eitaa logo
↰بـرادر هـای شـهیدم↳
124 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
381 ویدیو
1 فایل
«یه چیز عجیب، مثل مدل هاست، مثل هنرمندهاست، تو اصلا اهل زمین نبودی. تو می‌روی و دیده ی من مانده به راهت! ای ماه سفر کرده، خدا پشت و پناهت♥!» ادمین تبادل🌸: @Shaahadaatt ⇤ تبادل‌با‌کانال‌های‌غیر‌اخلاقی‌صورت‌نمیگیرد❌ #لبیک_یا_خامنه_ای ♥️'
مشاهده در ایتا
دانلود
🥒⃟💕¦⇠ سعید مربی کیوکوشینگ کاراته بود. در مسابقات استانی رتبه داشت. یک بار مادرمان به او گفت: سعید چند سال است که کاراته کار می‌کنی و مربی هستی، پس چرا پول جمع نمی‌کنی؟ در جواب گفت: مامان همین که بچه‌ها را از کوچه خیابان جمع کنم و به سمت ورزش بیاورم خیلی ثواب دارد. بعد از شهادتش شاگردانش به منزل پدرم می‌آمدند و می‌گفتند آقا سعید شهریه ما را جمع می‌کرد و برای بچه‌های بی‌بضاعت لباس می‌خرید. برادرم دو باشگاه ورزشی داشت. شاگردان زیادی هم تحت نظر داشت. از 18 سالگی در مسابقات کاراته مقام آورده بود و در وصیتنامه‌اش نوشته بود؛ ورزش را برای اسلام انجام دهید. روزی می‌رسد که به ورزشکاران احتیاج پیدا می‌شود. 🥒⃟💕¦⇠ 🥒⃟💕¦⇠ 🥒⃟💕¦⇠ 🥒⃟💕¦⇠
هدایت شده از 『فَدایِیاݩِ؏َـقیلَةُ‌الْـ؏َـࢪَب』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~•°😇 •🌼• ... وقتی از برگشت🚶🏻‍♂ به او گفتم: مرتضی می‌بینی چقدرکربلاخوب است. حلاوت زیارت ارباب چه به دل می‌نشیند مرتضی گفت: خیلی خوب است مادر...💚 اما هیچی برای من (ع) نمی‌شود.🕊 گاهی وقت‌ها می‌گویم همین ارادتش بود که بهانه شهادت مرتضایم رافراهم کرد💔 🎙راوی:مادربزرگوارشهید •🦋• •🍃• •••┈✾~💕🌸~✾┈•••
『❣🕊🌿💎』 🌿🤍 ســ؏ـادٺ نداشتـم خیلۍ دࢪ معیٺ عـلۍالـہادۍ باشـم؛اما هماݩ ࢪوزها ڪہ بࢪاے اعزام ٺـلاش مـےڪرد؛چند باࢪی او ࢪا دیـدم.یڪ باࢪ قامـٺ بہ نماز بسـټ.خوب نگاهشڪࢪدم. انگار فرشتہ اۍ نماز مۍخواند! نمی دانم این نوجواݩ ڪم سݩ و ساݪ ایݩ طࢪز نماز خواندݩ را از كجا یاد گࢪفـته بود.به حتم بندگۍخدا دࢪ ذاٺـش بود.او دࢪ هماݩ چند بر خورد دل مݩ ࢪا هم مثل خیلـےهاۍ دیگر ربود. بعدها از این و آݩ شنیدم ڪہ عـلـے بیݩ خیلۍاز بچه هاۍ حزب الله ڪہ محبوب جلوھ ڪند.یڪ جذبه ای در ذاتش داشـت ڪہ آدم ࢪا جذب مےڪرد. دࢪ ࢪفتاࢪش ریـانبود.اخلاص داشت و شاید همیݩ اخلاص؛او ࢪا آسمـانـے ڪـࢪد. @shid_babaknori↲
.💕🍬. ¦🍪🐻¦ 💛چهار پنج ماهی هست که مصطفی رو میشناسم .جوان خوش چهره و مهربان ، با یه ته ریش زیبا و چفیه دور گردنش که خیلی معصومیت چهره اش رو بیشتر کرده  زن و زندگی رو رها کرده و برای دفاع از مقدساتش به جهاد اومده ... این یکی دو ماه آخر خیلی روزا با همیم و صفا میکنیم.دیشب رفته بود آرایشگاه ؛ وقتی برگشت خیلی خوشگل شده بود ،با بچه ها حسابی اذیتش کردیم که چیه ؟! زیر سرت بلند شده وسط جبهه ؟! و از این حرفا  خواستیم بخوابیم دیدم دراز کشیده و داره با موبایلش یواش و آروم حرف میزنه ، دوباره شروع کردیم به دست انداختنش که دیدی گفتیم ، امروز سر و صورت رو صفا دادی خبراییه و ... گفت : بابا اذیت نکنید 25 روزه خونه نرفتم و خانمم رو ندیدم و دلم براش تنگ شده . ما هم دل داریم خوب تا ساعت 3 صبح توی رختخواب داشت با همسرش حرف میزد و نخوابید  ساعت 5 صبح درگیری و آتش بالا گرفت  صدای اذان داره میاد ... حي على خير العمل ... و مصطفى با خون خود وضو گرفت ه بود..... ـــ ـــ ــــــــــــ🌹ــــــــــ ــ ـــ ــــــــــــــــــــــــــــــ😍✨ـــــــــــــــــــــــــ
••💛🌙•• 😇 از شهید مهدی نوروزی 🌸قبل از به دنیا آمدن محمد هادی به زیارت امام رضا(ع) رفتیم. از امام رضا(ع) خواستم که اذان و اقامه محمد هادی را آقا در گوش محمد  هادی بخوانند، خیلی تلاش کردیم که خطبه عقدمان را آقا بخوانند که قسمت نشد. لحظه وداع با امام رضا(ع) به آقا مهدی گفتم که از  امام رضا(ع) بخواهد که نائب امام زمان(عج) اذان و اقامه به گوش محمدهادی بخواند که او هم در جواب گفت که هر چه خیر باشد.  بالاخره محمد هادی ۱۵-۱۶ روزه بود که تماس گرفتند، خدمت آقا برسیم برای اذان و اقامه گفتن. اما به خاطر اینکه کرج بودیم نتوانستیم  به موقع برسیم. من این گله را به آقا مهدی داشتم که نشد او هم در جوابم گفت که من شهید می شوم و حضرت آقا می آیند پیش محمدهادی ومثال آرمیتا را زد🌸 🦋
❲✨🛵❳ ¦🚌⃟🐱¦❥←😇 آنقدر سجده های حمید آقا طولانی بود که همیشه برام سوال بود که تو این سجده های طولانی چی میگه به شوخی میگفتم بسه دیگه بزار خدا یه کم هم وقت داشته باشه برای بقیه بزاره حمید آقا هم لبخند میزد و چیزی نمیگفت حالا میفهمم که با خدا چه دلبری هایی میکرده که خدا هم طاقت دوریش رو نداشت و زود اونو برد پیش خودش این حرفو خیلی بهش میزدم یادش بخیر 📝روایت از برادر شهید🌷 ¦🚌⃟🐱¦❥← ¦🚌⃟🐱¦❥← ¦🚌⃟🐱¦❥← ┄┅፨• •፨┅┄
❨🚗🍎❩ ¦🦋⃟💙¦❥← 💛روح الله خدمت حضرت آقا رفته بود.💛 🌸از قرار آقا به او فرموده بود چه قد رعنایی داری. بچه کجا هستی؟🌸 💛پسرم هم گفته بود بچه آمل هستم.💛 🌸بعد حضرت آقا به سر پسر شهیدم دست می‌کشند و به روح الله می‌گویند: «دانه بلند مازندران!»🌸 ¦🦋⃟💙¦❥← ¦🦋⃟💙¦❥←
•♥️• اخلاق اخلاق ایشون ضمن اینکه به لحاظ دینی و اخلاقی،یعنی خداوند تمام حصن و اخلاق را داده بود و به لحاظ اینکه احترام به پدر مادر ،بعد احترام به همسر و فرزند ،به همسایگان ،همکاران و اینکه به صورت اصولی رعایت می کرد. راوی: پدر شهید
علاقه به دخترانش 🌸 وقتی ریحانه در هفت ماهگی به دنیا آمد، حامد آن قدر ذوق داشت که به همه پیام داد «ریحانه بابا به دنیا آمد ». بعدش هم که ریحانه شد دختر بابا و ناز پرورده اش. از بیشتر مراحل بزرگ شدنش عکس و فیلم م یگرفت. کمی بعدتر فاطمه به دنیا آمد. حواسش بود طوری به فاطمه محبت کند که ریحانه ناراحت نشود. هرگز بعد از ورود به خانه اول سراغ فاطمه نمی رفت، قبلش چند دقیقه ای را با ریحانه می گذراند. آن هم مثلاً مسابقه کشتی بین دختر