eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
مولای من دلمان تنگ است و جانمان بیقرار ... دلخوشیم به اینکه شما از حجم تنهایی ما آگاهید ... روزگار فراق به درازا کشیده ... به اندازه ی یک عمر ... یک عمر چشم براهی ، ای کاش می آمدید، ای کاش خدا فرج شما را برساند .. صبحتون ‌مهدوی 💚 ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دریاب روح خسته‌ی مارا که مثل اشک دیگر امید ما ز دو عالم شکسته است
این بی‌قراری دل‌ها در مصداق همان آرام نگرفتن خون علیه‌السلام تا ظهور است و هرچه به ظهور نزدیک‌تر میشویم این التهاب بیشتر میشود..! •استادپناهیان• ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌الله‌الرحـمن‌الرحیـم 💫🍃 قرائت و صد صلوات به نیابت از 🥀 🏴 هدیه به شهدا و اسرای و 🏴 به نیت ظهور 💚 سلامتی امام زمان، رفع هم و غم‌شان و خوشنودی و رضایت‌شان از ما سلامتی رهبر عزیزمون، حفظ عزت و درایت‌شون رفع مشکلات کشور شفای بیماران و سلامتی جانبازان عزیز رفع گرفتاری‌های خودمون، اعضای کانال، عزیزانشون و ملتمسین دعا خدایا ما دنيايي هستیم😞 و نمی‌دونیم در عالم بالا چه غوغایی می‌کنه خواندن زیارت عاشورا، ما را از تمامی برکات زیارت عاشورا مستفیض بفرما ان‌شاءالله بحق شهدای دشت کربلا عاقبت بخیر باشید 🤲 ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🌹 نهم شهريور 1335، در روستای تنكمان از توابع شهرستان ساوجبلاغ به دنيا آمد. تا سوم متوسطه در رشته تجربی درس خواند. سال 1359 ازدواج كرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. به عنوان استوار یکم ارتش در جبهه حضور یافت. 🍃بيست و دوم فروردين 1366، با سمت پدافند هوايی در شلمچه براثر اصابت تركش به سر و سينه، شهيد شد. پیكر وی را درگلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند. ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🎤مفتخر هستیم در کانال در خدمت خانواده محترم هستیم. ✍️ همسر شهید در مورد فرمودند: ایشون از پرنسل نیروی هوایی ارتش بودن و در حفاظت اطلاعات ارتش فعالیت می‌کردند. اجازه اعزام به جبهه برای رزمی نمی‌دادن مرخصی سه ماهه بدون حقوق گرفتن... چون خیلی مقید به حقوق بیت المال بودن و رعایت می‌کردند پول شبهه‌ناک در زندگی‌شون وارد نشه. از طریق بسیج پایگاه مالک اشتر داوطلبانه اعزام شدند. و سفارش کردن روی سنگ قبرم بنویسید: 🌷بسیجی شهید محمد علی اخلاقی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابی عبدالله، به حق خانوم سه ساله ! که همه زندگیه نوکراته ، بذار ماهم تو اوج ناباوری بیایم و زمزمه کنیم : الوعده وفا ، دیدی گفتم می‌رسم به کربلا :)💔 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلا اینطوری از ما دور میشه... « وَ عَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ» (سوره بقره آیه 216) ؛ شاید چیزی را، ناخوش بدارید و در آن خیر شما باشد و شاید چیزی را دوست داشته باشید و برای... ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
حاج آقا شما هم اینجایی بین زوار اباعبدالله 🥺
: 🌀 اگر میخواهیم عظمت مقام سیدالشهداء (ع) را درک کنیم بهترین راه، معرفت پیدا کردن به است. اگر بتوانیم قیمت و قداست شهیدان را بفهمیم، راحت تر به سیدالشهداء (ع) معرفت پیدا خواهیم کرد. نباید به شهیدان بی اعتنا باشیم،آنگاه قدر اباعبدالله الحسین (ع) را نیز نخواهیم دانست. امام حسین (ع) ،آقا و سید شهیدان است، نمیشود با مفهوم شهید و شهادت آشنا نباشیم و به (ع) ارادت بورزیم. 👈 خصوصا این شهدا که در راه دفاع از حرم سیدالشهداء (ع) به رسیده اند. 👌🏻شما اگر بدانید چه قدرتی دارند و بلکه چه ابرقدرتهایی هستند، چون خدا فرموده است احیاء هستند و نزد پروردگارشان روزی دریافت میکنند، این اشاره به عظمتِ شان آنها دارد، آنگاه متوجه قدرت فوق العاده سیدالشهداء (ع) خواهید شد و ارادتتان به حضرت بیشتر میشود. 👈شاید در آینده این رسم بیشتر جا بیفتد که زائران حرم سیدالشهداء (ع) در ابتدای پیاده روی بیایند و در مزار شهدا رخصت بطلبند و از آنان بخاطر گشودن این راه و ایجاد امنیت برای زیارت تشکر کنند و سپس پیاده روی خود را آغاز کنند. 🌹من یقین دارم اگر شهدا ما را نزد امام حسین (ع) شفاعت کنند، حضرت ما را بیشتر تحویل خواهند گرفت. 🤲🏻 آرزوی شهادت در کنار مزار شهدا یک رسم معنوی و تاثیر پذیریِ طبیعی، برای آدمهای باصفاست. ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر داغی به پا دارند تاول نیست میدانم زمین بوسیده در هر گـام پای زائرانت را
✍️روزی شخصی خدمت حضرت (ع) میرود و میگوید یا امیر بنده به علت مشغله زیاد نمیتوانم همه دعاها را بخوانم،چه کنم؟ حضرت علی(ع) فرمودند:خلاصه تمام ادعیه را به تو میگویم،هر صبح که بخوانی گویی تمام دعاها را خواندی. 1 ✅الحمدلله علی کل نعمه 2 ✅و اسئل لله من کل خیر 3 ✅واعوذ بالله من کل شر 4 ✅ و استغفر الله من کل ذنب 1 خدا را سپاس و حمد می گویم برای هر نعمتی که به من داده است. 2 و از خداوند درخواست میکنم هر خیر و خوبی را 3 و خدایا به تو پناه می برم از همه بدی ها. 4 و خدایا مرا ببخش برای تمام گناهانم. بحارالانوار:ج۹۱ ص۲۴۲ ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨عارفۍ‌به‌شاگردانش‌گفت؛‌بر‌سر‌دنیاه‌ڪلاه بگذارید؛پرسیدند:چگونه؟فرمود:نان‌‌‌دنیا را‌بخورید‌ولۍ‌براۍ‌آخرت‌ڪار‌ڪنید‌‌‌...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بگرد نگاه کن پارت446 با خوشحالی غذایی که خریده بود را روی میز گذاشت. —از گشنگی دارم تلف می شم. ناهارم نخوردم. به طرفش برگشتم. —چرا؟ —اصلا وقت نکردم، بالاخره آدم وقتی مسئولیتش بیشتر می شه وقتش کمتر می شه دیگه. خواستم بگویم من هم ناهار نخوردم ولی وقتی لباسی که تنش بود را دیدم حرف در دهانم ماسید. صبح موقع رفتنش خواب بودم و ندیدم که چه لباسی پوشیده. علی همیشه برای رفتن به سرکار تیپ خیلی ساده ای می زد ولی حالا کت تک و شلوار کتانی که فقط برای مهمانی ها می پوشید تنش کرده بود. از کارهایش سردر نمی آوردم. پرسیدم: —حالا چرا این قدر خوشحالی؟! لبخند زد. —تو راست می گفتی کمک به دیگران خیلی لذت بخشه. راستی هلما گفت ازت تشکر کنم. با دهان باز نگاهش کردم. ولی او نماند و در حالی که به طرف اتاق می رفت، زمزمه کرد: —لباسام رو عوض کنم بیام شام بخوریم. کسی در ذهنم می گفت «فقط یک هفته س، تحمل کن! زود تموم می شه. سر میز شام نشسته بودیم ولی اصلا میلی به غذا نداشتم. علی سرش پایین بود و با اشتها غذا می خورد. غذایش که تمام شد، نگاهی به بشقاب من انداخت. —چیزی نخوردی که؟! بشقاب را عقب کشیدم. —خوردم. سیر شدم. شام درست کرده بودم کاش غذا نمی گرفتی. از جایش بلند شد. —آخه نمی خواستم بی انصافی بشه. واسه هلما غذا گرفته بودم گفتم واسه خونه ام بگیرم. حرفش که تمام شد به طرف اتاق مطالعه رفت. جمله اش پتکی بر روی سرم بود. «روز اول دیدارش برایش غذا برده بود؟!!» اگر چند روز قبل، این کار را می کرد و زنگ می زد می گفت شام خریده ام اوضاع