eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
_💛🌿! 🌱 همیشه دعام اینه خدایا ؛ کمکم ڪن، درهایی رو که بستے، نخواهم به زور باز کنم..! و درهایی که باز کردی رو اشتباهے نبندم :)🌸🌱 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
به نام خدا حتماً مطالعه کنید ✨سوالات قرانی ✨ ✨نام سوره های که حضرت محمد (ص) فرمود آن سوره ها مرا پیر کرد، چیست؟ سوره های هود ، واقعه ، نبا ، مرسلات ✨ ✨کدام سوره قرآن نام یکی از فلرزات است ؟ حدید که به معنای اهن هست✨ ✨نام موجودی که نه انسان است و نه حیوان و نه فرشته و نام یکی از سوره های قرآن است ؟ سوره « جن »✨ ✨نام میوه ای که خداوند به او قسم خورده ؟ سوره تین✨ ✨سوره های را که تعداد این های ان برابر با تعداد امامان معصوم است ؟ تحریم و طلاق ✨ ✨سوره ای که به نام یکی از روز های هفته است ؟ جمعه✨ ✨دام سوره به قلب قران معروف است ؟ یس ✨ ✨کدام سوره معروف به عروس قرآن است ؟ الرحمن ✨ ✨تنها سوره ای که به زبان حال بندگان نازل شده کدام است ؟ حمد ✨ ✨زینت قرآن چیست ؟ به فرمایش حضرت محمد (ص) صوت زیبا زینت قرآن است ✨ ✨✨کدام یک از اسما ٕ الحسنی خداوند است که ۱۱۴ مرتبه مطابق با تعداد سوره های قرآن امده است ؟ لفظ « رحیم» ۱۱۴مرتبه در قران کریم امده است✨ ✨نام سوره ای که به معنای روزگار است چیست ؟ سوره دهر ✨ ✨کدام سوره نشان دهنده بخش های از شبانه روز هستند ؟ فلق ، عصر ، لیل و فجر ✨ ✨سوره هایی که نام انها از اولین سوره گرفته شده کدامند ؟. تبت ، عصر ، قارعه ، عبس ، لیل ، شمس ✨ ✨نام مرد دانشمند که نام یکی از سوره های قران به نام اوست ؟. لقمان ✨ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
تا حالا شده یه کسی توی دلت بهت بگه: مراقب باش! یکی توی ذهنت داد بزنه: حواست رو جمع کن! یه صدایی بهت تلنگر بزنه: این رو ببین، بهش دقت کن! 👈 فکر می‌کنی خدا چطوری باهات حرف میزنه؟ همین قدر ساده. با یه نجوای درونی، به وسیله یه حسی که فقط خودت میدونی چیه. خدا حرفهاش رو گاهی با یه رهگذر بهت می‌زنه، گاهی با یه گل، گاهی با عبور یه جانور کوچک، گاهی با یه توقف، گاهی با یه از دست دادن یا دل کندن... یه حس درونی توی هر کدوم ما هست که میتونه پیامهای خدا رو دریافت کنه. کافیه بهش توجه کنیم. هر چه قدر بیشتر باهاش مانوس بشی، بیشتر و بهتر و شفاف‌تر پیام‌ها رو میگیری حسهای درونیت رو جدی بگیر. دل به دل خودت بده، یه وقتهایی چشمات رو ببند، اروم شو، و بفهم دلت داره چه پیامی رو بهت ارسال میکنه. ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👆دعاهای ماه رجب👆 زمینه دیگری که در قرآن برای گسترش در نظر گرفته شده این است که علاوه بر باز بودن راههای توبه، نه تنها به بندگان، نوید را داده بلکه به آنها بشارت تبدیل را نیز داده است «غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ شَدِیدِ الْعِقابِ...»[۳/غافر] «خداوندی که آمرزنده گناه، پذیرنده توبه، دارای مجازات سخت... است‌». 🍁مجموع "غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ" به منزله یک صفت است و به یک نوع از رفتار خدا با بندگان گنهکار، اشاره دارد و آن این است که ایشان را می‌آمرزد، گاهی با توبه، و گاهی با شفاعت.[المیزان /ج۱۷] 🍁و اینکه خداوند توبه پذیر، گناهان توبه کنندگان رابه حسنات تبدیل می‌نماید «...إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً» [۷۰/فرقان] «...مگر کسانی که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند که خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدّل می‌کند..» ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
