🌼 ما هم سربازیم!
✍ در عملیات مسلم بن عقیل #شهید_همت دچار خونریزی معده شد و مدام خون بالا میآورد. بهناچار منطقهی نظامی را ترک کرد و چند نفر همراه با او به بیمارستان اسلامآباد غرب رفتیم. جلوی در بیمارستان بهدلیل ازدیاد بیماران و مراجعان ما را راه نمیدادند. یکی از همراهان به دهانش آمد که سردار را معرفی کند و با تشر به مسؤولی که راهمان نمیداد بگوید میدانید چه کسی را در این بحبوحه جنگ جلوی در بیمارستان معطل کردهاید... که همت جلوی او را گرفت و به آن مسؤولی که جلوی ما را گرفته بود، گفت: ما هم سربازیم برادر. از منطقه آمدیم. مثل همهی بیمارها. ببین جایی برایمان پیدا میشود؟ بعد از چند ساعت معطلی، بالاخره تختی در بخش عمومی اورژانس بیمارستان به همت دادند. وضعیت از نظر اصول نظامی اصلا مساعد نبود. بیم ترور شدن حاج همت را داشتیم. ایشان از ما میخواست او را روی تخت بیمارستان در اورژانس عمومی کنار دهها بیمار دیگر رها کنیم و برویم. هر چه کردیم نتوانستیم ایشان را قانع کنیم که خود را به مسؤولان بیمارستان معرفی کند و از آنها بخواهد یک اتاق خصوصی در اختیارش بگذارند. هر بار که این درخواست را تکرار میکردیم شهید همت میگفت: ما هم سربازیم.
👤 راوی: سرتیپ امیر رزاقزاده؛ از همراهان و همرزمان شهید همت
📰 منبع: روزنامه جامجم 99/11/07
#مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅کانال عاشقان شهید سلیمانی👇
http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
❤️#مثل_شهدا_زندگی_کنیم
وقتی از سفر کربلا برگشت مادر پرسیده بود چه چیزی از امام حسین خواستی؟
مجید گفته بود یک نگاه به حضرت ابالفضل کردم و یه نگاه به گنبد امام حسین، گفتم آدمم کنید.
مجید هیچ وقت اهل نماز و روزه و دعا نبود، اما سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شد، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت میخواند و حتی نماز صبحش را نیز اول وقت می خواند، خودش همیشه میگفت نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده که این طور عوض شدهام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم. در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی شده بود همیشه زمزمه لبش «پناه حرم، کجا میروی برادرم» بود؛ همیشه ارادت خاصی به حضرت زینب (سلام الله علیها) داشت.
✍خواهر شهید مجید قربانخانی
#مثل_شهدا_زندگی_کنیم🕊🌷
مادر بزرگ شهید #جھاد_مغنیه میگفت:
مدت طولانـی بعد از شھادتش اومد به خوابم
بھش گفتم: چرا دیر کردی؟
منتظرت بودم . . !🥀
گفت: طول کشید تا از بازرسـیها رد شدیم
گفتم چه بازرسی؟!
گفت: بیشتر از همه سر بازرسـی نماز وایسادیم
بیشتر هم درباره نمازصبح میپرسیدن!