انشاءالله امشب ادامه کتاب رو داخل کانال قرار میدم☺️🌺
#سه_دقیقه_در_قیامت
شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در خودم گم شده ام😔❤️
#امام زمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا تا جوانم بده رخ نشانم😔❤️
#امام زمانی
•
.
داشابرامهمیشـھمیگفت:
بھتر ِشبا زود بخوابیم تا نماز صبح رو اول وقت و سرِحـٰال بخونیم😊❗️
ڪسۍ ڪھ نمازِظھر و مغرب رو سروقت بخونـھ هنر نڪرده چون بیدار بودھ ؛
آدم باید نـمازصبح هم اولِوقت بخونـھ!(:♥️
⸤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوࢪےهفتہ
#استوࢪے
گرفتارگودالخونین:)♥️
کجایۍ!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جمله طلایی هنگام زیارت ائمه اطهار
راحت و آسان👌👌
#پیشنهاد_دانلود
حجت السلام پناهیان
امین روزها وقتی از اداره به من زنگ میزد و میپرسید چه میکنی؟!
اگر میگفتم کاری را دارم انجام میدهم میگفت: نمیخواهد! بگذار کنار، وقتی آمدم با هم انجام میدهیم. میگفتم: چیزی نیست، مثلاً فقط چند تکه ظرف کوچک است. میگفت: خب همان را بگذار وقتی آمدم با هم میشوریم، مادرم همیشه بهش میگفت: با این بساطی که شما پیش میروید همسر شما حسابی تنبل میشود! امین جواب میداد: نه حاج خانم! مگر زهرا کُلفَت من است؟ زهرا رئیس من است. به خانه که میآمد دستهایش را به علامت احترام نظامی کنار سرش میگرفت و میگفت: سلام رئیس
به روایت همسر شهید امین کریمی🌷
#شهیدانھ 🌱
وَ إنّي أحَبَّکَ أَکْثَرُ اِتِّسٰاعَاً مِنَ السَّمٰاءِ
و وسیعتر از آسمان دوستت دارم ☁️💙
🍃
شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
#سلامبرابراهیم۱📚 عملیاتزینالعابدین(ع) روایت از : جواد مجلسی آذر ماه ۱۳۶۱ بود . معمولاً هر جا
#سلامبرابراهیم۱📚
عملیاتزینالعابدین(ع)
بعد برگشت و گفت: يكبار بيارش اينجا براي بچهها صحبت كنه.
مــن هم كلاس گذاشــتم و گفتم: ســرش شــلوغه، اما ببينم چي ميشــه.
روز بعــد براي ديدن ابراهيم به مقــر مطالعات عمليات رفتم. پس از حال و احوالپرسي و كمي صحبت گفت: صبركن برسونمت و با فرمانده شما صحبت كنم. بعد هم با يك تويوتا به سمت مقرگردان رفتيم.
در مسير به يك آبراه رسيديم. هميشه هر وقت با ماشين از آنجا رد ميشديم، گیر ميكرديم. گفتم: آقا ابراهيم برو از بالاتر بيا، اينجا گير ميكني.
گفت: وقتش را ندارم. از همين جا رد ميشيم. گفتم: اصلا نميخواد بيايي، تا همين جا دستت درد نكنه من بقيهاش را خودم ميرم.
گفت: بشين سر جات، من فرمانده شما رو ميخوام ببينم. بعد هم حركت كرد.