امنیّت و رفع خطر، زمينه‌اى براى اقامه نماز، به طور كامل و تمامى شرايط ۱. حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى‌ وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِينَ‌ فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالًا أَوْ رُكْباناً فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَما عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ. [۲۳۸ و۲۳۹/ بقره] 👇👇نکته ها 🍁اقامه نماز بايد مداوم باشد. «حافِظُوا» 🍁 همه‌ى مردم مسئول حفظ نمازند. «حافِظُوا» در قرآن گاهى به جاى كلمه‌ى «صلاة»، كلمه «ذكر» گفته شده است، چنانكه درباره نماز جمعه مى‌فرمايد: «فَاسْعَوْا إِلى‌ ذِكْرِ اللَّهِ» به سوى ذكر خدا بشتابيد. و يا خداوند به موسى عليه السلام مى‌فرمايد: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي» نماز را بپادار تا ياد من باشى. در اين آيه نيز مراد از «فَاذْكُرُوا اللَّهَ» نماز است. آرى، فلسفه و روح نماز، ياد خداوند است. 🍁اين آيه اشاره به نماز خوف دارد كه در شرايط جنگى با احكام مخصوصى كه در فقه آمده است، اقامه مى‌شود. در احاديث مى‌خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ احزاب با اشاره نماز خواندند و حضرت على عليه السلام در بعضى از جنگ‌ها دستور مى‌دادند كه هنگام جنگ با ايماء و اشاره نماز بخوانند. 🍁امام كاظم عليه السلام در جواب شخصى كه پرسيد: اگر حيوان درنده‌اى به ما حمله كرد و وقت نماز تنگ بود چه كنيم؟ فرمودند: با همان وضعى كه داريد نماز بخوانيد، گرچه پشت به قبله باشد. «1» 🍁 نماز، در هيچ حالى ساقط نمى‌شود. 🍁 در اسلام عسر و حرج نيست. ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
21.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅اَلسَّلامُ عَلَيْكَ یا اَبا الحَسَنِ یا عَلِیَّ بنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الهادیِ النِّقِی 🔻 #روضه_تصویری 🔺روضه شهادت #امام_هادی_ع 🔊 استاد حاج #مهدی_توکلی #بزم_شراب_متوکل #گریز_روضه_امام_هادی_ع ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
به وقت رمان⏰⏰
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 با عجله به سمت سالن کنفرانس که کلاسهای سه شنبه مهدوی آنجا برگزار میشد ,رفتم. پشت در سالن نفسی تازه کردم و وارد شدم. استادشمس در حال صحبت کردن با دانشجوها بودند که متوجه ورود من شدند . در حالی که کوله ام را روی دوشم مرتب میکردم ,گفتم: _سلام استاد اجازه هست؟ _سلام بفرمایید داخل خانم ادیب به سمت جلو قدم برداشتم و با دیدن اولین صندلی خالی سریع نشستم. استاد شمس نگاه کوتاهی به من انداختند و گفتند: _خانم ادیب به جمع ما خوش اومدید امیدوارم که بتونید به جواب سوالاتتون برسید. _ممنونم استاد.امیدوارم _خانم ادیب اگه سوالی دارید بپرسید؟ _واقعیتش استاد, سوال که خیلی زیاده و من نمیدونم دقیقاکدوم رو بپرسم که زیاد وقت جلسه گرفته نشه؟ _شما نگران وقت جلسه نباشید ما اینجا دورهم جمع شدیم تا به جواب همین سوالاتی که تو ذهن همه ما وجود داره پاسخ بدید پس خواهش میکنم راحت باشید _بله.چشم. استاد طبق گفته هایی که من شنیده ام میگن امام مهدی (عج)زمانی ظهور می کنه که حکومت طاغوت سراسر جهان را فراگرفته باشه و دنیا در فسادغرق شده باشه . ما در کتاب های دبیرستان خوندیم که ما باید کارهایی انجام بدیم که زمینه را برای ظهور فراهم کنه تا ظهور منجی انجام بگیره سوال من اینه که چطوری با کارهای خودمون زمینه رو برای ظهور فراهم کنیم ؟یعنی به نابسامان شدن اوضاع جهان و طاغوتی شدن اون کمک کنیم یا منظورش چیز دیگه ای هستش؟ممنون میشم جواب بدید. _سوال خوبی پرسیدید. ببینید این برداشت اشتباهیه که از روایات معصومین (ع)صورت گرفته و شاید برای اینکه روایات متعددی داریم که امام عصر (عج) در عصر ظهور زمین را از عدالت پر می کنند، همانگونه که پر از ظلم و جور شده. عده ای با نگاه ابتدایی می گن که عدالت مهدوی محقق نمیشه مگر اینکه زمین پر از ظلم و جور باشه پس باید چنین اتفاقی بیفته و نتیجه می گیرن که نباید جلوی ظلم را گرفت و حتی خودمون هم باید ظلم و گناه کنیم؛ این برداشت غلطه!! چراکه پر شدن زمین از ظلم به معنای پر شدن اون از ظالمان نیست. یه مثال میزنم تا بهتر منظورم رو بفهمید اینکه بخوایم برای خالی شدن اتاقی از دود پنجره رو باز کنیم ,لازم نیست که حتما همه در اون اتاق سیگار بکشند حتی کشیدن سیگار توسط یک نفر می تونه فضا را آلوده کنه و باز کردن پنجره ضرورت پیدا کنه!! درباره پر شدن زمین از ظلم و جور هم اینجوریه که این پر شدن ظلم یعنی مردم همه مشتاق عدالتند اما عده ای مستکبر در حال ظلم و ستم اند و برای همین اعتراض مردم برانگیخته می شه و امروز هم می بینیم که مردم در همه جای دنیا نسبت به حکومت ها معترض اند و این یعنی دنیا پر از ظلمه و مردم ناراضی اند و این حدیث معناش اینه که مردم همه خواستار عدالت اند و عده ای که .