و پدر، بعد می رفت و فاطمه را بغل می کرد و ناز می داد. هرگز ریحانه را تنبیه نکرد! یکبار سرش داد کشید و بعد از چند دقیقه او را به گردش برد تا تلخی دعوای پدر از یادش برود. برای تربیت فرزندان وقت می گذاشت، قائل به خواندن کتاب در این زمینه و کمک گرفتن از مشاور کودک، خصوصاً مشاور مذهبی بود. ریحانه بخاطر هوش سرشاری که داشت همیشه از جانب حامد تشویق می شد که قرآن بخواند و شعر حفظ کند. حامد عادتش داد که حتما قبل از خواب کتاب بخواند. عادتی که هنوز هم برای ریحانه باقی مانده.🌸
<.🔗🌸.> 🙃 😉خیلی دلتنگی ها رو گفتیم، خیلی چیزها رو از حجب و حیا، شاید ناراحت کننده تر باشد، مثلا الان موقعی هست که همکاران آقا جمال دارند از سوریه برمیگردند، جز سخت ترین روزهای زندگی ما هست، چون که تمام آن روزها برامون تداعی میشه، اینکه آقا جمال الان ساکشونو بستن، یا بچه ها و یا خونه را آماده کنید. همه این ها جز دلتنگی هاست، و خیلی مهم تر از همه دلتنگی بچه هاست. چون خیلی دوست داشتن که به بچه ها خیلی قول میدادند، یعنی بعد از شهادت شهید پسرم محمد طاها بمن گفت، پس جایی که بابا گفته مارو کی میبره؟😌 راوی: همسر شهید♥️ 🖤
در مدتی که در حلب بود،زبان عربی را دست و پا شکسته یاد گرفته بود. اگرنمی‌توانست‌کلمه‌ای‌رابیان‌کندباحرکات‌دست‌وصورتش‌به‌ طرف‌مقابل‌می‌فهماندکه‌چه‌می‌خواهدبگوید. یک‌روزبه‌تعدادی‌ازرزمنده‌های‌نبل‌والزهراءدرس‌می‌داد.وسط درس‌دادن‌ناگهان‌همه‌دراز‌کشیدند! به‌عربی‌پرسید:«چتون‌شده؟»گفتند:«شماگفتیددرازبکشید!"😁😂 به‌جای‌اینکه‌بگویدساکت‌باشید،کلمه‌ای‌به‌کاربرده‌بودکه‌معنی‌ اش‌می‌شددرازبکشید! به‌روی‌خودش‌نیاورد.گفت:«می‌خواستم‌ببینم‌بیداریدیانه!» بعدازکلاس‌که‌این‌موضوع‌رابرای‌دوستانش‌تعریف‌کرد، آن‌قدرخندیدوخندیدندکه‌اشک‌ازچشمانشان‌جاری‌شد.😂 °•🌱↷ ↱@Shahid_babaknori↲
•°♥️•°🔗•°♥️•° کاظم بارها گفته بود « من بعثی و فدایی صدام هستم».✨ یک روز آقای ابوترابی را به شدت شکنجه کرد؛ طوری که تمام بدنش سیاه شده بود.با این وجود؛حاج آقا به کاظم احترام می گذاشت.😉 رفتار حاجی او را به تدریج رام کرد تا جایی که یک شب پشت؛پنجرۀ اتاق آمد و عذر خواهی کرد.😔 حاج آقا خودش گفت « آمد و با شرمندگی از من عذر خواهی کرد و گفت ، من تو را اذیت می کنم ولی تو به من احترام می گذاری ، از این به بعد با تو کاری ندارم . گفتم فکر می کنی اگر به تو احترام می گذارم به خاطر این است که تو امیری و من اسیر ؟ نه ، اگر آزاد بشوم و بالاترین پست را در ایران بگیرم و تو را دوباره ببینم بیشتر از این احترامت خواهم کرد❩.😇 کاظم بعثی فدایی صدام ، چنان تحت تأثیر حاجی قرار گرفت که بعد از آن دست از خشونت برداشت.🙃 و با کسی کار نداشت.مدتی بعد هم نماز خوان شد و در غیر ماه رمضان هم روزه می گرفت . بعثی ها وقتی دیدند رفتارش عوض شده او را از اردوگاه بردند.⛓ 🛵⃟🐝¦⇠ ــ ــ ــ ــــــــــــ✾ـــــــــــ ــ ــ ــ 🐝⃟🛵¦⇠