، الان می دونم از غصه داره دق میکنه.
علی آقا شما فکر میکنید کسی بیاد کمکمون؟
چهرهی او هم غمگین شد. سرم را روی سینهاش فشار داد و موهایم را بوسید. با تامل و با لحن شوخی گفت:
–تو چرا فکر میکنی تند تند این سوال رو بپرسی یکی میاد ما رو نجات میده.
بغض و خندهام در هم آمیخت.
او هم خندید.
–توکل به خدا کن عزیزم. بعد همان طور که موهایم را نوازش میکرد گفت:
–تلما!
قبل از این که جواب بدهم ادامه داد:
–میدونستی وقتی به یه مردی بگی مهربونی، مهربون تر میشه.
سرم را بلند کردم و با لبخند نگاهش کردم.
–مسخره میکنید؟
دستم را گرفت و بوسید و نگاهش را به موهایم داد و موضوع صحبت را عوض کرد.
–راستی، اون دوتا گیره که دیروز روی سرت بود چرا الان نیست؟ چی کارشون کردی؟
–انتظار نداشتید که با اونا بخوابم. دیشب موقع خواب بازشون کردم. برای چی میخواید؟
–میخوام ببینم میتونم باهاشون در رو باز کنم.
گیرهها را به دستش دادم و او شروع کرد با قفل در کلنجار رفتن.
کنارش ایستادم.
–تاحالا از این کارا کردید؟
–تو نوجوونیام یکی دوبار.
دست به سینه ایستادم.
–اون وقت اون موقع سنجاق سر کی رو گرفتید؟!
با خنده نگاهم کرد و بعد سرش را تکان داد.
–برو ببین گربهها رفتن. پنجره رو باز بذار پختیم.
گوشهی پنجره را باز کردم. هیچ کدامشان نبودند.
پرسیدم:
–به نظرتون این سرایداره به این گربهها غذا می داده؟
دستگیره در را پایین داد:
–احتمال نود و نه درصد، آره.
روی کاناپه نشستم.
–حالا چه بلایی سر این بنده ی خدا آوردن؟
سنجاق را از قفل خارج کرد و با دستش کمی خمش کرد.
–بهش مرخصی دادن.
–آخی! طفلی وقتی بیاد ببینه نون و ماستش نیست چه حالی میشه.
امیرزاده بلند خندید.
–البته اگه ما هم نمی خوردیم ماسته که ترش می شد، نونه هم کپک می زد. تازه باید از ما تشکرم بکنه، نذاشتیم مرتکب اسراف بشه.
لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
بگرد نگاه کن
پارت255
صدای گربهها وادارم کرد که دوباره پنجره را ببندم.
امیرزاده با تعجب نگاهم کرد.
–شانس آوردیم یارو به سگا غذا نمیداده.
–اگه از این سگ پشمالوها باشه که خیلیم بامزه هستن، ازشون خوشم میاد. نادیا هم خیلی دوست داره، چند وقته هی میگه می خواد یه سگ بخره، ولی مامان و مامان بزرگم میگن نجسه و ما نماز میخونیم. حداقل مرغی، خروسی جوجه ای بخر. اونم میگه سگ به اون نازی، چرا میگید نجسه؟ اونم حیوون خداست.
امیرزاده باخنده عرق روی پیشانیاش را پاک کرد.
–ای بابا، پلنگم حیوون خداست باید بیاریم تو خونمون؟ البته این که یه حیوون خونگی داشته باشه و با اونا سرگرم باشه خیلی خوبه، پیشنهاد مامانت اینا هم در مورد نوع حیوون عالیه.
میدونستی ظروفی که دهن سگ بهش بخوره فقط با خاک مال کردن پاک میشه؟
در یخچال را باز کردم.
–نه، واقعا؟! یعنی چند دورم با آب و مایع ظرفشویی بشوریم پاک نمیشه؟
با پشت دستش چند تار مویش را که روی پیشانیاش افتاده بود را عقب زد.
–نه دیگه، واسه خود منم سوال بود، چون چند سال پیش هلما هم میخواست سگ بخره و اصلا این حرفا تو گوشش نمیرفت.