درآمدشان از تجارت های خاص و فاسده ، می کوشند ظلم را ترویج دهند .بنابراین، ظهور در شرایطیه که مردم خواهان عدالت هستن اما عده ای عدالت را نفی کرده و مستکبرانه ظلم می کنند متوجه منظورم شدید؟ _بله استاد کامل متوجه شدم .ممنونم _خواهش میکنم .دوستان دیگه هم اگه سوالی دارند در خدمتم صدای همهمه دانشجویان بلند شد.انگار همگی در حال تحلیل اطلاعات یادگرفته شده بودند _ان شاءالله جلسه آینده به شبهات دیگه میپردازیم .خسته نباشید .خانم ادیب شما چندلحظه بمونید کارتون دارم. دانشجوها کم کم در حال ترک سالن بودند و من ایستاده بودم تا اطراف استاد خلوت شود.متوجه نگاههای دختران دیگر به خودم بودم .مطمئن بودم در ذهنشان چیزهای خوبی در مورد من وجود نداشت و قطعا تصورات ذهنی انها بخاطر پوششم بود. وقتی استاد تنها شد به او نزدیک شدم و گفتم: _بفرمایید استاد درخدمتم _خانم ادیب شماره ام رو میدم خدمتتون هرسوالی که واستون پیش اومد تماس بگیرید تا جوابتون رو بدم .میدونم که هنوز هم ذهنتون در گیر هستش _ممنون استاد ولی اینجوری مزاحمتون میشم _ مزاحمتی نیست.خوش حال میشم کمکتون کنم .پس لطفا یادداشت کنید .... _ممنونم با اجازتون خدا نگهدار _خدا نگهدار در حالی که حس خوبی از این جلسه و رفتار استاد گرفته بودم از سالن خارج شدم. دیدگاهم نسبت به استاد بسیار تغییر کرده بود و در ذهنم او را دیگر یک استاد متحجر و امل نمیدیدم .بلکه حال به نظرم او فردی روشنفکر و با شخصیت بود که شاید مستقیم نگاهم نمیکرد ولی میتواند بدون قضاوت کمکم کند. از این تغییر تصوراتم .بسیار خرسند بودم و همین هم باعث شده بود با حسی جدید و ناب به سمت خانه به راه بیفتم. &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 وقتی به خانه رسیدم با صدای بلند و پر انرژی داد زدم _سلااام .من اووومدم .ای اهل خونه رهام که از پله ها پایین میومد گفت: _سلام بر خواهر یکی یدونه خودم . _سلام بر خان داداش خودم.باز میبینم خوشتیپ کردی کجا به سلامتی شال و کلاه کردی _یه جای خوب _منم بیام؟ _نخیر اونجا جای بچه ها نیست _خواهش داداشی جونم.بابا دلم گرفت تو این خونه در حالی که الکی بغض کرده بودم گفتم: _مامان که همش سرش گرم کارای خودشه.باباهم که شرکته.من طفلک تو این خونه تنهای تنهام _خودتو لوس نکن دختر گنده چه بغضم میکنه واسه من .روژان خودتی فکرنکن الکی بغض کنی میبرمت من که دیدم تیرم به سنگ خورده گفتم: _روهی جون منم ببر دیگه. _روهی جون و کوفت .چندبار بگم اسمم رو درست صدا کن.اونجا جای مناسبی واسه تو نیست. در حالی که ناراحت شده بودم آهسته گفتم: _باشه بابا برو باهمون دوست دخترای رنگارنگت خوش باش.سنگ دل از کنارش گذشتم و به سمت اتاقم راه افتادم .دستم روی دستگیره در بود که در آغوش رهام فرو رفتم.در حالی که مقنعه ام رو از سرم بر میداشت گفت: _هر چی فکرکردم دیدم نمیتونم همراهی خواهر خوشگلم رو از دست بدم. یدونه خواهرجیغ جیغو که بیشتر ندارم. _اخ جووون منو با خودت میبری _معلومه که میبرمت ولی باید قول بدی از کنارم تکون نخوری در حالی که از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم .محکم بغلش کردم و گفتم: _داداش دیووونه مهربوووون خودمی رهام بوسه ای به پیشانی ام زد و گفت: _روژان جان .ساسان داره واسه گرفتن فوق تخصصش میره پاریس واسه همین گودبای پارتی گرفته.سریع اماده شو که دیر میشه .منم برم .پارتنر امشبمو کنسل کنم _میگم داداشی اگه قول دادی به کسی ایرادی نداره برو من می مونم خونه.ممکنه ناراحت بشه _فدای سر آبجی کوچیکه.تو برو آماده شو وروجک .کاری به این کارا نداشته باش با لبخند به اتاقم رفتم تا آماده شوم . ساسان دوست صمیمی رهام بود که از بچگی باهم بزرگ شده بودند یک جورایی مثل یک برادر بود برایم. او متخصص قلب بود از رفتنش ناراحت بودم ولی موفقیت او باعث خوشحالی بود. به سمت کمدم رفتم .پیراهن یاسی رنگی را انتخاب کردم که کوتاه و عروسکی بود.جلو آینه ایستادم و لباس را مقابلم گرفتم تا ببینم لباس مناسبی هست یا نه ولی یک لحظه به یاد استاد شمس افتادم قطعا اگر او بود میگفت .