♥️🔗
•°
ـ همه ے پنجشنبہ و جعمہ ها روزه میگرفت .🙂
وقتے مے رفتیم مسافرت ، براے ناهار که نگہ میداشتیم ، بابڬ خودش رو با نظافت ماشین 🚗
سرگرم میکرد . ☺
صداش میزدیم 🔈
"بابڬ"بیا ناهار بخور دیگہ !••
تـــازه اون موقع مے فہمیدیم روزه گرفتہ .👦
گاهئ غر میزدم 'اخے مسافرتہ نہ اوروج توتماق ¿>. میگفت :نذر وارومدی ..)!😁🌸
یکهو یادش میآید این جملـــه ها را به اذرےگفتہ.
ادامہ مےدهد:بهش میگفتم 《 آخہ تو مســافرت هم روزه مےگیری ؟''''.
میـــــگفت ; نذر دارم .. ~}🤗😇
•°
🔗♥️¦⇢ #خاطره
🔗♥️¦⇢ #ࢪایحھ_جنٺ
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
↱ @Shahidbabaknourii↲
‹🔗♥️›
•°
رفیقشهید:
رفتہبودیمراهیاننور
موقعایکہرسیدیمخوزستان،
بابڪهرگزباکفشراهنمیرفت
پیادهتویہاونگرما
مگیفت:
"وجببہوجباینخاکروشهیدانقدمزدن..
زندگیکردنراهرفتند..
خونشهیداموندراینسرزمینریختہشده
وماحقنداریمبدونوضووباکفشدراینسرزمینگامبرداریم"
هرگزبابڪدراینسرزمینبدونوضووباکفشراهنرفت...
•°
🔗♥️¦⇢ #خاطره𓋜
🔗♥️¦⇢ #ࢪایحھ_جنٺ
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
↱ @Shahidbabaknourii↲
⊰•💞🌛•⊱
.
🌷عمه بزرگوار شهید:
بابک عاشق امام رضا علیه السلام بود❤️ و هرسال آبان ماه خانوادگے به پابوس امام رضا علیه السلام می رفتند ولے امسال بابک سوریه بود و نتوانست به مشهد برود؛درست در شب شهادت امام رضا علیه السلام🍃 آسمانی شد🕊💚😭
.
⊰•💞•⊱¦⇢#خاطره
⊰•💞•⊱¦⇢#ڪمیڵ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🎞📽•⊱
.
همرزمشھـید :
بابڪوبچههاروچندروززودترازمابردنالبوکمال
مادونفرموندیمکهوسایلهارونگهداریم
بعدازچندروزبهشونملحقشدیم.
آخرینباربودکهدیدمش🥲
ازجایدیگهدلخوربودموحوصلهنداشتم
بابڪازدورکهمنودیدقدمتندکردو
اومدطرفممنوبغلکرد🫂وگفت:
مندلمپیششمابودمااینجاجمعیم
وشمادوتااونجاتنها.
بابچههامیگفتیمخدایینکردهازوسطبزنن
سیدوحسینرولتوپارمیکنن.
خداروشکر🤲🏼کهاومدین
نمیدونمچرااصلاتحولیشنگرفتم🥺
حتییهکلمههمحرفنزدم..
گفتفکرکنمرگسیدیتاومده 😅
منبرمپیشحسینیهخوشآمدگوییبکنم .
همونجوریبازنگاهشکردمورفت💔
.
⊰•📽•⊱¦⇢#خاطره
⊰•📽•⊱¦⇢#ڪمیڵ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•💛🔗📔•⊱
.
#خاطره
دوست شهید:
میخواستیم بابک و اذیت کنیم😆
هم تو غذاش هم تو نوشابش و پر فلفل. کردیم غذارو خورد دید تنده میخواست تحمل کنه بزور با نوشابه بخوره.
نمیدونست تو نوشابش هم فلفل داره نوشابه رو سر کشید یهو ریخت بیرون قیافش دراون لحظه خیلی خنده دار شده بودهمه ما ترکیدیم از خنده خودشم میخندید 😁😂
هیچوقت هم کارمونو تلافی نکرد🙂
.
⊰•💛•⊱¦⇢#شهیدانه
⊰•💛•⊱¦⇢#یازهرا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•♥️🦋•⊱
.
دوست شهید:
میخواستیم بابک و اذیت کنیم😆
هم تو غذاش هم تو نوشابش و پر فلفل. کردیم غذارو خورد دید تنده میخواست تحمل کنه بزور با نوشابه بخوره.
نمیدونست تو نوشابش هم فلفل داره نوشابه رو سر کشید یهو ریخت بیرون قیافش دراون لحظه خیلی خنده دار شده بودهمه ما ترکیدیم از خنده خودشم میخندید 😁
هیچوقت هم کارمونو تلافی نکرد🙂💔
💙¦← #خاطره
🥲¦← #شهید_بابک_نوری_هریس🦋
️
.
⊰•♥️•⊱¦⇢#داداش_بابکم
⊰•♥️•⊱¦⇢#یازهرا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•♥️🔏🌈•⊱
.
