‹🌈🌧›
•°
بابک میگفت :
《°آدم توی خوشی ها هم نباید مردن را فراموش کنه...°》
•°
🌈🌤¦⇢ #شهید_بابک_نوری_هریس
🌈🌤¦⇢ #یاحسین
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
↱ @Shahidbabaknourii↲
‹🌸🍀›
•°
°▪︎«یه چیز عجیب؛ مثل مدل هاست، مثل هنرمندهاست، تو اصلا اهل زمین نبودی. تو میروی و دیده ی من مانده به راهت! ای ماه سفر کرده، خدا پشت و پناهت...»▪︎°
•°
🌿🌸¦⇢ #شهید_بابک_نوری_هریس
🌿🌸¦⇢ #یاحسین
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
↱ @Shahidbabaknourii↲
‹🍑›
•°
[°•"بابک جوان امروزی بود اما غیرت دینی داشت. همین غیرت دینی بود که او را به زینبیه و کربلای امام حسینی رساند. از آن دست جوانانهای امروزی که غیرت دینی دارند. میگفت: خانم حضرت زینب(س) من را طلبیده، باید بروم، تاب ماندن ندارم. بله، بابکم تیپ امروزی داشت. پسرم همیشه میخندید، خوشتیپ بود و زیبا. بابک پر از شادی بود و پر از شور زندگی اما فرزندم به خاطر اعتقاداتش و برای پیوستن به خدا از همه اینها گذشت و عاشقانه پر کشید. بابک فرزند نسل سوم و چهارم این انقلاب بود. دلبستگیهای زیادی به زندگی داشت، امروزی بود و تمامی اینها را به خاطر دفاع از حریم آلالله و مادرش خانم زینب(س) رها کرد."•°]
•°
🔥🍊¦⇢ #شهید_بابک_نوری_هریس
🔥🍊¦⇢ #یاحسین
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
↱ @Shahidbabaknourii↲
‹⛈❄️›
•°
《°°وقتی برای اولین بار از مدافع حرم شدنش با من صحبت کرد، گریه کردم. به من گفت: مادر گریه نکن، دوست دارم بروم، قوی هستم، هیچ اتفاقی برای من نمیافتد، نگران نباش. گفت: مادر دیگرم حضرت زینب(س) در سوریه است، من باید بروم و راه را برای زیارت شما باز کنم. بعد من را بوسید و بارها در آغوش گرفت و گفت: گریه نکن مادر، بخند تا من راحتتر بتوانم بروم. دعای همیشگیاش شهادت بود. بابکم دوم آبان ماه 96 برای اولین و آخرین بار راهی دفاع از حرم شد.°°》
•°
❄️👀¦⇢ #شهید_بابک_نوری_هریس
❄️👀¦⇢ #یاحسین
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
↱ @Shahidbabaknourii↲
‹💙🐬›
•°
({•°خیلی از جوانهای دهه هفتادی مثل همان جوانهای دوران جنگ تفکرات متعالی دارند. بابک من عاشق شهادت بود. روحیات عجیبی داشت، حتی زمانی هم که ورزش میکرد آهنگ زینب زینب سلیم موذنزاده اردبیلی را میگذاشت و با همان مداحی سوزناک ورزشش را انجام میداد. عاشق اباعبداللهالحسین و اهلبیت(ع) بود.میدانستم بابک آرزوی شهادت دارد. آنقدر بیتاب شهادت بود که من هم از ته دل به شهادتش راضی شده بودم.•°})
•°
💙🐬¦⇢ #شهید_بابک_نوری_هریس
💙🐬¦⇢ #یاحسین
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
↱ @Shahidbabaknourii↲
‹🍡🌸›
•°
☆°•چطور شد که بابک این راه را انتخاب کرد؟؟
نه اینکه بابک پسرم باشد و این را بگویم نه. ولی بابک یکی از فعال ترین جوان های شهرمان بود.سرشار از زندگی بود و همیشه در برنامه های مختلف پیش قدم بود. اصلا هم تک بعدی نبود و بواسطه سن و سالش جوانی می کرد و از همه قشری هم دوست و رفیق داشت . یعنی هم دوست باشگاهی داشت هم دانشگاهی هم مسجدی و هیئتی. هم از فعالین هلال احمر بود و هم در بسیج فعال بود، هم در کارهای خیر در بهزیستی شرکت می کرد، حتی بعد از شهادتش من فهمیدم که کارهای ساخت بنای یادبود شهدای گمنام در پارک ملت رشت را هم خودش انجام داده ، رئیس بنیاد شهید دیروز که به خانه ما آمده بود به من گفت که می دانستی پسرت چقدر برای اینکه اینجا ساخته شود زحمت کشید؟! من اینجا تازه فهمیدم که زمان ساخت این بنا، بابک به مسئولان گفته بود که چه شما بودجه بدهید چه ندهید روح این شهیدان اینقدر بلند و پر خیر وبرکت است که این بنای یادبود ساخته می شود و بعدا شما حسرت خواهید خورد که در این ثواب شرکت نکردید. بجز این فعالیت های فرهنگی، بابک یکی از دانشجوهای فعال دانشگاه تهران هم بود. ذاتش جوری بود که می خواست در همه ابعاد رشد داشته باشد و تک بعدی نباشد.•°☆