این لباس که زیادی کوتاه بود مناسب یک دختر خوب نیست. نمیدانستم چرا ولی با تصور او از پوشیدن پیراهن منصرف شدم. دوباره به سمت کمد رفتم و به لباسهایم نگاهی انداختم .همه از هم کوتاهتر و بازتر .دلم راضی به پوشیدن هیچ کدام نبود. صدای رهام به گوشم رسید که میگفت عجله کنم به اندازه کافی دیرش شده. بالاخره با عجله کت و شلوارصورتی کمرنگم را انتخاب کردم .کتش حدودا بلند بود. در حالی که لبخند میزدم گفتم : _این عالیه. با عجله آماده شدم و بعد از انجام دادن یک آرایش ساده و دخترانه . موهایم را که زیادی بلند بود را گیس کردم و بعد از برداشتن شال حریرم از اتاق خارج شدم و به سمت رهام رفتم. رهام با دیدن من سوتی زد و گفت: _خانوم خوشگله شما خواهر زشت منو ندیدید در حالی که حرصم گرفته بود گفتم: _زشت خودتی و دوست دخترات. _اوه اوه چه عصبانی .با قسمت دوم جمله ات کاملا موافقم.بیا بریم که دیر شد. همراه با رهام به راه افتادیمو بعد از حدودا چهل دقیقه رسیدیم نگاهی به ویلای روبه رویم کردم و گفتم: _من فکرمیکردم تو خونه اش جشن گرفته.اینجا ویلای کیه؟ _اینجا ویلای خودشه,تازه خریده.پیاده شو عزیزم دیر شد. در حالی که دستم را دور بازوی رهام حلقه کرده بودم گفتم: _چه سر و صدایی میاد.حتما خیلی مهمون داره _اره فکرکنم.عزیزم لطفا تنها جایی نرو و فقط کنارم بمون .قبل نوشیدن چیزی هم حتما به من نشون بده که نوشیدنی الکی نباشه در حالی که کمی ترسیده بودم گفتم: _کاش نمیومدم رهام .اینجا یه جوریه.میترسم _نترس عزیزم .من پیشتم هرموقع دیدی حالت بد شد بهم اطلاع بده برمیگردیم ساسان را دیدم که درحالی که لبخند میزد به سمتمان آمد و گفت: _وای خدا ببین کی اومده ؟دارم از خوشی میمیرم در حالی که لبخند میزدم به او گفتم: _واسه همین خودت شخصا منو دعوت کردی _به جان همین رهام .بهش گفتم بدون روژان پاتو اینجا نمیزاری _اره جون خودت.انقدر بی معرفتی میخواستی بدون خداحافظی بری در حالی که لبخند میزد منو به آغوش کشید و گفت: _مگه میشه بدون خداحافظی با تو جایی برم .جغله _ولم کن ساسان لهم کردی.جغله هم خودتی.تو اصلا داداش خوبی نیستی... &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 ساسان رهایم کرد .به او نگاهی کردم دیگر اثری از لبخندش نبود احساس کردم از دستم ناراحت شده .گفتم: _حرف بدی زدم. در حالی که سعی میکرد لبخند بزند ولی چندان هم موفق نبود گفت: _نه عزیزم .بیاید بریم داخل همگی باهم به داخل ساختمان رفتیم . با تعجب به اطرافم نگاه کردم .دخترانی را دیدم که لباسهایی نامناسب و باز پوشیده بودند و صورتشان غرق آرایش بود و پسرانی با تیپ های عجیب و غریب که در حال بگو و بخند بودند. نگاه کلافه ام را به ساسان و رهام دوختم. رهام لبخندی زد و گفت: _من کنارتم عزیزم نگران نباش.بیا بریم بشینیم به رویش لبخندی زدم .ساسان که رو به رویم ایستاد گفت: _میتونی بری تو یکی از اتاق ها لباست رو عوض کنی _نه ممنون. رهام گفت: _حداقل مانتوت رو دربیار بده به یکی از خدمتکارها ببره بزاره تو یکی از اتاق ها _باشه. مانتو را به ارامی از تنم در آوردم و به خدمتکاری که با اشاره ساسان به سمتمان آمده بود دادم تا ببرد. تازه روی یکی از مبل ها نشسته بودیم که دختری به ما نزدیک شد. چهره غرق آرایشش زیادی مضحک بود و لباسش که بیش از حد باز بود زیادی جلب توجه میکرد . به عنوان یک همجنس از دیدن او با این لباس خجالت کشیدم و عرق شرم بر پیشانی ام نشسته بود. وقتی به ما رسید همانند حیوان زیبایی به نام میمون از درختی به نام ساسان آویزان شد و گفت: _ساسان جونم معرفی نمیکنی؟ ساسان که نگاه متعجب من را شکار کرده بود او را کمی از خودش دور کرد و گفت: _رهام رو که میشناسی و این خانم زیبا هم خواهرشون روژان خانم هستند. رهام در حالی که دستم را گرفته بود گفت: _سلام پری .میبینم تو هم که اینجایی .فکرمیکردم الان باید شیفت شب باشی پری خندید و گفت: _مگه میشد گودبای پارتی ساسان رو از دست بدم.هنوز عشقم نرفته دلم براش تنگ شده در حالی که دلم میخواست بخاطر لحن لوس پری زیر خنده بزنم رویم را از او برگرداندم تا نزنم زیر خنده. رهام که متوجه حالم شده بود آهسته در گوشم گفت: _نترکی بمونی رو دستم با تمام شدن حرفش بلند خندیدم که رهام را هم به خنده انداخت,دستم را فشرد و اهسته گفت: _ کوفت.