داداشبابڪمیگفت:
"دیگہقرارنیستاونآلمانبرم
اخہالمانِخودموپیداکردم"
سوریہرومیگفت:
-عـاشقشـدهبـود❤️!"
#شہیدانہ
#خاطره
برادرشهیدم🥹🥹🥹
.
⊰•♥️•⊱¦⇢#داداش_بابکم
⊰•♥️•⊱¦⇢#یازهرا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•💛🌸•⊱
.
🕊🌷
#خاطره اى از
#شهیدمحمدرضاعسگری ؛ می ترسم محبت پدر و فرزندی کار دستم بدهد
🌷چند روز پیش بچه دار شده بود. دم سنگر که دیدمش، لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون. گفتم: "هان، آقا مهدی خبری رسیده؟" چشم هایش برق زد.
🌷گفت: "خبر که .... راستش عکسش رو فرستادن". خیلی دوست داشتم عکس بچه را ببینم. با عجله گفتم: "خب بده، ببینم". گفت: "خودم هنوز ندیدمش". خورد توی ذوقم.
🌷قیافه ام را که دید، گفت: "راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات، اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش". نگاهش کردم. چه می توانستم بگویم؟ گفتم: "خیلی خب، پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم".
🌷🕊
#شهید_محمدرضا_عسگری
.
⊰•💛•⊱¦⇢#شهیدانه
⊰•💛•⊱¦⇢#یازهرا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•♥️🦋•⊱
.
#خاطــره🎞
همرزمشھید↓
داشتیمبایکیازبچههایحزباللہ
انگلیسیصحبتمیکردیم🗣
منازیڪجاییجلوترڪمآوردم🤭
وباطریانگلیسیمتمومشد😅🔋
بابڪشرو؏ڪردبهخندیدن😂
منمجبور شدمسکوتکنم🤫
انگلیسۍبابڪخیلیبهترازمنبود.
.
⊰•♥️•⊱¦⇢#داداش_بابکم
⊰•♥️•⊱¦⇢#یازهرا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🍃🔗🤍•⊱
.
ضریب هوشی بالایی داشت🧠
با یک بار توضیح دادن به طور کامل متوجه مطلب میشد...
بابک بسیار شوخ طبع و در حین آموزش بسیار جدی بود!)
در زمان استراحت بسیار شوخ و خنده رو بود و نسبت به سنی که داشت و شیطنتهای این سن بسیار رفتار مناسب و سنجیدهای داشت🤌
یک روز که خسته بود خواب ماند ساعت ۱۰ از خواب بیدار شد⏰ و گفت:
من نباید اینقدر میخوابیدم نباید عمرم را بیهوده از دست بدم..🙃
#خاطره
#داداش_بابکم
.
⊰•🍃•⊱¦⇢#داداش_بابکم
⊰•🍃•⊱¦⇢#یازهرا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🤍🦋•⊱
.
آقای ندافی یکی از همرزمان و هم استانی های بابک میگوید:موقع اعزام به سوریه بابک را دیدم جوان زیبارو و خوش سیما...
به او نمیخورد که مدافع حرم باشد🤔
جلو رفتم و به بابک گفتم
تو اینجا چه کار میکنی دماغ عملی☺️
تو الان باید در خیابان گلسار رشت بگردی و خوش بگذرانی🚶♂🍔
نه در سوریه که غیر از تـــوپ و تفنـــگ خبری نیست🤷♀
بابک نگاهم کرد..! چشمهای زیبایش را به من دوخت
منتظر جوابی بودم اما چیزی نگفت سکوت کرد و سکوت؛؛ فقط لبخند زد لبخندی که بعدها مرا شرمنده کرد😔
#خاطره
.
⊰•🤍•⊱¦⇢#داداش_بابک
⊰•🤍•⊱¦⇢#یازهرا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•♥️🍃•⊱
.
دختری میگفت من همکلاسی بابک بودم و خیلی تو نخش بودیم هممون،اما انقد باوقار بودکه همه دخترا میگفتند این نوری انقد سر و سنگینه حتما خودش دوس دختر داره و خیلی عاشقشه...!
بعد من گفتم میرم ازش میپرسم تا تکلیفمون روشن بشه...
رفتم رو دررو پرسیدم گفتم:
بابک نوری شمایی دیگه؟!
بابک گفت:
بفرمایید
گفتم:
چرا انقد خودتو میگیری؟
چرا محل نمیدی به دخترا؟
بابک یه نگاه پر از تعجب و شرمگین بهم کرد و سریع رفت و اونجا نموند.
بعدها که شهید شد همون دخترا و من فهمیدیم بابک عاشق کی بوده
که به دخترا و من محل نمیداد...
عاشق بود!
خیلی هم عاشق بود...
عاشق حضرت زینب و شهادت...!
#خاطره
.
⊰•♥️•⊱¦⇢#داداش_بابکم
⊰•♥️•⊱¦⇢#یازهرا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii