🌹شهید پاسدار «#محسن_رضایی» از #شهدای_امنیت اصفهان
که در سمیرم به دست اغتشاشگران کوردل به شهادت رسید.
بدنبال اغتشاشهای شامگاه شنبه دهم دی سال 1401 در شهر سمیرم استان اصفهان مدافع امنیت بسیجی پاسدار «محسن رضایی» توسط اشرار مسلح ضد انقلاب به ضرب گلوله به شهادت رسید.
🔹 شهید محسن رضایی در ۲۲ بهمن ۱۳۶۴ به دنیا آمد و سرانجام اذن شهادت را از حضرت زهرا سلام الله علیها دریافت کرد. شهید دارای دو فرزند 5 و 7 ساله است.
🇮🇷#شهید_امنیت
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨خواندن این سوره ها برای #اموات فوق العاده ست👌🏻
🎁 سوره های سفارش شده در روایت برای اموات:
۱_ سوره یس
۲_سوره ملک
۳_ سوره حمد و ۱۱ مرتبه سوره توحید
۴_ سوره حمد و ۷ مرتبه سوره قدر
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آشوبم آرامشم تویی🤍
.
✋🏻 و سلام بر او که می گفت:
«خدایا گناهانی را که مرا از
امام حسین(؏) محروم می کنند،
ببخــش»
🌱• #شهید_محمود_کاوه•
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
6.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅💞 امام زمان کجای زندگی ما قرار داره؟
#امام_زمان
#کلیپ_مهدوی
#استاد_شجاعی
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
7.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝میزند آتش به قلبم ماجرای نیزهها
🎙مداحی دلنشین حاج #محمود_کریمی بمناسب شهادت امام زین العابدین علیه السلام
🏴 #شهادت_امام_سجاد_ع
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
مداحی_آنلاین_شخصیت_امام_سجاد_حجت_الاسلام_قرائتی.mp3
4.49M
🏴 #شهادت_امام_سجاد(ع)
♨️اهل بیت مظلومند!
🎙حجت الاسلام #قرائتی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
یک بار در خانه صحبت وصیت نامه شد، به پوستر حاج همت روی کمدش اشاره کرد و گفت:
وصیت من، همان جمله حاج همت است.
”با خدای خود پیمان بسته ام تا آخرین قطره خونم، در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آن آرام و قرار نگیرم.”
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 عیادت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی از جانباز فاطمیون «محمد حسین نوروزی» در بیمارستان
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
بگرد نگاه کن
پارت390
لبم را گاز گرفتم.
–بیچاره ها، خدا خیرشون بده، البته توام می ری بیرون کسی رو مبتلا نکنی، حواست باشه.
دست هایش را از هم باز کرد.
–کی رو مبتلا کنم؟ به جز خودم دیگه کسی تو خونه نیست. ماشینم دارم و نمی خوام با وسیله عمومی برم که. جایی هم واسه خریدی چیزی بخوام برم دوتا ماسک می زنم.
بعد نگاهی به خانمی که تختش درست روبروی تخت من بود انداخت .
–اون حالش خیلی بده، آی،سی،یو جا نیست وگرنه الان باید اون جا می بردیمش. موبایلش را از جیبش بیرون آورد رو به من گفت:
–من گوشیم رو می ذارم زیر سرش که صوت قرآن براش پخش کنه، اگه کسی پرسید بگو که من گذاشتم البته به پرستارا میسپرم که دست نزنن.
نگاه سوالیام را به چشمهایش دادم.
–برای چی؟ گوشیت لازمت می شه، اگه خاموش شد چی؟
–شارژش پره، می زنم رو تکرار که اگه تموم شد دوباره از اول بخونه. صداشم کم می کنم که بقیه اعتراض نکنن.
موبایل را که زیر سر بیمار گذاشت به طرفم برگشت تا خداحافظی کند.
با تردید پرسیدم:
–اون می خواد بمیره؟
ماسکش را پایین کشید و لبخند زد.
–دعا کن حالش خوب بشه، صدای قرآن باعث می شه اذیتش نکنن.
–کیا؟!
دستش را برای خداحافظی بالا آورد.
–کلی گفتم.
فکرم درگیر حرف های هلما بود. تقریبا در عرض دو سه سال همه چیزش را از دست داده بود. خستگی و ضعفی که داشتم باعث شد پلکهایم روی هم بیفتد.
چند ساعتی از ظهر گذشته بود و چشمم به در بود. علی گفته بود که می خواهد برای دیدنم بیاید ولی خبری نبود.
بر خلاف انتظارم به جای علی هلما وارد اتاق شد و به همه سلام کرد. نایلونی که در دستش بود را روی میز کناریام گذاشت و حالم را پرسید و به همهی بیماران سرکشی کرد. بعد کنار تختم ایستاد و دستش را داخل نایلون برد.
–پاشو، پاشو بشین، باید یه کاری کنی؟
با تعجب نگاهش کردم.
–چی کار؟!
محبت آمیز نگاهم کرد.
–این قرآن رو آوردم که بخونی. قرآن را از داخل نایلون بیرون آورد و روی میز گذاشت.
–وضو بگیر و موقع خوندن انگشتت رو روی آیهها بکش، اگرم سختته، بازش کن و به آیههاش فقط نگاه کن.
نگاهی به قرآن انداختم.
–تو گوشیم برنامه ش رو دارم.
–اون مجازیه، واقعیش تاثیرش بیشتره. روزی نیم ساعتم بخونی خوبه، می تونی بین ساعتای صبح تا شب تقسیم کنی که خسته هم نشی. بقیهی روز رو هم ادعیه بخون یا گوش کن، به خصوص حدیث کسا.
شنیدن این حرف ها از دهان هلما برایم باور کردنی نبود.
هلما برایم ظرفی آورد تا همان جا روی تخت وضو بگیرم. بعد هم رو به مریض ها کرد و همان حرف ها را برای آنها هم تکرار کرد و ادامه داد:
–با آه و ناله چیزی درست نمی شه، اگه آه و ناله هم دارید ببرید پیش خدا. اگه کسی می خواد بگه تا کمکش کنم وضو بگیره، دیگه همه تون توی گوشیهاتون قرآن و دعا دارید دیگه، اگرم ندارید برنامه ش رو نصب کنید.
همه مبهوت نگاهش میکردند.
هلما به طرف بیماری که گوشیاش را زیر سرش گذاشته بود رفت و با رضایت نگاهش کرد و موبایلش را برداشت و زمزمه کرد:
–حالا برات حدیث کسا می ذارم. دوباره گوشی را سرجایش گذاشت و رو به من گفت:
–چیزایی که گفتم رو به نیت شفای این مریض بخونی بهتره. بعد از رفتنش بیماری که تختش نزدیک تخت من بود گفت:
–این اومده این جا به پرستارا کمک کنه یا مریضا رو به راه راست هدایت کنه؟ این جام ولمون نمی کنن.
لبخند زدم و قرآن را باز کردم.
لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