جمع کن خودتو پری با حرص گفت: _روژان جون چیز خنده داری دیدی _نه عزیزم رهام یه جک بامزه گفت خندیدم . پری رو به ساسان کرد و گفت: _عشقم نمیای بریم برقصیم ساسان نگاهی به من انداخت و با حرص گفت: _تو برو راحت باش.درضمن من عشقت نیستم چندبار بگم. پری که مشخص بود از لحن عصبانی ساسان ناراحت شده و دنبال کسی میگردد تا ناراحتی اش را برسر او خالی کند ,دیواری کوتاهتر از دیوار من پیدا نکرد و گفت: _چرا شالت رو در نمیاری عزیزم.نترس کسی اینجا به بچه ها نگاه نمیکنه. _من بچه نیستم شما زیادی بزرگی مادربزرگ!! _از طرز لباس پوشیدنت مشخصه.رهام جون !خواهرت زیادی ذهنش بسته است بهتر نبود با یک پارتنر دیگه میومدی تا آبروت رو نبره. در حالی که بخاطر تمسخرش ناراحت شده بودم نگاهم به دست های مشت شده رهام و اخم های درهم ساسان افتاد. رهام در حالی که سعی میکرد صدایش رابالا نبرد به او گفت: _مواظب حرف زدنت باش پری.روژان خط قرمزمنه.کاری نکن یه جوری رسوات کنم که تو روت تفم نندازند. پری با حرص نگاهی به ساسان کرد و گفت: _تو چرا هیچی نمیگی .نمیبینی دوستت چطوری بامن حرف میزنه ساسان در حالی که ما رو ترک میکرد گفت : _حرف حق تلخه پری درحالی که بانفرت به من نگاه میکرد از ما جدا شد و رفت. سرم را روی بازوی رهام گذاشتم و گفتم: _روهی جون میدونستی عاشقتم _کوفت روهی.وظیفته عزیزم مشتی به بازوش زدم و گفتم : _بی لیاقت .حرفمو پس میگیرم اخه کی عاشق تویه اورانگوتان میشه. خندید و گفت: _خواهر دیوونه خودم!!! به جمعیت نگاه کردم که با صدای بلند آهنگ درحال رقصیدن بودند .دیگر مثل گذشته از شنیدن صدای آهنگ ذوق نمیکردم و دلم نمیخواست با انها همراه شوم . حس میکردم حال خوش آنها موقتی است و بعد از پایان این جشن دوباره غم ها به دلشان سرازیر میشود و من عجیب دلم یک شادی و نشاط دائم میخواست. دوباره به یاد استاد شمس افتادم ,از وقتی با او آشنا شدم معنی واقعی آرامش را شناختم . عجیب دلم میخواست با او صحبت کنم و بفهمم چرا انقدر احساس خلاء و پوچی میکنم . رهام به من نگاهی کرد و گفت: _آبجی کوچیکه میای بریم پیش بچه ها,صدام میکنند؟؟ _نه تو برو منم میرم تو حیاط میخوام به کسی زنگ بزنم. _باشه عزیزم .مواظب خودت باش زیاد از دراصلی دور نشو . _چشم... &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 رهام که رفت من هم به بیرون رفتم و در حالی که به آسمان نگاه میکردم شماره ستاد شمس را گرفتم. وقتی تماس برقرارشد دلهره پیدا کردم .نمیدانستم کارم درست است یا نه؟با صدای استاد شمس به خودم آمدم و گفتم: _الو _بفرمایید _سلام استاد _سلام شما _ادیب هستم _خوب هستید خانم ادیب _ممنونم استاد شما خوب هستید ببخشید بد موقع تماس گرفتم _نه خواهش میکنم .بفرمایید در خدمتم _راستش....نمیدونم چطوری بگم هرجور راحتید بگید _خب راستش بخاطر شما زندگیم خیلی بهم ریخته _بخاطر من؟؟؟ _اره یعنی نه بخاطر شخص شما نه بخاطر حرفهای شما _چرا زندگیتون بخاطر حرفهای من بهم ریخته؟ _میدونید دیگه هیچی مثل قبلا نیست .کارهایی که قبلا دوست داشتم الان واسم دوست داشتنی نیست. _میتونم بپرسم چه کارهایی؟ با باز شدن در اصلی به پشت سرم نگاه کردم . پسر جوانی که حالت طبیعی نداشت و مشخص بود بیش از حد نوشیدنی خورده در حالی که حرفهایش را میکشید گفت : _وای خوشگلم تو اینجا چیکارمیکنی انگار قلبم دیگر نمیزد, با چشمانی ترسیده به او نگاه میکردم که دوباره گفت: _عزیزم چرا ترسیدی بیا بریم باهم برقصیم اولین قدم را که به سمتم برداشت از شوک خارج شدم وعقب تر رفتم و گفتم: _اشتباه گرفتی اقا برو مزاحمم نشو _نه عزیزم مگه میشه عشقمو نشناسم. دوباره به سمتم آمد که عقب تر رفتم و پا به فرار گذاشتم و به پشت ویلا دویدم صدای استادشمس از پشت خط می آمد که مرا صدا میزد _خانم ادیب.خانم ادیب حالتون خوبه؟ به تاریکترین قسمت حیاط پناه بردم هنوز صدای پاهای او را میشنیدم که دنبالم میگشت. در حالی که بغض کرده بودم گوشی را بالا آوردم و به استاد گفتم : _من ....من خوبم _اتفاقی افتاده؟ در حالی که به گریه افتاده بودم گفتم: ببخشید و تماس را قطع کردم . با ترس به اطرافم نگاه میکردم هنوز صدای پایش می آمد . شماره رهام را گرفتم تا نجاتم بدهد . چندبار تماس گرفتم ولی جواب نمیداد برای بار آخر تماس گرفتم این بار تماس برقرارشد. با گریه گفتم: _رهام صدای دختری به گوشم رسید که گفت: _عزیزم .