خیلی فرق می کرد. ولی حالا انگار یک مانع بزرگ جلوی شادی ام را می گرفت. بغضی که به گلویم فشار می آورد حتی اجازه ی حرف زدن نمی داد. کمی به حرف هایی که قبلا در مورد هلما به علی زده بودم فکر کردم. چرا حالا که علی به کمک هلما رفته و او خوشحال است من نمی توانم شاد باشم. با صدای زنگ تلفن خانه از جایم بلند شدم. علی از اتاق بیرون آمد. —من جواب می دم. میز شام را جمع کردم و مشغول شستن ظرف ها شدم. علی از سالن گفت: —نرگس خانم بود گفت واسه شب نشینی بریم پایین دور هم باشیم. اصلا دل و دماغ هیچ کاری را نداشتم ولی نمی خواستم جلوی علی نشان بدهم چون شک نداشتم که فوری می گفت تو خودت خواستی و هزار سرزنش دیگر. سرم را تکان دادم. —باشه الان حاضر می شم. —تا تو حاضر بشی من برم یه جعبه شیرینی بگیرم و بیام. به طرفش برگشتم. —شیرینی واسه چی؟! —إ...! مگه خبر نداری؟ —از چی؟ لب هایش را بیرون داد. —یعنی نرگس خانم بهت نگفته؟! وقتی نگاه سوالی ام را دید ادامه داد: —داداشم دوباره داره بابا می شه. البته من خودمم همین دو ساعت پیش فهمیدم. مامان زنگ زده بود سراغ تو رو گرفت که کجایی، این موضوع رو هم بهم گفت. منم گفتم حتما رفتی به مادرت اینا سر بزنی. آخه تو فقط اون جا می خوای بری خبر نمی دی. به علی نگفته بودم که می خواهم به بیمارستان بروم. مبهوت حرف های علی مانده بودم که چه بگویم. در آپارتمان را باز کرد. —می رم همین سر خیابون شیرینی می خرم زود میام. ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
برگرد نگاه کن پارت447 وقتی از نرگس گله کردم که چرا به من در مورد بارداری اش چیزی نگفته جواب داد: —خودمم امروز صبح فهمیدم. دم غروب اومدم بالا که بهت بگم خونه نبودی، سراغت رو از مامان گرفتم گفت شاید رفتی مغازه پیش علی آقا. غمگین نگاهش کردم. —آهان! نه، مغازه نبودم. ریزبینانه نگاهم کرد. —تو یه چیزیت هستا! سرم را تکان دادم. —آره هست، یه کاری کردم که خودمم توش موندم. به قول معروف اومدم ثواب کنم انگار دارم کباب می شم. نگران پرسید: —چی شده؟! از آشپزخانه نگاهی به سالن انداختم. علی و هدیه با چند بالشت خانه درست کرده بودند و بازی می کردند آقا میثاق هم در حال حرف زدن با علی. علی یک چشمش به هدیه بود و یک چشمش به برادرش. —راستی مرضیه و مامان کجان؟ نرگس صندلی میز ناهار خوری را عقب کشید و نشست. —میان، مامان گفت مرضیه با نامزدش شام رفتن بیرون، وقتی برگشتن با هم میان. نفسم را بیرون دادم. —می خوام یه چیزی بهت بگم که هیچ کس خبر نداره لطفا توام به کسی نگو. بعد ماجرای هلما و علی را تعریف کردم. نرگس در کمال آرامش فقط گوش کرد. فکر می کردم حالا می خواهد کلی مرا سرزنش کند ولی اصلا چیزی نگفت فقط در سکوت محض گوش کرد و گاهی هم وقتی از احساسات درونی ام حرف می زدم سرش را تکان می داد. در آخر حرف هایم، با بغض گفتم: —ممنون که گوش دادی و سرزنشم نکردی، از ترس همین سرزنش با کسی در میون نذاشتم. البته تو خودت یه پا مشاوری می دونی چی بگی. علی برام مثل یه رفیقه و هر حرفی رو راحت بهش می زنم. برای همین الان دارم سخت ترین لحظات زندگیم رو می گذرونم. اون دیگه مثل قبل نیست. نمی تونم راحت باهاش حرف بزنم. نگاهش را به دست هایم داد و لبخند زد. تکه ای از شیرینی که در بشقابم بود را سر چنگال زد و مقابلم گرفت. —حالا من یه چیزی بگم تو باور می کنی؟ چنگال را از دستش گرفتم. —معلومه، تو برام مثل خواهری. یک پر نارنگی از بشقاب خودش برداشت و در دهانش گذاشت. —می دونستی نباید با شوهرت رفیق باشی؟ چشم هایم گرد شدند. شیرینی که در دهانم گذاشته بودم را قورت دادم. —چرا؟! آقا میثاق می گفت تو مشاوره هات برعکس همه هستا! من باورم نمی شد. بشقاب میوه اش را کمی جابه جا کرد. —آره و همه ش رو مدیون سال هایی هستم که هلند زندگی می کردم. من جامعه شناسی خوندم. به نظرم روانشناسا هم باید کمی جامعه شناسی بخونن، من ته این حرفای امروزی رو دیدم، در موردشون تحقیق کردم یعنی باید می کردم چون رشته ی تحصیلیم بود و نتایجش برام خیلی جالب بود. اون قدر جالب که توی زندگی خودمم دارم استفاده می کنم و می بینم واقعا جواب می ده. می دونستی خیلی از رفتارای آدما ارتباط مستقیم با جامعه ای داره که توش زندگی می کنن؟ هنوز جواب سوالم را نگرفته بودم. —خب الان تو جامعه همه می خوان با همسراشون رفیق باشن دیگه. —همون دیگه، اشتباهه! واسه همین آمار طلاق بالا رفته. ببین این که تو با شوهرت دوست باشی نه وظیفته نه درسته. برعکس، اون باید با تو رفیق باشه. —چه فرقی داره؟ نمی فهمم چی می گی نرگس؟ می شه زیر دکترا حرف بزنی منم بفهمم؟ یک پر دیگر از نارنگی اش را داخل دهانش گذاشت. —اتفاقا دارم در سطح یه خانم بی سواد عامی با تفکر پنجاه سال پیش حرف می زنم. وقتی حیرتم را دید ادامه داد: —نمی دونم چقدر با شعرا و ترانه های قدیمی و کوچه بازاری آشنایی داری؟ بعضی از اونا وقتی به محتواش دقت می کنی از طرف یه عاشق برای معشوقه ش خونده شده که اون رو رفیق خودش می دونه هیچ وقت توی محتواهای اون اشعار برعکس این قضیه نبوده. یعنی مرد، زن رو رفیق خودش می دونه نه برعکس. پوفی کردم. —خب این یعنی چی؟ —بذار با یه مثال قضیه رو برات جا بندازم. مثلا رابطه ی یه معلم و شاگرد رو در نظر بگیر. فکر کن یه معلم بگه فلان شاگردم مثل رفیقمه. نمی خوام بگم شوهر مثل معلمه و زن هم مثل شاگرد ولی ما زنها باید به شوهر همچین دیدگاهی داشته باشیم و رفتارمون هم طوری باشه که شوهرامونم به این باور برسن؛ یعنی باید مثل یه رئیس باهاشون رفتار کنیم. جوری که اونا ما رو رفیق خودشون بدونن نه ما اونا رو. لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
برگرد نگاه کن پارت448 هر چقدرم معلم تو، تو رو رفیق خودش بدونه و با تو خودمونی باشه، آیا تو میتونی رفتاری که مثلا با رفیق صمیمیت داری با معلمت داشته باشی؟ نه، چون به خاطر جایگاهش یه سری مسائل رو رعایت می کنی. شاید از دستش عصبانی هم بشی ولی به خاطر جایگاهش سرش داد نمی زنی. نگاهم را به بشقابم دادم. —این جوری رابطه ها سرد نمی شه؟ چشمکی زد. —کدوم شاگردیه که حتی از محبت کم معلمش سرد بشه؟ مگر شاگردی که معلمش رو آدم حساب نکنه، که اونم دودش تو چشم خودش می ره. یه بنده خدایی می گفت شوهر من از نظر سواد و فرهنگ و مذهب و خلاصه هر چی بگی از من پایین تره. من نمی تونم بهش به عنوان یه معلم نگاه کنم یا اصلا بالاتر از خودم بدونمش چون حتی برخورد با بچه ها رو هم بلد نیست، مدام سرشون داد می زنه. همه ی بار زندگی رو دوش منه. بهش گفتم، خب یه معلمم ممکنه عصبی باشه، سیگاری باشه، شلخته باشه حتی معتاد باشه، ولی معلمه. مشکل از اون جا شروع شد که خانما هم خواستن مثل شوهراشون معلم باشن یا معلمشون رو بیارن در سطح خودشون و شاگردش کنن. –یعنی خانما نباید پیشرفت کنن و معلم بشن؟ –چرا اتفاقا! مثلا الان من دکترا دارم، معلم کلاس اول ابتداییم رو ببینم باید تکبر کنم؟ یا خم بشم و دستش رو ببوسم و احترامش کنم؟ بابا زنای زرتشی هر روز صبح باید هفت بار جلوی شوهراشون سجده کنن حالا ما که فقط باید باهاشون مودبانه رفتار کنیم این که چیزی نیست. –واقعا؟ –تو کتاباشون که اینجور نوشته. —ولی من همیشه گوش به فرمان علی هستم. اصلا علی رو از خودم بالاتر می دونم چون واقعا هست. —می دونم. ولی کاش در مورد مشکل هلما هم این طور بودی. این که به شوهرت همچین پیشنهادی بدی یعنی می خوای بگی اون قدر عقل کل هستی که حاضری حتی برای شوهرت تصمیم بگیری که بره با یه نامحرم صحبت کنه. فکر کن تو واسه معلمت تعیین تکلیف کنی. می تونستی یه جوری حرف بزنی که اون خودش احساس کنه که الان باید کمک کنه یا یه مشاوره ای بده. چون تو اصرار به این کار کردی باید منتظر انتقام باشی. هر چقدرم که شوهرت دوستت داشته باشه وقتی تو ریاست رو در این مورد ازش گرفتی پس نباید توقع رفتار نرمال داشته باشی. صاف نشستم. —ولی من نظرش رو می دونستم. فوقش می گفت دیگه اون جا نرو که اعصابت خرد نشه. یا مثلا می گفت مشاورش رو عوض کنید. به طرف اجاق گاز رفت و مشغول چای ریختن شد. —اتفاقا باید حرفش رو گوش می کردی. کلافه پرسیدم. —آخه اون جوری چیزی درست نمی شد. —فنجان چایی را روی میز گذاشت. —خب نشه، مهم اینه که تو بی تفاوت نبودی. دوباره باهاش صحبت می کردی، دوباره ازش مشورت می خواستی. ببین تلما! متاسفانه الان جامعه جوری شده که خیلی کارا واقعا درست نیست. افراد اطراف ما و حتی گاهی خود جامعه به خصوص محیط دانشگاه جوری به ما القا می کنن که یه کاری رو درست و حتی انسانی جلوه بدن. می دونی چرا؟ چون مبنایی ندارن. خیلی از اونا مبناشون اندیشه های غربه که اصلا درست نیست. اگه درست نگاه کنی می بینی غرب تو کار خودش مونده. برو آمار خودکشی هاشون رو نگاه کن. توی جهان جزء اولین کشورها هستن. نه فقط خودکشی، توی تجاوز، افسردگی، خشونت و حتی فقر هم رکورد دارن. مثلا مبنای فکری علی آقا دینشه، و هر کس خارج از مبنای فکری اون، ازش چیزی بخواد، نمی پذیره حتی اگه نجات جون یه انسان باشه. تو هم همین طوری. ولی گاهی احساساتت، اجازه نمی ده همه ی جوانب رو در نظر بگیری. البته ممکنه به خاطر سن هم باشه. —خب اون می تونست قبول نکنه. —اگه قبول نمی کرد تو متوجه ی اشتباهت نمی شدی. شاید نمی خواد تجربه ای که با هلما داشته رو دوباره تجربه کنه و مدام جلوی تو رو بگیره. الان چون تو تقریبا به این کار مجبورش کردی، اون می خواد بهت بفهمونه که اشتباه کردی ولی تو اصلا نمی تونی تحمل کنی و تحت تاثیر دوستت قرار گرفتی. در واقع تو خیلی راحت با این ماجرا برخورد کردی. مردا بهشون برمی خوره. علی آقا هم به خاطر این که روش غیرت نداشتی، قطعا باعث ناراحتیش شده البته من از دیدگاه علی آقا گفتم. وگرنه به نظر من تو خیلی کار بزرگی کردی. کاری که شاید هیچ زنی نمی تونست انجام بده. خانما خودخواه تر از این حرفا هستن. ولی تو روح بلند و قلب مهربونی داری. اجازه نده نظرات روشنفکری که هیچ مبنایی ندارن پاش توی زندگی تون باز بشه. نذار بلایی که سر غربی ها اومده روی ماها هم پیاده کنن. من توی محیطای دانشگاهی بودم می دونم چقدر راحت می تونن دانشجوها رو تحت تاثیر افکار خودشون قرار بدن. کار تو فقط به خاطر دلسوزی یا حرف ساره خانم نبوده. جو و محیط هم خیلی مهم هست. با بغض گفتم: —ولی من واقعا فقط قصدم کمک بود. نمی تونستم زجر کشیدن یه انسان رو ببینم. لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کجایی دلبرا ...؟! -إِنَّهُم‌‌یَرَوْنَهُ‌بعِیداوَنَراهُ‌قَرِیبا.. 🌱اللهم عجل لولیک الفرج ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