برای همین مجبور شدم برم تحقیق کنم تا اون کوتاه بیاد.
بعد فهمیدم اخیرا توی اروپا تونستن ثابت کنن که قدرت میکروب زدایی خاک چندین برابر قوی تر از آب و شوینده هایی از قبیل دترجنت ها هستش، یعنی شویندههای قوی.
ابروهایم بالا رفت.
–اِ...؟ خب من میگم شاید واسه همین میگن سگ نجسه، مامان بزرگم میگفت قدیما توی روستاها اصلا اجازه نمی دادن حتی سگای چوپان وارد خونه و زندگی آدما بشن. می گفتن شیطون رو وارد خونه میکنه. سگا بیرون از خونه که خاکی بوده زندگی میکردن.
–خب این حرف رو ریشهای بهش نگاه کنی درسته. ببین یکی از جاهایی که شیطون زیاد رفت و آمد می کنه کجاست؟ جاهای ناپاک و نجس! پس طبیعیه که شیطون همیشه همراه سگ باشه.
با نگاهم یخچال را زیر و رو کردم. دیگر چیزی برای خوردن نبود.
–یکی از دوستای نادیا سگ نگه می داره، یه چیزایی در مورد وفایسگ میگه که آدم باورش نمیشه.
یک چشمش را بست و با دقت بیشتری به قفل نگاه کرد.
–وفای سگ اون قدر زیاده که خودش رو برای انسان حتی ممکنه فدا کنه. نکته ی جالبش این جاست که شیاطین خودشون رو بیشتر در قالب سگ نشون میدن و اخلاق شیطون هم خیلی شبیه خلق و خوی سگ هست.
وقتی یه نفر یه مدت سگ نگه میداره، اونم داخل خونه، حتی بهش اجازه می ده روی تخت خوابش بیاد، کمکم اون قدر بهش وابسته و علاقمند میشه که حتی ممکنه اون سگ تو قلبش رقیب خدا بشه. دیدی بعضیا وقتی یه بلایی سر سگشون میاد مثل دیوونهها میشن و یه بیتابی هایی می کنن که برای بقیه که سگ ندارن مسخره و عجیب میاد؟!
سرم را تند تند تکان دادم.
–خب این واسه همونه، چون خاصیت سگ نگه داشتن همین میشه. یه جوری بهش علاقمند میشی که خودتم باورت نمیشه، حتی گاهی از بچه ت عزیزتر میشه.
اونا با سگ درد دل می کنن حتی ازش می خوان که یه کاری کنه مثلا مشکل اون روزشون زودتر حل بشه، اعتقاد دارن این سگه، گناه نکرده، دلش پاکه، پس حتما اگه بخواد می تونه حاجت اونا رو بده.
خندیدم.
او هم با خنده گفت:
–آره، واقعا خنده داره، ولی متاسفانه حقیقته.
کنجکاوانه پرسیدم:
–حالا با این اوصاف هلما از خریدن سگ منصرف شد؟
سوال بیربطم باعث شد با مکث نگاهم کند.
–نه منصرف نشد، خرید. ولی بُرد گذاشت خونهی مامانش، البته به چند ماه نرسید که سگه مُرد. آخرشم من متهم شدم که نفرینش کردم و از این مزخرفات. چند ماه خونه نیومد و واسش عزاداری کرد. نگهداری سگ هم خودش مکافاتیه، مگه الکیه؟ کلی دردسر داره...
ولش کن دیگه در موردش حرف نزنیم اوقاتمون تلخ میشه. اصلا اسمش میاد حالم بد میشه.
لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
هدایت شده از شهید محمدرضا تورجی زاده
📄🎋زیارت نامه شهدا
"به نیت شهدای خدمت و حاج قاسم
و ذاکر و عارف دلسوخته فرمانده دلاور گردان یا زهرا {س}
🌹" #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده "
🍃 السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸الهی با نام و یادت
✨آخرین جمعه بهار را آغاز میکنیم
🌸خدایا به اندازه مهربانیت
✨در کار همه برکت
🌸در مشکلشان گشایش
✨در وجودشان سلامتی
🌸در زندگَیشان
✨خوشبختی قرار بده
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🌼 #السلام_علیک
🌼 #یا_اباصالح_مهدی
🌼عمـرمان تمـام شد نیامدی
💫عکسمان قـاب شد نیامدی
🌼ای یوسف زهـرا
💫جمعـه ها یکی یکی
🌼 سر شدند نیامـدی
🌼آخرین جمعه بهـار آمد
💫باز هم نیامـــدی
🌼الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج🌼
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴
🕯ای آشنا با تشنگی،
🖤ای هم صدای العطش
🕯دل بردی از اهل ولا،
🖤ای یادگار کربلا
🕯شهادت جانگداز بنیانگذار
🖤نهضت علمی علوی
🕯و شکافنده علوم الهی،
🖤حضرت امام محمد باقر
علیهالسلام تسلیت باد.🏴
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🏴
✍ امام محمد باقر علیهالسلام:
هر كه زبانش راست است،
كردارش پاك است ..
و هر كه خوش نيت است،
روزیش فزون است ..
و هـر كه بـا اهلـش نيكـى مـى كنـد،
به عمـرش افزوده شـود ..
تحف العقول ص۲۹۴
#شهادت_امام_باقر_تسلیت🏴
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🌹صلوات خاصه امام محمد باقر(ع)
🍃🕊 بخوانیم به نیابت از #شهدا
خصوصا #شهید_تورجی_زاده عزیز
به نیت ظهور
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بَاقِرِ الْعِلْمِ وَإِمَامِ الْهُدَى وَقَائِدِ أَهْلِ التَّقْوَى وَالْمُنْتَجَبِ مِنْ عِبَادِکَ اللَّهُمَّ وَکَمَا جَعَلْتَهُ عَلَماً لِعِبَادِکَ وَمَنَاراً لِبِلَادِکَ وَمُسْتَوْدَعاً لِحِکْمَتِکَ وَمُتَرْجِماً لِوَحْیِکَ وَأَمَرْتَ بِطَاعَتِهِ وَحَذَّرْتَ عَنْ مَعْصِیَتِهِ فَصَلِّ عَلَیْهِ یَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ ذُرِّیَّهِ أَنْبِیَائِکَ وَأَصْفِیَائِکَ وَرُسُلِکَ وَأُمَنَائِکَ یَا رَبَّ الْعَالَمِینَ.🕋
🍁اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم
🏴 #شهادت_امام_باقر علیه السلام
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
⚫️🔵 امروز در و دیوار گریه میكنند!
🌕 آقای مجاهدی از نزدیکان شیخ جعفر آقا مجتهدی می فرمودند :
🔺 روزی در باغ آقای علیزاده واقع در پشت ایستگاه راه آهن مشهد، به خدمت آقای مجتهدی شرفیاب شدم. آن روز حال بكاء شدیدی داشتند و لحظهای از گریستن باز نمیماندند.
گریه های بیاختیار ایشان را بارها دیده بودم و برای من چندان تازگی نداشت، ولی چیزی كه فكر مرا به سختی به خود مشغول میكرد استمرار این حالت گریه در آن روز بود.
🔹 در آن حالت استثنایی، نمیتوانستم علت گریههای پی در پی را از ایشان سئوال كنم، و آن ولی خدا را از حال خود منصرف سازم. ساعتی به همین منوال گذشت بی آن كه حرفی در میان ما رد و بدل شود.
🔺همین كه ایشان برای چند لحظهای از گریستن باز ماندند، فرصت را غنیمت شمرده، پرسیدم:
🔹 علت این گریههای مستمر و بیاختیار شما چیست؟!
فرمودند: آقاجان! روز عجیبی است! امروز در و دیوار گریه میكند! آسمان گریه میكند! زمین گریه میكند! این درختان باغ گریه میكنند! 😭 از آسمان و زمین غم می بارد! آیا اگر شما این صحنهها را میدیدید ساكت مینشستید؟!
من بی اختیار گریه میكنم و علت آن را به درستی نمیدانم، و بعد از چند لحظهای درنگ گفتند:
امروز شاید روز شهادت یكی از ائمه اطهار(ع ) باشد، قراین از این امر حكایت دارد!
🔹 کمی گذشت و یكی از روحانیون به دیدن آقای مجتهدی آمد، از ایشان پرسیدم:
⚫️ آیا امروز، روز #شهادت است؟!
گفتند: به روایتی امروز، روز شهادت حضرت #امام_محمد_باقر (علیه السلام) است!
🔺 هنگامی كه آقای مجتهدی سخن آن مرد روحانی را شنیدند، به سختی منقلب شدند و در حالی كه به شدت میگریستند گفتند:
قربان مظلومیشان بروم، این گریههای بیاختیار كه بیجهت نیست! آقا امام محمد باقر (علیه السلام) در كودكی در كربلا حضور داشتند و روز عاشورا صحنههای شهادت را یكی پس از دیگری به چشم خود دیدهاند، و تا آخر عمر برای مظلومیت جدشان حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) گریه كردهاند، این گریههای امروز اثر همان گریههاست و مسلماً امروز، روز شهادت آن بزرگوار است نه روز دیگر.
📚 منبع: کتاب در محضر لاهوتیان
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
◾️ امام باقر علیه السلام:
🔹 إنِّي لَأَدْعُو اللَّهَ لِمُذْنِبِي شِيعَتِنَا فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ أَلْفَ مَرَّةٍ
🔺 برای شیعیان گنهکارم، هر شب و روز، هزار بار دعا (و #استغفار) میکنم.
📚 الكافي (ط - الإسلامية)، ج ۱ ص ۴۷۲
🔺 #امام_زمان علیه السلام روزی هزاربار برای ما #دعا میکند، حتّی برای گنهکارترینِ ما!
🔹 ما چقدر دعاگوی او هستیم؟!!
#شهادت_امام_محمد_باقر ع
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیث
امام محمد باقر ( ع) فرمودند:
✔️هر كس با خانوادهاش خوشرفتار
باشد، بر عمرش افزوده میگردد ..
"بحارالانوار، ج ۷۵ ، ص ۱۷۵"
✔️ هر كس بر #خدا توكل كند،
مغلوب نمیشود ..
و هر كس از گناه به خدا پناه برد،
شكست نمیخورد ..
"بحارالانوار، ج ۶۸، ص۱۵۱"
✔️ افزايش #نعمت از جانب خداوند
قطع نمیشود، مگر اينكه
#شكر از جانب بندگان قطع گردد ..
📗"بحارالانوار، ج ۶۸، ص۵۴" 🥀🍃
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
❌مردم کوفه با #امام_حسین آزمایش نشدند، چون هنوز امام حسین به کوفه نرسیده بود و آنها هنوز حضرت را درک نکرده بودند‼️
بلکه آنها با 👈 نایب امام یعنی حضرت #مسلم آزمایش شدند و چون در این آزمایش مردود شدند وقتی امام حسین رسید، مقابل او هم ایستادند.
📌 ما در زمان غیبت با نایب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف امتحان میشویم و وقتی حضرت آمد دیگر وقت امتحان نیست، بلکه اگر در اطاعت از نایبش امتحان پس داده باشیم یار او خواهیم بود انشاءالله. اما اگر نسبت به منویات نایبش کوتاهی کنیم در یاری از امام زمان هم کوتاهی خواهیم کرد.
🎋لذا شهید سلیمانی فرمود: شرط عاقبتبهخیری ارتباط دلی و قلبی و حقیقی با #امام_خامنه_ای است.
هر کس صدای نایب امام زمان را نشنود صدای امام زمان را نخواهد شنید...
#جهاد_تبیین ، بصیرت افزایی، امر به معروف و نهی از منکر واجب است.
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
#خدایا زندگی ما خیلی
داره سخت میگذره 😢
ما بابامون رو میخوایم😭
۸ میلیارد انسان نیاز
به منجی دارند
#رحمت_واسعه
خودت رو برسون. 🤲
♡ رفقا
#غروب_جمعه
اگر به #استغاثه
نگذره، ضرر کردیم.
ما داریم تلف میشیم
نپخته داریم با دنیا
وداع میکنیم.
تا فرصت داریم
تا نفسی هست
التماس کنیم
برای رفع موانع #ظهور