رهام رفته و گوشیش رو اینجا جا گذاشته!!! در حالی که شوکه شده بودم گفتم: _چیییی؟بدون من کجا رفته؟؟؟ _عزیزم با دوست دخترش رفت .حتما مزاحم نمیخواسته. در حالی که گریه میکردم تماس را قطع کردم و باخودم گفتم: _خدایا حالا چه غلطی کنم ؟یعنی رهام انقدر نامرده که خواهرش رو بین این همه پسر رها کنه و بره شماره ساسان را گرفتم تا شاید او بتواند کمکم کند ولی اوهم جواب نمیداد.نا امید به درخت کنارم تکیه زدم و در حالی که گریه میکردم گفتم : _خدایا نجاتم بده .قول میدم دیگه پامو تو این مهمونی ها نزارم. در حال التماس به خدا بودم که گوشی تلفنم زنگ خورد. با فکر اینکه رهام منو فراموش نکرده بدون توجه به شماره تماس را برقرارکردم و گفتم: _داداشی من خیلی میترسم تو رو خدا بیا کمکم . _خانم ادیب!! با شنیدن صدای استاد شمس گفتم: _ببخشید فکرکردم داداشمه _خانم ادیب حالتون خوبه؟چرا گریه میکنید؟میشه بگید کجایید؟ در حالی که گریه ام شدت گرفته بود گفتم: _با داداشم اومدم مهمونی ولی اون منو فراموش کرده و گذاشته رفته با تعجب گفت: _فراموش کرده .یعنی چی فراموش کرده _نمیدونم وقتی... با شنیدن صدای پسری که دنبالم میگشت و میگفت: _عزیزم من دیگه واقعا دارم عصبانی میشما کجا قایم شدی ؟؟؟ هینی کشیدم و سعی کردم خودم را بیشتر از دیدش مخفی کنم .دوباره صدای استاد شمس اومد که گفت: _خانم ادیب در حالی که دست خودم نبود و بیش از حد ترسیده بودم گفتم: _اون داره میاد سمتم .من میترسم . _خانم ادیب کی داره میاد سمتتون ؟مگه کجایید شما؟؟ _همون پسره که میخواست دستمو بگیره با گریه گفتم: _من فرار کردم ته این باغ مخفی شدم .ولی اون داره میاد! صدای پاش رو میشنوم. استادشمس با صدایی که کمی عصبانیت چاشنی آن بود گفت: _خانم ادیب فقط بگو ادرس کجاست ؟خودم میام دنبالتون!! _نمیدونم. _یعنی چیییی نمیدونم؟ دوباره صدای گریه ام بلند شد .استاد شمس که کلافه شده بود گفت: _خانم ادیب انقدر گریه نکنید گوش کنید ببینید چی میگم. میتونید لوکیشن بفرستید واسم؟ _بله _خوبه.اول لوکیشن بفرستید واسم .دوم تماس رو قطع نکنید و به جای گریه کردن کمی ذکر بگید تا آروم بشید .من سریع میام -ذکری بلد نیستم ؟باشه من میگم شما تکرار کن _باشه _الا بذکر الله تطمئن القلوب _حالا تا شما این ذکر رو تو دلتون تکرار کنید من خودمو رسوندم . _باشه _خب آدرس رو دیدم الان تو راهم تا بیست دقیقه دیگه اونجام.. &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 چشمانم رابستم و شروع کردم به ذکر گفتن . دلم آرام گرفته بود حالا مطمئن بودم استاد شمس نجاتم میدهد و من دیگر غلط اضافه میکنم که وارد چنین مهمانی هایی شوم. دقایقی که گذشت صدای استاد شمس دوباره به گوشم رسید: _الو خانم ادیب حالتون خوبه؟ _بله ...بله خوبم _من رسیدم تو کوچه میتونید بیاید بیرون؟ _این پسره هنوز اینجاست .میترسم بیام بیرون _خیلی خب من میام داخل فقط بگید کجا هستید؟ _باشه,من پشت ویلا هستم . از خجالت روبه روشدن با استاد شمس دوباره اشکم جاری شد . کمی که گذشت متوجه شدم کسی به این سمت می آید. ترس به دلم سرازیر شد که نکند دوباره همان پسر باشد ولی با نزدیک شدنش به من و وقتی مقابلم زانو زد ترس جایش را به خجالت و شرمندگی داد . با صدایش به خودم آمدم: _خانم ادیب _سلام _علیک سلام.شما اینجا چیکارمیکنید ؟اینجا جای مناسبی واسه یه دخترخانمه؟ _ببخشید به زحمتتون انداختم و مزاحمتون شدم _من گفتم مزاحمید؟ بلندشید بریم. وقتی ایستادم تازه به یاد آوردم که کت و شلوار به تن دارم .برای من پوشش زیاد مهم نبود ولی از اینکه استادشمس درموردم فکر بدی کند ناراحت بودم.استاد شمس بدون اینکه به لباسم دقتی کنی نگاه گرفت و کمی جلوتر از من به راه افتاد و من همچون جوجه اردکی پشت سرش به راه افتادم. استادشمس در عقب را برایم باز کرد تا سوارشوم و سپس خودش هم سوار ماشین شد و به راه افتاد.کمی که گذشت گفت: _خانم ادیب آدرستون رو بفرمایید _فرمانیه خ نارنجستان هفتم _خانم ادیب شما همیشه به این جور مهمونیا میاید؟ _بعضی وقتها ولی همیشه با داداشم میام _من نمیدونم داداشتون با چه تفکری شما رو به این جشن ها میبره ولی شما خودتون باید بدونید این جور مهمونیا که هرکی به هرکیه مناسب یه دخترخانم نیست.اگه اتفاقی.. کلافه دستش را به موهایش کشید و زیر لب لا اله الا الله گفت.در حالی که شرمنده شده بودم ,گفتم: _بله حق با شماست. _حالا میگید چرا زندگیتون بخاطر حرفهای من بهم ریخته از اینکه به یاد داشت من برای چه با او تماس گرفتم خوش حال بودم گفتم: _قبلا از رفتن به این مهمونی ها از شنیدن آهنگ های شاد .از رقصیدن تو این جمعها خیلی خوشم میومد و تا اخر مهمونی خسته نمیشدم ولی امشب همه چیز فرق کرده بود .وقتی به دختر و پسرایی که میرقصیدند نگاه میکردم احساس حماقت میکردم از اینکه منم قبلا مثل اینا بودم.دنبال یه نشاط واقعی میگردم.من قبلا اونجاها یه نشاط موقت پیدامیکردم ولی الان اون نشاط رو نمیخوام. الان احساس خلاء و پوچی میکنم . الان نمیدونم دقیقا چی خوشحالم میکنه چی نه . الان احساس میکنم یه چیزی گم کردم که هرچی بیشتر میگردم کمتر پیداش میکنم .این اتفاقات از وقتی افتاده که با شماآشنا شدم و حرفاتون رو شنیدم _حالا این خوبه یا بد؟ _این که با شما آشنا شدم؟ در حالی که از گیجی من خنده اش گرفته بود گفت: _اینکه حرفهام باعث شده یه سری رفتارها و خوشی های کاذب دیگه براتون جذاب نباشه _واقعا نمیدونم .فقط میدونم الان خیلی بیشتر از قبل میخوام که امام زمان عج رو بشناسم _خب این خیلی خوبه.من مطمئنم که شما میتونید به آرامش برسید _امیدوارم... &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
پنج پارت امشب تقدیم به نگاهتون♥️
‌‌‌‌‌✨🌙🌟 بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌺 دعای فرج به نیت سلامتی و ~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون به نیابت از 🌹 🌹 السلام علیک یا اباصالح المهدی 🌹 دعای سلامتی امام زمان (عج) ✨ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم ِ 🌻اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا 🌻 دعای فرج امام زمان (عج): 🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم🌷 ِ ✨ اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ 🌷 یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ 🌷 🌷الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🌷 🌷اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی🌷 🌷السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ🌷 🌷 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ🌷 یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ 🌷🌷 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
•┄❁ ❁┄• فرستـادن پنج بہ نیتــ سلامتے و تعجیل در «عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر زاده الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
الهی✨✨ تا تو پناﻩ مایےو گواﻩ مایےو آرامشِ قلبِ پرگناﻩ مایے محڪم ﻭمطمئڹ گام برمےداریم تا نفس مےڪشیم پناهماﻥ باش آمیڹ فرداتون پراز امید. ✨✨سپاس از همراهی شما عزیزان✨✨ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
💎 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ 💎 الهی ... هر بامدادت؛ رودخانه حیات جاری می شود ... زلال و پاک ... چون خورشید مهربان و گرم وخالصمان ساز ... 🌺الهی به امیدتو🌺 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
*🌼دعای عهد🌼* *🌼بسم الله الرحمن الرحيم 🌹اَﻟﻠّﻬُﻢَّ رَبَّ اﻟْﻨُّﻮرِ اﻟﻌَﻈﯿﻢِ وَرَبَّ اﻟﻜُﺮْﺳِﻲّ اﻟﺮَّﻓِﯿﻊِ وَرَبَّ اﻟْﺒَﺤْﺮِ اﻟْﻤَﺴْﺠُﻮرِ وﻣُﻨْﺰِلَ اﻟﺘَّﻮْرﯾﺔِ وَاﻷْﻧْﺠِﯿﻞِ وَاﻟﺰَّﺑُﻮر وَرَب َاﻟﻈِّﻞِّ وَاﻟْﺤَﺮوُرِ وَﻣُﻨْﺰِلَ اﻟْﻘُﺮْآنِ اﻟْﻌَﻈﯿﻢِ وَرَبَّ اﻟْﻤَﻼﺋِﻜَﺔِ اﻟْﻤُﻘَﺮَّﺑِﯿﻦَ وَاﻷْﻧْﺒﯿﺎءِ وَاﻟْﻤُﺮْﺳَﻠِﯿﻦ 🌹َ اَﻟﻠّﻬُﻢَّ إِﻧّﻲ اﺳْﺄَﻟُﻚِﺑِﻮَﺟْﻬِﻚَ اﻟْﻜَﺮِﯾﻢِ وَﺑِﻨُﻮرِ وَﺟْﻬِﻚَ اﻟْﻤُﻨِﯿﺮِ وَﻣُﻠْﻜِﻚَ اﻟْﻘَﺪﯾﻢِ ﯾﺎﺣَﻲُّ ﯾﺎﻗَﯿُّﻮمُ أَﺳْﺄَﻟُﻚَ ﺑِﺎﺳْﻤِﻚَ اﻟَّﺬي اَﺷْﺮَﻗَﺖْ ﺑِﻪ ٍّاﻟﺴَّﻤﻮاتُ وَاﻷْرﺿُﻮنَ وَﺑِﺈﺳْﻤِﻚَ اﻟَّﺬي ﯾَﺼْﻠَﺢُ ﺑِﻪِ اﻷَوّﻟﻮُنَ واﻵﺧِﺮوُنَ ﯾﺎﺣَﯿّﺎً ﻗَﺒْﻞَ ﻛُﻞَّ ﺣَﻲٍّ وَﯾﺎ ﺣَﯿّﺎً ﺑَﻌْﺪَ ﻛُﻞِّ ﺣَﻲ َوَﯾﺎﺣﯿّﺎً ﺣﯿﻦَ ﻻﺣَﻲَّ ﯾﺎﻣُﺤْﯿِﻲَ اﻟْﻤَﻮْﺗﻰ وَﻣُﻤﯿﺖَ اﻷَْﺣﯿﺎءِ ﯾﺎﺣَﻲُّ ﻻ إِﻟﻪَ إِﻻّ أَﻧْﺖَ 🌹اَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺑَﻠِّﻎْ ﻣَﻮْﻻﻧﺎ اَﻹﻣﺎم َاﻟﻬﺎدِيَ اﻟْﻤَﻬْﺪِيَّ اﻟْﻘﺎﺋِﻢَ ﺑِﺄﻣْﺮِكَ ﺻَﻠَﻮاتُ اﻟﻠّﻪِ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَﻋَﻠﻰ آﺑﺎﺋِﻪِ اﻟﻄّﺎﻫِﺮﯾِﻦَ ﻋَﻦْ ﺟَﻤِﯿﻊِ اﻟْﻤُﺆْﻣِﻨِﯿﻦَوَاﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎتِ ﻓﻲ ﻣَﺸﺎرقِ اﻷْرْضِ وَﻣَﻐﺎرِﺑﻬﺎ ﺳَﻬْﻠِﻬﺎ وَﺟَﺒَﻠِﻬﺎ وَﺑَﺮِّﻫﺎ وَﺑَﺤْﺮِﻫﺎ وَﻋَﻨّﻲ وَﻋَﻦْ وَاﻟِﺪَيَّ ﻣِﻦ اﻟﺼَّﻠَﻮاتِ زِﻧَﺔَ ﻋَﺮْشِ اﻟﻠّﻪِ وَﻣِﺪادَ ﻛَﻠِﻤﺎﺗِﻪِ وَﻣﺎ اَﺣْﺼﺎﻩُ ﻋِﻠْﻤُﻪُ وَأَﺣﺎطَ ﺑِﻪِ ﻛِﺘﺎﺑُﻪ 🌹ُ اَﻟﻠّﻬُﻢَّ إﻧّﻲ اُﺟَﺪِّدُ ﻟَﻪُ ﻓﻲًﺻَﺒِﯿﺤَﺔِ ﯾَﻮْﻣﻲ ﻫﺬا وَﻣﺎ ﻋِﺸْﺖُ ﻣِﻦْ اَﯾّﺎﻣﻲ ﻋَﻬْﺪاً وَﻋﻘْﺪاً وَﺑَﯿْﻌﺔً ﻟَﻪُ ﻓﻲ ﻋُﻨُﻘﻲ ﻻ اَﺣُﻮلُ ﻋَﻨْﻬﺎ وَﻻ أَزُولُ أﺑَﺪا 🌹َاَﻟﻠّﻬُﻢَّ اﺟْﻌَﻠْﻨﻲ ﻣِﻦْ اَﻧﺼﺎرِﻩِ وَاَﻋْﻮاﻧِﻪِ وَاﻟﺬَّاﺑّﯿﻦَ ﻋَﻨْﻪُ وَاﻟْﻤُﺴﺎرِﻋﯿﻦَ إِﻟَﯿْﻪِ ﻓﻲ ﻗَﻀﺎءِ ﺣَﻮاﺋِﺠِﻪِ واﻟْﻤُﻤْﺘَﺜِﻠﯿﻦ ُﻷواﻣِﺮِﻩِ وَاﻟْﻤُﺤﺎﻣِﯿﻦَ ﻋَﻨْﻪُ وَاﻟﺴّﺎﺑِﻘﯿﻦَ اِﻟﻰ إِرادَﺗِﻪِ وَاﻟْﻤُﺴْﺘَﺸْﻬَﺪﯾﻦَ ﺑَﯿْﻦَ ﯾَﺪَﯾْﻪ 🌹ِ اﻟﻠّﻬُﻢَّ إنْ ﺣﺎلَ ﺑَﯿْﻨﻲ وﺑَﯿْﻨَﻪ ًاﻟْﻤَﻮْتُ اﻟَّﺬي ﺟَﻌَﻠْﺘَﻪُ ﻋَﻠﻰ ﻋِﺒﺎدِكَ ﺣَﺘْﻤﺎً ﻣَﻘْﻀِﯿّﺎً ﻓَﺄَﺧْﺮِﺟْﻨﻲ ﻣِﻦْ ﻗَﺒْﺮي ﻣُﺆْﺗَﺰِراً ﻛَﻔَﻨﻲ ﺷﺎﻫِﺮاً ﺳَﯿْﻔﻲ ﻣُﺠَﺮِّدا ﻗَﻨﺎﺗﻲ ﻣُﻠَﺒِّﯿﺎً دَﻋْﻮَةَ اﻟﺪّاﻋﻲ ﻓﻲ اﻟْﺤﺎﺿِﺮِ وَاﻟْﺒﺎدي 🌹 اَﻟﻠّﻬُﻢَّ اَرِﻧِﻲ اﻟﻄَّﻠْﻌَﺔَ اﻟﺮَّﺷﯿﺪَةَ واﻟْﻐُﺮَّةَ اﻟْﺤَﻤِﯿﺪَةَ واﻛْﺤُﻞُﻧﺎﻇِﺮي ﺑِﻨﻈْﺮَةٍ ﻣِﻨّﻲ إﻟَﯿﻪِ وَﻋَﺠِّﻞْ ﻓَﺮَﺟَﻪُ وَﺳَﻬِّﻞْ ﻣَﺨْﺮَﺟَﻪُ وَاَوُﺳِﻊْ ﻣَﻨْﻬَﺠﻪ وَاﺳْﻠُﻚْ ﺑﻲ ﻣَﺤَﺠَّﺘَﻪُ وَاَﻧْﻔِﺬْ اَﻣْﺮَﻩ ِّوَاﺷْﺪُدْ اَزْرَﻩُ واﻋْﻤُﺮِ 🌹اﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺑﻪِ ﺑِﻼدَكَ وَاَﺣْﻲ ﺑِﻪِ ﻋﺒﺎدَكَ ﻓَﺈﻧَّﻚَ ﻗُﻠْﺖَ وَﻗَﻮْﻟُﻚَ اﻟْﺤَﻖُّ ﻇَﻬَﺮَ اﻟْﻔَﺴﺎدُ ﻓِﻲ اﻟْﺒَﺮ وَاﻟْﺒَﺤْﺮِ ﺑِﻤﺎ ﻛَﺴَﺒَﺖْ أَﯾْﺪِي اﻟﻨّﺎسِ ﻓَﺎﻇْﻬِﺮِ 🌹 اﻟﻠّﻬُﻢَّ ﻟَﻨﺎ وَﻟِﯿَّﻚَ وَاَﺑْﻦَ ﺑِﻨْﺖِ ﻧَﺒِﯿِّﻚَ اﻟْﻤُﺴَﻤّﻰ ﺑِﺎﺳْﻢِ رَﺳْﻮﻟِﻚَ ﺻَﻠّﻰ َّاﻟﻠّﻪُ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَآﻟِﻪِ وَﺳَﻠّﻢَ ﺣَﺘّﻰ ﻻﯾَﻈْﻔَﺮَ ﺑِﺸْﻲءٍ ﻣِﻦَ اﻟْﺒﺎﻃِﻞِ إِﻻّ ﻣَﺰَّﻗَﻪُ وَﯾُﺤِﻖَّ اﻟْﺤَﻖَّ وﯾُﺤَﻘّﻘَﻪُ وَاﺟْﻌَﻠْﻪُ 🌹اﻟﻠّﻬُﻢًﻣَﻔْﺰَﻋﺎ ﻟِﻤَﻈْﻠﻮُمِ ﻋِﺒﺎدِكَ وَﻧَﺎﺻِﺮاً ﻟِﻤَﻦْ ﻻﯾَﺠِﺪُ ﻟَﻪُ ﻧﺎﺻِﺮاً ﻏَﯿْﺮكَ وَﻣُﺠﺪِّداً ﻟِﻤﺎ ﻋُﻄِّﻞَ ﻣِﻦْ أَﺣْﻜﺎمِ ﻛِﺘﺎﺑِﻚَ وَﻣُﺸَﯿّﺪاِﻟِﻤﺎ وَرَدَ ﻣِﻦْ أَﻋْﻼمِ دِﯾﻨِﻚَ وَﺳُﻨَﻦِ ﻧَﺒِﯿّﻚَ ﺻَﻠَّﻰ اﻟﻠّﻪُ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَآﻟِﻪِ وَاﺟْﻌَﻠْﻪ 🌼ُ اﻟﻠّﻬُﻢَّ ﻣِﻤِّﻦْ ﺣَﺼَّﻨْﺘَﻪُ ﻣِﻦْ ﺑَﺄْس اﻟْﻤُﻌْﺘَﺪﯾﻦَ 🌼اﻟﻠّﻬُﻢَّ وَﺳُﺮَّ ﻧَﺒِﯿّﻚ ﻣُﺤَﻤَّﺪاً ﺻَﻠّﻰ اﻟﻠّﻪُ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَآﻟِﻪِ ﺑِﺮُؤْﯾَﺘِﻪِ وَﻣَﻦْ ﺗَﺒِﻌَﻪُ ﻋَﻠﻰ دَﻋْﻮَﺗِﻪِ وَارْﺣَﻢِ اﺳْﺘِﻜﺎﻧَﺘَﻨﺎ ُﺑَﻌْﺪَﻩُ 🌹اﻟَﻠّﻬُﻢَّ اﻛْﺸِﻒْ ﻫﺬِﻩِ اﻟْﻐُﻤَّﺔَ ﻋَﻦْ ﻫِﺬﻩِ اﻻُْﻣَّﺔِ ﺑِﺤُﻀُﻮرِﻩِ وَﻋﺠِّﻞْ ﻟَﻨﺎ ﻇُﻬُﻮرَﻩُ إِﻧَّﻬُﻢْ ﯾَﺮَوْﻧَﻪُ ﺑَﻌﯿﺪاً وَﻧَﺮاﻩ ﻗﺮﯾﺒﺎً ﺑِﺮَﺣْﻤَﺘِﻚ َ ﯾﺎ اَرْﺣَﻢَ اﻟﺮّاﺣِﻤﯿﻦ .. 🌼:پس سه مرتبه دست بر ران راست خود میزنی و در هر مرتبه میگوئی:العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان 🌹اللهم عجل لولیک الفرج ‍ 🌼دعای منتظران در عصر غیبت اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ‍ ‎‌‌‌‌‌‌ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
✨هر چه خیر است حسین جان به در خانه ی توست...! 🍃السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ 🍃الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَـلامُ اللَّهِ 🍃[اَبـَدا ً] ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهـارُ وَ 🍃لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیـارَتِکـُمْ 🍃اَلسـَّلامُ عَلـَی الْحُسَیـْنِ 🍃وَعَلی عَلِیِّ بْـنِ الْحُسَیْنِ 🍃وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ و َ🍃عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
☀️ ☀️ 🍃السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ🍃 ❤️هدیه به روح مطهر 💠۱ مرتبه سوره حمد 💠۳مرتبه سوره توحید ✨✨صبحتون منور به نور شهدا✨✨ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