﷽
🌸 بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین 🌸
#شهید_ابراهیم_هادی
راوی_دوست_شهید
❣در بازرسی تربیت بدنی
مشغول بودیم.
بعد از گرفتن #حقوق و پایان ساعت اداری، پرسید موتور آوردی؟
گفتم آره چطور؟
گفت اگه کاری نداری بیا باهم بریم فروشگاه.
تقریبا همه #حقوقش رو خرید کرد.
از برنج و گوشت، تا صابون و ... همه چیز خرید. 🛍
انگار لیستی برای #خرید بهش داده بودن
❣ بعد هم با هم رفتیم سمت مجیدیه
وارد کوچه شدیم.
ابراهیم در خونه ای رو زد.
پیرزنی که حجاب #درستی هم نداشت دم در اومد.
ابراهیم همه وسائل رو تحویل داد.
یک #صلیب گردن اون پیرزن بود.
خیلی تعجب کردم ...! 😳
توی راه برگشت گفتم :
داش ابرام این خانم #ارمنی بود؟!
گفت :
آره چطور مگه !؟
❣ اومدم کنار خیابون موتور رو نگه داشتم
و با عصبانیت گفتم : بابا این همه #فقیر مسلمون هست
تو رفتی سراغ مسیحیا! 😨
همینطورکه پشت سرم
نشسته بود گفت :
مسلمون هارو کسی هست که کمک کنه تازه کمیته امداد هم راه افتاده #کمکشون می کنه. 👌
اما این بنده های خدا
کسی رو ندارن.
با این کار هم #مشکلاتشون
کم میشه
هم دلشون به #امام و #انقلاب گرم میشه. 🙏
✍از کتاب : سلام بر ابراهیم
#ارتباط_با_مردم
@ShahidToorajii
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
🌷نزدیک مراسم #عقد محمودرضا بود که یک روز آمد و گفت: «من کت و شلوار برای مجلس عقد نخریده ام» من هم سر به سرش گذاشتم و گفتم: تو نباید بخری که خانواده #عروس باید برایت بخرند.
🌷خلاصه با هم برای #خرید رفتیم. محمودرضا حتی هنگام خرید کت و شلوار دامادی اش هم حال و هوای همیشگی را داشت، اصلا #حواسش به خرید نبود و دقت نمی کرد در عوض من مدام می گفتم مثلا این رنگ خوب نیست و آن یکی بهتر است و ...
🌷هیچ وقت فراموش نمی کنم در گیر و دار خریدن کت شلوار به من گفت: «خیلی سخت نگیر، شاید #امام_زمان(عج) امشب #ظهور کردند و عروسی ما به تعویق افتاد.» یعنی گویا تمام لحظات زندگی، #منتظر یک اتفاق مهم بود یا حداقل شناخت من از محمودرضا اینطور بود.
#شهید_محمودرضا_بیضایی
@ShahidToorajii