•°
🍧🎡¦⇢ #شهید_بابک_نوری_هریس
🍧🎡¦⇢ #یاحسین
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
↱ @Shahidbabaknourii↲
‹⛈❄️›
•°
فاصله اعزام تا شهادتش 26 روز بود؟
°☆بله ...می بینید چقدر برای شهادت عجله داشت، من 50 ماه سابقه جبهه دارم اما شهید نشدم، ولی این پسر آنقدر با همه وجودش شهادت را می خواست که به یک ماه نکشیده طلبیده شد و رفت.🥀☆°
•°
❄️👀¦⇢ #شهید_بابک_نوری_هریس
❄️👀¦⇢ #یاحسین
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
↱ @Shahidbabaknourii↲
‹🌸🍀›
•°
آخرین مکالمه و التماس دعا از پدر
◇°•در این آخرین مکالمه وقتی بابک تماس گرفت من از تهران داشتم برمیگشتم رشت که به مشهد بروم. بابک تا شنید من میخواهم مشهد بروم گفت آقا جان قول بده من را دعا کنید. من گفتم: پسرم، عزیزم، قربان صدایت بشوم تو باید من را دعا کنی، گفت نه آقا جان قول بده، هردو از هم التماس دعا داشتیم و این شد آخرین حرفهای بین من و بابک بود. نکته جالب اینجاست که بابک همان روز از من خواست که از دوستان شهیدم بخواهم شفاعتش را بکنند و این اتفاق یک جور عجیبی افتاد و بعد از شهادتش من اصلا خبر نداشتم که مزارش را کجا در نظر گرفتهاند اما وقتی که برای تشییع او رفتیم دیدم که خانه جدید بابک درست کنار بچههای عملیات کربلای دو و کربلای پنج است که همگی دوستان و همرزمان من بودند و در جبهه شهید شدند. دیدم بابک با دوستان من همجوار شده است. همان موقع به پسرم گفتم بابک جان، بابک زیبای من دیدی خدا خودش تو را به خواستهات رساند، خودش آرزویت را برآورده کرد؛ تو باعث افتخار من شدی پسرم.•°◇
•°
🌿🌸¦⇢ #شهید_بابک_نوری_هریس
🌿🌸¦⇢ #یاحسین
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
↱ @Shahidbabaknourii↲
⊰•♥️🦋•⊱
.
دوست شهید:
میخواستیم بابک و اذیت کنیم😆
هم تو غذاش هم تو نوشابش و پر فلفل. کردیم غذارو خورد دید تنده میخواست تحمل کنه بزور با نوشابه بخوره.
نمیدونست تو نوشابش هم فلفل داره نوشابه رو سر کشید یهو ریخت بیرون قیافش دراون لحظه خیلی خنده دار شده بودهمه ما ترکیدیم از خنده خودشم میخندید 😁
هیچوقت هم کارمونو تلافی نکرد🙂💔
💙¦← #خاطره
🥲¦← #شهید_بابک_نوری_هریس🦋
️
.
⊰•♥️•⊱¦⇢#داداش_بابکم
⊰•♥️•⊱¦⇢#یازهرا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•🤍🌸•⊱
.
تو اوج شلوغی ستاد بود که بهم گفتن بابک میخواد بره اعتکاف!
گفتم:
مگه میشه؟
همهی کارها رو دوش بابکه...
برادر و عموش رفتن باهاش صحبت کردن و گفتن که صلاح نیست تو این حجم کار سه روز نباشی ، سال دیگه میری...
بابکم یه نگاهی بهشون میکنه و میگه:
شما تضمین میکنید من تا سال دیگه زندهام؟
اونا هم که جواب بابک رو میشنون فقط سرشونو میندازن پایین.
انگار میدانست که سال دیگری وجود ندارد،
انگار به رفتنش مطمئن بود...
بابک میدانست عازم سفر است،
سفری که به سفر طولانیترش منجر میشود.
برای همین ، به فکر توشهاش بود...!
#شهید_بابک_نوری_هریس
.
⊰•🤍•⊱¦⇢#برادرشهیدم
⊰•🤍•⊱¦⇢#یازهرا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•❤️🌸🦋•⊱
.
-اگهیهروزخواستۍ
تعریفیبراۍشھیدپیداکنی،
بگوشھیدیعنیباران..
حُسْنِباراناینهکه⇣
زمینیهولے
آسمانےشده،
وبهامدادِزمینمـےآید:)!
#شهید_بابک_نوری_هریس ❤️
.
⊰•❤️•⊱¦⇢#داداشبابکم
⊰•❤️•⊱¦⇢#یازهرا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•❤️🌺🌸•⊱
.
-اگهیهروزخواستۍ
تعریفیبراۍشھیدپیداکنی،
بگوشھیدیعنیباران..
حُسْنِباراناینهکه⇣
زمینیهولے
آسمانےشده،
وبهامدادِزمینمـےآید:)!
#شهید_بابک_نوری_هریس ❤️
.
⊰•❤️•⊱¦⇢#داداشبابک
⊰•❤️•⊱¦⇢#یازهرا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii