eitaa logo
شمیم افق
1.1هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
6.6هزار ویدیو
2.5هزار فایل
﷽ ارتباط با ما @mahdiar_14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 ایستگاه آرامش 🍃 دل شکسته از خیلی چیزها و سرگردان در بسیاری از تصمیم گیری ها، حال و روز خوشی نداشتم. دل شکسته و ناراحت خیابان ها را گز می کردم. روزی یکی از مسافران سر صحبت را باز کرد و پرسید: «چیزی شده؟ مشکلی داری؟». نگاهی به قد و قیافۀ او انداختم؛ عادی تر از من و مردمان خیابان بود و انگار می خواست وقتش را پر کند. با خود گفتم: «طرف اونقدر مشکل نداره که می خواد با مشکلات من سرگرم بشه! ولی بد هم نیست. حداقل سبک می شم». شروع کردم به گفتن و درد دل کردن. گاهی حرف مرا قطع می کرد و نظری بی ربط می داد و نصیحتی می کرد. کاملاً مشخص بود که درد مرا نمی فهمد و نفَسش از جای گرم بلند است. بعد از کلی حرف زدن، انگار باری از دوشم برداشته و سبک شدم. لحظۀ خداحافظی گفتم: «داداش دستت درد نکنه. شنیدی و سبک شدم. اما خدایی اش نفَست از جای گرم در میومدها. شنیدنت بهتر از گفتنت بود». خندید و قبل از خداحافظی گفت: «شاید بهتر باشه به یه مشاور مراجعه کنی». خیلی زود دوباره همان دغدغه ها دلم را آشوب کرد؛ انگار این حرف ها فقط مُسکّنی کم اثر بود. پیشنهاد مراجعه به مشاور مدام در سرم تکرار می شد. دیگر مطمئن شده بودم که مواجهه با این مشکلات کار خودم نیست. با یکی از دوستان تماس گرفتم و از او برای انتخاب یک مشاور کمک خواستم. گفت فردی را می شناسد که در این زمینه دوره های متفاوتی دیده، استاد دانشگاه، صاحب نظر و نویسنده است. خیلی از او تعریف کرد. با خود گفتم: «چی بهتر از این! طرف رفته چندین سال درس خونده تا مشکلات من رو حل کنه. چرا به ذهن خودم نرسید؟!». روزی که به دفتر مشاور مراجعه کردم، باورم نمی شد که او همان مسافر بی درد من باشد. با گشاده رویی از من استقبال کرد. از همان ابتدا جذب اخلاقش شدم و احساس آرامش داشتم. انگار عوض شده بود. وقتی حرف می زدم، باحوصله می شنید و در مواردی راهنمایی می کرد. با من از ریشه های مشکلاتم گفت. برنامه هایی در زمینۀ رفتار به من داد و قرار شد باز هم به او مراجعه کنم. خواستم بگویم: «این حرف ها را چرا در تاکسی نگفتی؟» که گفت: «البته این حرف ها رو همون روز هم به شما گفتم. فقط کافیه خودت بخوای». همان روز؟! چرا من یادم نبود؟! شناختن او به عنوان یک مشاور و متخصص باعث شد تازه چشم و گوشم باز شود و حرف های او را بشنوم و دقت او را ببینم. آرامشی را که با آن جلسۀ مشاوره به دست آوردم، هیچ گاه از دست ندادم و این سرآغاز رفاقت من با بهترین دوستم شد. 🍃 حکایت زیارت های ما نیز چنین است؛ خیلی اوقات به زیارت می رویم، نماز و دعایی می خوانیم، درددل و گریه ای می کنیم، اما نه ایراد کار را می فهمیم، نه توبۀ ماندگاری، نه تغییر پایداری ... فقط برای زمانی کوتاه تخلیۀ روحی شده ایم. مهم ترین دلیل آن است که زیارت و اهل بیت علیهم السلام را درست نشناخته ایم. اینکه به «زیارت بامعرفت» توصیه شده ایم، به همین دلیل است. زیارت بامعرفت، ما را متوجه مقام می کند؛ دیگر مُسَکّن نیست، داروست. وقتی بدانیم در محضر چه کسانی هستیم، بیشتر به خود و به اعمالمان فکر می کنیم، دقیق تر متوجه ریشۀ مشکلات می شویم، به تغییرات بنیادین فکر می کنیم، لطف و عنایت آنان را درک می کنیم، مطمئن می شویم که می شنوند و می بینند، پس حیا می کنیم و ... وقتی با این معرفت زیارت کردیم، طبیعی است که آثار آن ماندگار و فراتر از آثار سطحی خواهد بود. اثر طبیعی و ماندگار زیارت بامعرفت، «امنیت ایمانی» و نهایتاً سعادت است؛ چه اینکه گفته اند: «مَن زارَها عارِفاً بِحَقِّها فَلَهُ الجَنَّةُ». 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 زندگی جاری است 🍃 «به ابی نیزر که غلام و مسئول رسیدگی به مزارع و چشمه هایش بود، فرمود: كلنگ را بياور. كلنگ را گرفت و داخل چاه رفت. آن قدر كلنگ زد تا خسته شد. براى رفع خستگى بيرون آمد، در حالى كه از پيشانى مقدسش عرق مى ريخت و با انگشتان خود آن عرق را پاک می کرد. باز به قنات فرود آمد. همهمه مى كرد و كلنگ مى زد. ناگهان رگ آب بسان گلوى شتر فواره زد. به سرعت از چاه بيرون آمد و در حالى كه هنوز عرق مى ريخت، فرمود: خدا را شاهد می گیرم که صدقه است! صدقه است! دوات و كاغذ بياور. ابى نيزر، با عجله دوات و كاغذ آورد و ایشان با خط مبارك خود نوشت: «اين دو چشمه (ابی نیزر و بغیبغه) وقفى است از بنده خدا على اميرالمؤمنين براى تهيدستان مدينه و درراه ماندگان، تا خدای متعال به سبب این وقف ها در روز قیامت چهره اش را از حرارت آتش نگه دارد. صدقه قرار داد؛ صدقه اى كه نه فروش مى رود، نه بخشيده مى شود و نه انتقال مى پذيرد، تا خدا وارث آسمان ها و زمين است؛ مگر آنكه حسن و حسين به آن محتاج گردند كه در آن صورت فقط ملك آنها خواهد شد». 💠 طبق فرمایش رسول خدا صلّی الله علیه و آله : «کسی که چیزی را در راه خدا وقف می کند، حتی بعد از مرگش هم پرونده اعمال او باز است و برایش ثواب نوشته می شود». 🍃 اینکه از وقف با عنوان «صدقه جاریه» یاد شده، به این سبب است که وقتی انسان چیزی را وقف می کند، مدام مورد استفاده افراد مختلف قرار می گیرد و اگر آن شیء وقف شده در طول سال ها یا قرن های متمادی، موجود باشد و مورد استفاده قرار گیرد، ثواب آن، به روح واقفش می رسد؛ درست مثل رودخانه پرآب و خروشانی که همیشه جاری است. 🍃 خدا رحمت کند قدیمی ها را! آنها به این مسئله خیلی اهمیت می دادند، کافی بود، مثلاً در یک روستای دورافتاده که از هرگونه امکاناتی محروم بود، صحبت از ساخت مسجدی به میان بیاید، هرچیزی که لازم بود، توسط خود مردم، فراهم و سپس وقف می شد؛ از زمین مسجد گرفته تا مهرهایی که باید بر آن سجده می کردند. 🍃 شاید بسیاری از شخصیت های علمی و فرهنگی ما در مدارسی درس خوانده باشند که توسط یک انسان مؤمن وقف شده است. امروزه هم یکی از مهم ترین و مؤثرترین فعالیت های اجتماعی، فعالیت هایی است که توسط واقفان خیّر انجام می شود. چه بیمارستان هایی که در آنها، صدها و هزاران نفر از مرگ حتمی نجات یافته اند و اندوه از دل خانواده های داغداری برداشته شده و این همه، بر اثر همت یک واقف مؤمن به دست آمده است. 🍃 گاه فکر می کنیم وقف عبادت مخصوص افراد پولدار است و باید ثروت هنگفتی داشته باشیم، خودمان و فرزندانمان به صورت کامل از نعمت های خدا برخوردار باشیم، آن گاه زمان وقف و کارهایی مانند آن می رسد. این اشتباه از اینجا ناشی می شود که فکر می کنیم وقف یعنی وقف مسجد یا وقف مدرسه و چیزهایی از این قبیل! اگر این گونه باشد، پس فقط میلیاردرها می توانند واقف باشند. اینها از بهترین مصادیق وقفند، ولی آیا ما با همین وضع مالی معمولی یا حتی گاه زیر متوسط، نمی توانیم واقف باشیم؟ آیا همه نمی توانند در این عبادت اجتماعی مشارکت کنند؟ کتاب هایی در کتابخانه شخصی خود داریم که بارها آن را خوانده ایم و دیگر نه نیازی به خواندن آن داریم و نه حوصله اش را! در مواقعی، فرش، پشتی، ظروف آشپزخانه، بخاری و کلی چیزهای دیگر، ممکن است در خانه ما اضافه و بدون استفاده مانده باشد، و سال به سال به آنها دست نزنیم، در حالی که مسجد یا امامزاده محله، به همه یا برخی از آنها نیاز دارد. آیا اگر همین وسایل را برای این اماکن مقدسه وقف کنیم، واقف نیستیم؟! وقف تعدادی اسباب بازی برای مشغولیت و آرامش کودکان حاضر در مسجد، هیئت و حسینیه نیز می تواند جلوه ای از وقف ساده و فراگیر باشد. حتی گاه یک جوان مجرد نیز با وقف یک جلد قرآن یا مفاتیح، خود را به قافله واقفان می رساند تا صدقه جاریه ای داشته باشد. 🍃 واقعیت این است که خدای حکیم و مهربان، در جزای اعمال و عباداتمان، به همت ما توجه می کند، نه به زیادی یا کمی آن! اگر کسی توان وقف 100 هزار تومانی دارد و به همان اندازه وقف می کند، ارزش کار او نزد خدای متعال به اندازه ارزش کار کسی است که توان وقفش یک میلیارد بوده و به اندازه یک میلیارد، وقف کرده است. 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 دفترچه پس انداز... 🍃 اینها، فقط یادآوریِ چیزهایی است که شما خیلی خوب می دانید و حتما تأثیرشان را هم در زندگی تان دیده اید. البته نه اینکه این پنج فرمان، معجزه کنند، اما اگر بخواهیم مطمئن شویم که یک برنامه ریزی و شیوه زندگی اقتصادی، مشکل اساسی ندارد، می توانیم برگردیم و مواردی شبیه این پنج فرمان را به یاد بیاوریم و درباره آ نها فکر کنیم. شاید هم در کنار ما کسانی باشند که به این یادآوری ها نیاز داشته باشند. 1️⃣ وای از بدهی: این روزها، وام و قسط برای خیلی از خانواده ها، یک مسئله عادی و حتی ضروری شده؛ اما این مسئله عادی و ضروری، به راحتی ممکن است تبدیل به یک فاجعه تبدیل شود! اینکه الان کالایی بخریم که بعداً یا به تدریج پولش را بدهیم، فقط وقتی می تواند خوب باشد که کاملاً ضروری و به اندازه باشد. اقتصاد مقاومتی می گوید برای آینده به گونه ای برنامه ریزی کن که اگر اوضاع اقتصادی ات، جوری که فکر می کردی پیش نرفت یا اتفاق ناگواری افتاد، زیر بار بدهی ها و قسط ها، درمانده نشوی. 2️⃣ خرید خوب: ارزان؟ بادوام؟ خارجی؟ ایرانی؟ اینکه چه ملاک هایی را برای خرید رعایت می کنید، در زندگی اقتصادی شما مؤثر است. آیا همین که از کالایی خوشتان آمد، آن را می خرید؟ بعید است! شما تعادل را رعایت می کنید؛ نه خیلی گران باشد و نه جنس بُنجُل که مجبور شوید فردا خرج تعمیرش کنید یا یکی دیگر بخرید. خرید شما، به خاطر مارک و برندَش نباشد؛ خارجی نباشد (اگر نمونه ایرانی اش هست) تا به اقتصاد کشور ضربه نزند؛ و مهم تر از همه اینکه واقعاً به آن نیاز داشته باشید و خریدتان تفنّنی نباشد. 3️⃣ مدیریت دارایی و مصرف: لامپ های کم مصرف مثال خوبی برای اقتصاد مقاومتی اند. ما پولمان را خرج مصرفمان می کنیم؛ بنابراین هرچه کمتر و بهینه تر مصرف کنیم تا استفاده بهتری از پولمان کرده باشیم. مثلاً همین استفاده بدموقع (ساعت های اول شب) از وسایل برقی یا بیش از حد گرم نگه داشتن خانه در حالی که می توان از لباس گرم استفاده کرد یا استفاده بی مورد از وسیله نقلیه شخصی و موارد زیادی مثل اینها، آرام آرام داراییِ ما را می بلعند. ضمن آنکه اگر اسراف باشد، برکتِ دارایی های مان را هم کم می کند. 4️⃣ نگه داری: کسانی که از وسایلشان بد استفاده می کنند و نگران استهلاک و خراب شدن آنها نیستند، به فقر نزدیک ترند. حتی کوچک ترین و معمولی ترین وسایل ما، از ظروف آشپزخانه گرفته تا خودرو و از مداد فرزندمان تا ماشین لباس شویی، یک روش صحیح مصرف دارند که باعث می شود بادوام تر باشند. حتی بدن ما از همین قاعده پیروی می کند. اگر مراقب بدنتان باشید، با ورزش و بهداشت و تغذیه سالم و پرهیز از موارد مضر، حتماً هزینه های درمانی شما کاهش می یابد. 5️⃣ بخشش: در بیشتر خانه ها وسایلی وجود دارند که به دلیلی بی استفاده مانده اند؛ در حالی که کسانی هستند که به آنها نیاز دارند. بخشیدن این وسایل، راه رزقِ شما را باز می کند؛ چون این کار یک جور صدقه دادن و انفاق است. معصومین علیه السلام به ما فرموده اند: «صدقه دهید تا روزی تان زیاد شود». علاوه بر این، بسته به توانایی تان، مقداری هرچند اندک از درآمد خود را وقفِ نیازمندان کنید. گاهی هم بخشش در این است که در مسائل مالی (مثلاً در مورد طلبکاری هایمان) به کسانی که دچار مشکل شده اند، سخت نگیریم. 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 دفتر بیلان‌کار 🍃 آقای معینی از زمانی که معلّم کلاس پنجم شده است، پانزده سال می‌گذرد. الان چند سال است که در ارزیابی آموزش و پرورش، معلّم نمونه‌ی منطقه شناخته می‌شود. دیروز که او را دیدم، حسّ کنجکاوی قلقلکم کرد و بعد از تبریک به حالت شوخی و جدّی گفتم: «چند ساله شش‌دانگ نمونه شدن را به نام خودت زده‌ای؟ جون من اگه پارتی و آشنا داری، سفارش ما را هم بکن!» آقای معینی لبخند ملیحی زد و گفت: «نه بابا! نقل این حرف‌ها نیست. راستش من برای موفقیّتم هر شب یک ربع وقت می‌گذارم. در آن یک ربع، به عملکرد خودم در طول روز در برخورد با دانش‌آموزان، نحوه‌ی تدریس، تعامل با معلّمان و کادر مدرسه و راه‌حل برای برطرف کردن مشکلات دانش‌آموزان فکر می‌کنم. با همان یک ربع، هم به اشتباهات خودم در آن روز پی می‌برم و هم برای کارهای فردایم، راه‌های بهتری پیدا می‌کنم. اوس حسن صافکار صدایش می‌کنند. چهار باب مغازه دارد و یک طلافروشی. از تاجر و برج‌ساز دوروبرش را گرفته‌اند تا جویای کار و نیازمند نان شب. اوس حسن صافکار هم، برای هر کدام‌شان حساب و دفتر جداگانه‌ای باز کرده است. آخرِ هر هفته، دفترهایش را یکی‌یکی برانداز می‌کند تا نکند با کسی حساب مالی یا چک پاس‌نشده‌ای داشته باشد. نکند نیازمندی از قلم افتاده باشد یا دست رد به سینه‌ی جوانی زده باشد. نکند حساب سالش رسیده و... . همین حسّاسیت‌ها اوس حسن صافکار را امین بازار و مورد اعتماد مردم کرده است. مادربزرگ هر سال عید، موقع خانه‌تکانی از خانه‌ی قدیمی‌اش هزار تا چیز جورواجور پیدا می‌کرد. از پستانک بچّه گرفته تا جوراب و ساعت مچی و... . خدا بیامرز مادربزرگ همیشه می‌گفت: «ننه‌جان! موقع سال تحویل به خانه‌ی دلمون هم یک سری بزنیم. آن‌جا هم خیلی چیزها پیدا میشه. دلمون رو الکی شلوغ کرده. دل شلوغ رو باید آب و جارو کرد. سال جدید رو با خونه‌ی تمیز و دل تمیز نو کنیم.» خدا رحمت کند مادربزرگ را! همیشه حرف‌هایش به دل می‌نشست. * * * در این دنیای هفت‌رنگ، گاه غفلت‌و گرد و غبار بر قلب‌ها می‌نشیند. قلب انسان هرازگاهی به گردگیری نیاز دارد. سال تحویل، بهترین زمان برای محاسبه‌ی نفس و گردگیری از قلب است. 💠 پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: 🌿 «به حساب نفس‌تان برسید، پیش از آن‌که به حساب‌تان برسند و خودتان را [با معیار حق] بسنجید، پیش از آن‌که شما را بسنجند.» 💠 پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: 🌿 «گاه تاریکی بر قلب من وارد می‌شود و به همین دلیل، در شبانه‌روز هفتاد مرتبه استغفار می‌کنم.» * * * - زندگی ما وقتی که رییس‌مان، دوستان‌مان، پدر و مادرمان، شریک زندگی‌مان یا محل کارمان تغییر می‌کند، دست‌خوش تغییر نمی‌شود. - زندگی ما، تنها وقتی تغییر می‌کند که ما تغییر کنیم. - ما تنها کسی هستیم که مسئول تغییر زندگی خودمان می‌باشیم. - هرچند وقت یک‌بار، عملکرد خودمان را بدون رودربایستی مورد نقد و بازبینی قرار دهیم. - مواظب اعمال و رفتارمان باشیم؛ زیرا دنیا مثل آینه است. 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 تا لحظه‌ی دیدار 🍃 الف: سال‌هاست با یک نوع و یک رنگ لباس به اداره می‌آید. بدون اخم و بدون لبخند، کاری به کسی هم ندارد، به قول معروف: دنیا را آب ببرد او را خواب می‌برد. به هر واحدی منتقل می‌شود آن‌جا را بهترین جای دنیا می‌داند. کسی ندیده با کسی بر سر ایده‌یا طرحی دچار مشکل شود، نه با رییس و نه با ارباب‌رجوع و نه با آبدارچی اداره. با هیچ کدام! گویا اصلاً ایده و نظری برای بهتر اداره شدن جهان خود ندارد. آقای قلیچ را می‌گویم. 🍃 ب: اگر اخم نداشته باشد، حتماً لب‌هاش غرولند ریز و اعصاب خُردکنی دارد که بعد از این همه سال، گویا قسمتی از حالت صورتش شده است. هر روزِ ماه، یک چالش جدّی با همکاران و مدیران واحدهای مختلف سازمان دارد و اگر همه مراقب باشند که گزکی دست او برای اعتراض ندهند، به خاطر لب‌ریز و لب‌سوز نبودن چایی، با آقای بروفه خدمتکار اداره وارد جرّ و بحث می‌شود. مُدام غُر می‌زند و به زمین و زمان گیر می‌دهد؛ وقتی هم به او می‌گویی: «ایده‌ی تو برای بهتر شدن امور اداره چیست؟» حرفی ندارد جز بازگویی اعتراض. گویا با همه‌ی غُرغُرش، ایده‌ای برای اداره‌ی جهان خود ندارد. آقای سرآسیابی را می‌گویم. 🍃 ج: پُرتلاش و سازنده است. وظایف سازمانی‌اش را در وزارتخانه به بهترین نحو انجام می‌دهد و البتّه دست به هر کار نمی‌زند. محال است کاری با اعتقاداتش نسازد و آن را انجام دهد. پُر از ایده است. یک روز در چایی همکاران چند برگ گُل‌محمّدی ریخت و به همین سادگی، همه‌ی ما را غافل‌گیر کرد تا چای به‌یادماندنی بنوشیم. شاید اگر وزارتخانه را هم به او بدهند، بهتر از وزرای این چندساله آن را اداره کند. دنیای خارج از اداره‌اش هم پُر از فعالیت‌های مختلف و متنوّع است که بعضی وقتها به اداره هم سرایت می‌کند و هرازگاهی به دنبال پول پانصد تومان، هزار تومانِ همکاران به این اتاق و آن اتاق می‌رود تا کولر و یخچال و بخاری برای یک نیازمند بخرد. آقای انتظاری را می‌گویم. * * * 🌷 منتظر، به جهانش اعتراض دارد؛ امّا رفتارش سازنده است. لحظه‌ای نمی‌نشیند و دائم در حرکت است. منتظر واقعی کسی است که تمام حرکات و سکناتش حکایت از انتظار داشته باشد. کسی که انتظار مهمانی را می‌کشد، به نظافت خانه می‌پردازد، لباس مرتّب می‌پوشد و همه چیز را فراهم می‌آورد تا به محض ورود مهمان، به بهترین نحو از او پذیرایی کند. انتظار امام زمان عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه لحظه‌به‌لحظه است. باید به‌گونه‌ای منتظر بود که هر لحظه خبر ظهور به گوش رسید، آماده بود. 💠 امام جواد علیه‌السلام می‌فرمایند: 🌿 «باارزش‌ترين اعمال شيعيان ما، انتـظار فـرج است.» * * * ⬅️ انتظار سخت و آسان، توأمان است و برای آن ‌بایست: 1️⃣ به انتظار به صورت کلّی اندیشید و به تحقّق وعده‌ی الهی ایمان آورد. 2️⃣ در گام بعد و پس از رسیدن به ایمان قلبی و عقلی، برای تعجیل در فرج امام زمان عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه دست به دعا برداشت. 3️⃣ بر عهدِ دوستی با ائمه و برائت از دشمنان دیروز و امروز آن‌ها استوار ماند. 4️⃣ در نهایت، برای جلب نظر و رضایت امام زمان عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه، که رضایت خداوند هم در آن است، بر انجام امور خیر دینی اهتمام ورزید. باید در تمام زندگی تنها چشم به خداوند داشت و از بنده‌ی خدا هیچ نخواست و موحّدانه زیست، دست ضعفا را بی‌منّت گرفت و به گسترش عدل کمک کرد و به قول معروف، پرچم دین خدا را بالا نگاه داشت تا روز ظهور. 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 لبخند خدا! 🍃 شب اوّل ازدواجش بود و دلش آرام و قرار نداشت؛ نه برای همسرش، بلکه به این خاطر که نکند فردا رسول خدا در جنگ اُحد تنها بماند. با اجازه‌ی پیامبر اکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله آن شب را کنار همسرش ماند و صبح عازمِ میدان جنگ شد. جمیله، آن شب خواب شهادت همسرش را دیده بود. وقتی حنظله در جنگ اُحد به شهادت رسید، پیامبر اکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «دیدم که فرشتگان حنظله را غسل می‌دهند.» از آن به بعد به او «غسیل الملائکه» می‌گفتند. 🍃 شهادت یک معامله‌ی‌دوطرفه است. در این معامله، شهید از جان شیرین خود، یعنی باارزش‌ترین سرمایه‌اش، دل می‌کند تا از وطن، ناموس و امنیّت سرزمینش دفاع کند و به جای آن، سرمایه‌ی ابدی و نعمت‌های آن را بخرد. در این معامله، هیچ‌کس از خدا وفادارتر نیست، به همین دلیل، شهدا از معامله‌ای که با آن‌ها کرده‌اند، شادمان و راضی هستند. «آنان زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.» 🍃 شهادت دل بریدن می‌خواهد. دل بریدن از تعلّقات عاطفی دنیا سخت است. دل بریدن از مهر همسر و خنده‌ی فرزند و نگاه مهربان پدر و مادر، کار هرکس نیست. 💠 پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: 🌿 «آن‌گاه که شهید با همسر و فرزند و بستگانش خداحافظى مى‌کند، از گناهان خود خارج و از همان موقع پاداش کارهای او دو برابر مى‌شود. به شهادت که می‌رسد خداوند مى‌فرماید: من سرپرست بازماندگان اویم، هرکس آن‌ها را خشنود کند، مرا خشنود کرده و هرکس آن‌ها را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است.» 🍃 شهادت با شناخت «ولیّ» رنگ می‌گیرد. شهید برای آن‌که در مسیر «ولیّ خدا» گام بر‌دارد، از تمام هستی‌اش هزینه می‌کند. او خواسته‌هایش را زیر پا می‌گذارد و برای به‌دست آوردن دل ولیّ خدا، آرزوهایش را با خواست او تنظیم می‌کند. آن‌گاه که زندگی‌اش بر مبنای دل ولیّ خدا نظم گرفت، هر لحظه منتظر است تا حجت خدا لب تر کند و او لبیک بگوید. شهید، قبل از لبیک به فرمان ولیّ خدا، فکر و دل و اعمالش را آماده کرده است. یکی از علما در نصیحت به فرزندش، که عازم جبهه بود و در حلبچه به شهادت رسید، گفت: «اوّل شهید شو، بعد به جبهه برو!» 💠 امام صادق علیه‌السلام فرمود: 🌿 «کسی که در انتظار امر ما است، مانند کسی است که در راه خدا در خون خود غلتیده است.» 🍃 شهید، مدافع اعتقاد، خاک و ناموس وطن است. وطن خانه‌ای برای آرامش همه‌ی ملّت است. آدمی‌زاد برای حفاظت از خانه‌ی خود، دورتادور آن را دیوار می‌کشد و روی دیوار را با حفاظی محکم و مناسب می‌پوشاند تا کسی فکر دست‌درازی به خانه را هم نکند. مدافعان مرزها، سرمایه‌های یک کشور به حساب می‌آیند. مورّخان و شعرا و داستان‌نویسان تا توانسته‌اند در ستایش مدافعان حریم وطن قلم‌فرسایی کرده‌اند. 💠 امام سجّاد علیه‌السلام برای مدافعان مرزها، این‌گونه دعا می‌کند: 🌿 «خداوندا! بر محمّد و خاندان او درود فرست و مرزهای كشور مسلمانان را به عزّت خود محفوظ دار و نگاه‌داران مرزها را به نيروى خود تقويت فرما و از دارایى خود عطاى فراوان بر ايشان بخش.‏ بهشت را پيش چشم آنان مجسّم گردان و آنچه در بهشت آماده كرده‏اى، از مسكن‌هاى جاويد و منزل كرامت و حوران نيكوروى و جوي‌هاى روان و نوشيدني‌هاى گوناگون و درختان پُربار و از اقسام ميوه‏ها در پيش چشم ايشان نمایان ساز تا آهنگ بازگشت نكنند و انديشه‏ گريختن از هماورد ننمایند.» 🍃 «شهدا در روز قیامت، مقام شفاعت دارند.» 🍃 «مجاهدان قبل از همه و از درِ مخصوص وارد بهشت می‌شوند.» 🍃 «شهادت، پایان زندگی نیست؛ بلکه آغاز حیات است.» 🍃 «شهادت، باختن و از دست دادن نیست؛ بلکه یافتن و به دست آوردن است.» 🍃 کشته شدن، آن‌گاه ارزشمند است که در راه خدا باشد: «قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ.» 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 پدر خانواده‌ی من 🍃 در روزهای آغاز سال نو که اعضای خانواده بیش‌تر از همیشه با هم به سر می‌برند، برنامه‌ریزی برای کارهای جمعی بیش‌تر معنا پیدا می‌کند؛ مثلاً برای سفر و دید و بازدیدها، بعد از آن‌که هم‌فکری‌ها و مشورت‌ها انجام شد، برای آماده کردن مقدّمات آن برنامه‌ریزی می‌شود و هرکس کاری را که برعهده دارد، پیش می‌برد. این یک مسیر منظّم برای انجام کارهای خانوادگی است که ما آن را گاه ناخودآگاه دنبال می‌کنیم؛ امّا نکته‌ای که در این برنامه‌ریزی‌ها و انجام آن‌ها وجود دارد و فوق‌العاده برای رسیدن به نتیجه‌ی مطلوب مهمّ است، مدیریت «ولیّ» و سرپرست خانواده است. او وظیفه دارد در تمام مراحل، مراقبت کند تا فعالیّت‌های خانواده، حتی فعالیّت‌های فردی، به‌گونه‌ای باشند که همه، بیشترین بهره را ببرند، بدون آن‌که به دیگران زیانی برسد. هر گروه دیگری غیر از خانواده نیز برای رسیدن به هدف‌ها و سود بردن اعضایش، به همین نظام منسجم در تصمیم‌گیری و مدیریت نیاز دارد؛ البتّه هر گروهی متناسب با افکار و اهدافش، به شکلی مدیریّت می‌شود؛ امّا در هر حال، هیچ وقت هیچ گروهی حتّی جمعِ فرزانه‌ترین آدم‌ها، بی‌نیاز از یک «رهبر و ولیّ» نیست. جامعه‌ای که از داشتن «ولیّ» و سرپرست شایسته محروم است، مثل خانواده‌ای است که سرپرستی مناسب ندارد. خانواده‌ی بی‌سرپرست یا بدسرپرست، در معرض بدترین آسیب‌های درونی و تهدیدهای بیرونی قرار خواهد داشت. مهم‌ترین ویژگی یک سرپرست خوب این است که خیرخواه باشد و در تشخیص این‌که چه چیز خیر است نیز ناتوان نباشد. پدر و مادر یک خانواده از آن‌جا که خودشان خانواده را تشکیل داده‌اند، معمولاً خیرخواه‌ترین افراد برای خانواده و اعضای آن هستند؛ امّا جامعه‌ای به وسعت یک ملت را کسی تشکیل نداده که بخواهد سرپرستی‌اش را برعهده بگیرد. پس به ناچار باید کسی را برای این کار انتخاب نمود؛ کسی که بتوان به خیرخواهی و تشخیص او اطمینان داشت. این سرپرست نباید مثل نظام سیاسی شاهنشاهی، که در گذشته تجربه کرده‌ایم، به جای دخالت دادن مردم در تصمیم‌گیری‌ها و مسئولیت‌ها، تحت نفوذ و سلیقه دولت‌های استعمارگر و دشمنان مردم باشد و در عین حال، خودش هم از شایستگی، توانایی و درایت لازم خالی باشد. ولایت فقیه، تأمین‌کننده‌ی این ضرورت برای جامعه اسلامی است. خانواده‌ای که علاوه بر نیازهای اصلی و روزمرّه، به فتح قلّه‌های موفقیّت در عرصه‌های مختلف می‌اندیشد و علاوه بر آن، به رشد معنوی و اخلاقی اعضای خود اهمیّت می‌دهد، سرپرستی متناسب با این اهداف می‌خواهد؛ سرپرستی که حتّی در برنامه‌های سفر و دید و بازدید عید، این اهداف را در برنامه‌ریزی‌ها و فعالیّت‌های اعضای خانواده دنبال کند. * * * 🍃 در مقیاسی وسیع‌تر، برای خانواده‌ی بزرگ امت اسلامی، رهبری مناسب است که: 1️⃣ از دل مردم برآمده باشد. 2️⃣ به‌وسیله‌ی خبرگان منتخب مردم انتخاب شده و تحت نظارت آن‌ها باشد. 3️⃣ از فهم عمیق احکام خداوند و نیز هوشمندی و مدیریّت و آگاهی سیاسی لازم برخوردار باشد. 4️⃣ به قدر کافی شجاعت و استقامت داشته باشد و در برابر سختی‌ها و دشمنی‌ها، مسیر را ادامه دهد. 5️⃣ در برابر مردم، خاکسار و در مشکلات‌شان با آن‌ها هم‌دل باشد. ولایت فقیه، این چنین است که هویّت و ستون اصلی نظام را شکل می‌دهد. * * * 🍃 چند نکته: - آیا تا به حال، به نقش پررنگ رهبری در پی‌گیری مطالبات مردم از مسئولان اجرایی کشور توجه کرده‌اید؟ - آیا به این می‌اندیشیم که چرا دشمنان ما برای تضعیف ولایت فقیه به هر کار دست می‌زنند؟ آن‌ها چه مشکلی با «ولیّ» خانواده‌ی ما دارند و تضعیف آن به نفع و ضرر چه کسانی تمام می‌شود؟ - آیا ممکن است اطلاعات غلط و تحلیل‌های عجولانه، ما را از سرپرست خانواده‌ی اسلامی جدا کند؟ 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 مانیتور بیهودگی 🍃 دو سه هفته‌ای بود که برای آن مهمانی به یک دردسر جدّی افتاده بودم. بچّه‌ها و نوه‌های حاج‌حسن انگار دیگر حال و حوصله‌ی با هم بودن را نداشتند و بهانه‌ی خستگی و راه دور و... را می‌آوردند؛ امّا من به‌شدّت عزمم را برای یک دورهمی جمع کرده بودم. به هر ترتیب بود، مهمان‌ها از ساعت 7 به خانه‌ی ما آمدند. همسرم مقدّمات چای و میوه را چیده بود. یک‌و‌نیم ساعت همگی دور هم گفتیم و خندیدیم و خاطره‌گویی کردیم؛ امّا به تدریج هریک از برادرها، شوهرخواهرها و حتّی بچّه‌ها از جمع جدا و در گوشه‌ای با گوشی و تبلت خود مشغول شدند. همسرم به من تذکر داد که ناراحت نشوم؛ چراکه این وضعیت طبیعی است و دامان خیلی از خانواده‌ها را گرفته است. به صورت‌ها نگاه می‌کردم، یکی گوشی را به چشم نزدیک کرده و با دقّت نگاه می‌کرد، یکی می‌خندید و یکی زیر لب می‌گفت: دل ما هم خوشه که زندگی می‌کنیم. چند دقیقه‌ای نگذشته بود که، هرکس از دریچه‌ی مجازی خود برای دیگرانی که اصلاً به حرف او گوش نمی‌سپردند، حرف می‌زد. - «سعید! بیا اینو ببین چطور داره خودکشی می‌کنه... اوووف، اوووف.» - «آقا! شنیدید که... رییس سازمان... یه ویلا داره تو لواسون صد میلیارد.» گه‌گاه هم صدای یک کلیپ می‌آمد که ماجرایش دعوای فلان ستاره سینما با یک فوتبالیست بود یا... بچّه‌ها هم که به مانیتورها خیره شده بودند، گاه از اضطراب بازی، پلک‌ها را به ‌هم فشار می‌دادند و فریاد می‌زدند: «اَه، لعنتی!» مادرم هم در همین زمان در گوشه‌ای نشسته بود و با انگشت‌هایش بازی می‌کرد و حرف نمی‌زد. شایعه و سیاه‌اندیشی و دوری از واقعیّت‌های ملموس و دل‌چسب و بر باد دادن ثانیه‌های با هم بودن و خراش مُداوم روح کودکان، قسمتی از آسیب‌هایی بود که دیدن آن‌ها در جمع ما خیلی سخت نبود. همسرم به شوخی می‌گفت: «شام بعدی را اینترنتی و مجازی می‌گیریم تا بیش‌تر کنار هم باشیم.» مهمانی آن شب به پایان رسید و همگی با چشمانی که از نور مانیتورها خون‌آلود شده بود، از هم خداحافظی کردیم. وقتی همه رفتند، این روایت از امام علی علیه‌السلام را برای همه‌ی مهمان‌ها پیامک کردم که حضرت فرمودند: «هرکس به امور بیهوده بپردازد، امور سودمند را از دست می‌دهد.» * * * 🍃 حقیقت این است که نه از مهمانی و نه از چرخش‌های بی‌پایان در شبکه‌های مجازی فایده‌ای به کسی نمی‌رسید، مگر این‌که: 1️⃣ در واقعیّت زندگی کنیم. 2️⃣ فرصت با هم بودن خانوادگی و فامیلی و حضور در پای صحبت بزرگان فامیل را به سادگی از دست ندهیم. 3️⃣ در عصر انفجار اطلاعات، تعقّل و دانایی را پای شایعات ذبح نکنیم. 4️⃣ سیاه‌نمایی شبکه‌های مجازی، روح را فرسوده و ناامید می‌کند؛ درحالی‌که واقعیّت و حقیقت زندگی، شیرین، سفید و امیدوارانه است. به زندگی روشن نگاه کنیم. 5️⃣ ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خود مقایسه نکنیم و با دیدن نمایش تجمّل در محیط مجازی، زندگی خود را به آتش نکشیم. 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 اندر احوالات یک خرید 🍃 لابه‌لای قفسه‌ها به دنبال تی‌تاب مورد نظرم می‌گردم. چند نفری در مغازه مانند من چرخ به دست، سبد خود را پُر می‌کنند. به یک‌باره یکی از آن‌ها که آقافیروز بود و پوشک مورد نظر خود را پیدا نکرده بود، بلند پرسید: «سید! پوشک... نداری؟» تا سیّد محمّد، که صاحب فروشگاه بود، جواب آقافیروز را بدهد، مشتری دیگری که تا به حال ندیده بودمش گفت: «بابا تا مولفیکس و پَمپِرز هست، کی... استفاده می‌کنه؟ قیمتشم که یکیه! استفاده نکنید اینا رو بابا! بچّه اذیّت می‌شه.» با خودم گفتم: «الان است که یک جنجالی برپا شود.» منتظر پاسخ کوبنده‌ی آقافیروز بودم که دیدم به سمت مشتری غریبه رفت و آرام گفت: «عزیزم! فقط یه خرید نیست که. اگه فقط خرید بود، آره راس می‌گی. پمپرز پوشک خیلی خوبیه؛ اما این پوشک ایرانی هم الان بازار بین‌المللی داره. اگه می‌‌گم فقط خرید نیست، واسه اینه که من نگران اون کارگر بدبخت کارخونه‌ی پوشک‌سازی‌ام. من نخرم و تو نخری و این آقا (خطاب به من) نخره، شرکت میره رو هوا و برنامه‌ی تعدیل نیرو و بیکاری و... .» مشتری غریبه قانع نشد و گفت: «عمو! فلسفیش نکن دیگه. با یه پوشک ببین تا کجا رفتی.» آقافیروز گفت: «نه بابا! هنوز خیلی مونده اَزش. حالشو داری برات بگم؟» آقای غریبه با بی‌حوصلگی گفت: «نه والله!» و بعد با صدای بلند از سیّد محمّد پرسید: «آقا! سرکه‌ی بالزامیک ایتالیایی داری؟» که سیّد گفت: «آره» و حساب کرد و رفت. سیّد که گفت‌وگوی ناتمام این دو برایش جالب بود، از آقافیروز پرسید: «میشه ادامه‌اش رو بگید؟ واقعاً تا کجا این داستان ادامه پیدا می‌کنه؟» آقافیروز هم گفت: «فقط اون کارگر نیست، اون خانواده داره، دختر و پسر و زن داره، بیکاری اون کارگر، بدعنقی و فقر و هزار تا بدبختی دیگه رو به بار میاره.» سیّد هم ادامه داد: «آره، دقیقاً آقافیروز! بی‌کاری و فقر نباشه، فحشا و دزدی و... کم می‌شه و امنیّت و آرامش و رشد فرهنگی و اجتماعی در جامعه حاکم می‌شه.» آقافیروز و سیّد درست می‌گفتند. حمایت از تولید ملّی فقط یک ژست و کلمه‌ی زیبا نیست. در دنیای امروز، اقتصاد، فرهنگ، سلامت، امنیّت و آرامش جامعه، به‌هم وابسته است. براساس حدیث حضرت امیر علیه‌السلام، ایمان و دین انسان‌ها هم به اقتصاد وابسته است و الان چه کسی در دنیای مدرن وجود دارد که نداند تمام معادلات خُرد و کلان جامعه‌ی اقتصاد، به انتخاب در خرید کالا بستگی دارد. درست است که در بسیاری از کالاها، شرکت‌های داخلی هنوز موفّق به رقابت با نمونه‌ی خارجی نشده‌اند، در کالاهایی که تفاوت کیفی به میزان زیادی وجود ندارد، مثل پوشکِ حکایت بالا و مواردی که با خرید کالای داخلی، ضرر یا آسیب قابل توجهی به اقتصاد خانواده نمی‌رسد، می‌توان با اندکی اغماض در فرایند خرید، به سرنوشت کارگر ایرانی و حرف‌های آقافیروز فکر کرد. * * * 👌 می‌توان با خرید کالای ایرانی باکیفیّت، به اقتصاد ایرانی کمک کرد تا کارخانه‌اش را سر پا نگاه دارد. 👌 معرّفی کالای باکیفیّت ایرانی به دیگران، به ترویج فرهنگ «حمایت از تولید ملی» کمک می‌کند. 👌 اشاعه‌ی فرهنگ خرید کالای ایرانی که نوعی امر به معروف است، هم‌زمان عملی دینی و وطن‌دوستانه می‌باشد. 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 زباله های نَحس 🍃 صبحِ روز سیزده به در، تا مهیّای بیرون رفتن شدیم، ساعت حدود 2 ظهر شد. از میان گزینه ی ساحل و جنگل، گزینه دوّم را انتخاب کردیم و زدیم به دل جنگل. بسیاری از خانواده ها در حال برگشتن بودند و ظاهراً جای خالی زیادی در جنگل برای اتراق کردن وجود داشت. از ماشینها پیاده شدیم و وسایل را برداشته، به دنبال یک مکان مناسب به راه افتادیم. جای خالی بسیار بود؛ امّا مکانی برای اتراق ما و چند خانواده ی دیگر نه! آنجا پُر بود از سفره های یکبار مصرف، نایلون و پاکتهای پلاستیکی. پوست خربزه و هندوانه و تفاله های چایی هم منظره ای را روی زمین نقاشی کرده بود و پوشک بچّه، قوطی های کنسرو و نوشابه هم از کنار درختان رژه میرفتند. زغالهای نیمه خاموش هم که روی زمینِ بیگناه پخش شده بودند. به هر دردسر بود، یک منطقه را با زحمت بسیار پاکسازی کردیم و با کراهت، هر کداممان گوشه ای نشستیم. طبیعت بیچاره دوست دارد با بچّه ها بازی کند، با پدرها و مادرها لطیفه تعریف کند و بخندد، طعم خوب زندگی را بچشد؛ امّا هر بار که همراه تفریح و شادی انسانها می شود، سرخورده و دلشکسته، گوشه ای کِز میکند تا کمتر آسیب ببیند. بلایی که این موجود دوپا بر سر طبیعت می آورد، قابل وصف نیست. ما باید به دنبال ریشه های بُروز این رفتار باشیم، آن هم در شرایطی که ریشه های فرهنگ جامعه ی ما از نظر ملّی، همواره بر زندگی مسالمت آمیز با طبیعت تأکید دارد و فرهنگ دینی ما از چنین رفتاری به فساد در زمین تعبیر میکند. از جمله آیاتی که برای نهی از آلوده نمودن محیط زیست میتوان استدلال کرد، عبارت اند از: ✨ زمین را بعد از اصلاح، فاسد نکنید. ✨ با دستان خود، خویشتن را به هلاکت نیفکنید. 💠 با استناد به آیات بالا، میشود گفت که نزد خداوند: ✨ آلوده کردن محیط زیست، فساد در زمین محسوب میشود. ✨ محل زندگی چون مادّه حیاتی است و آلوده کردن آن، اقدام به هلاکت نفس تلقی میگردد. مُردن خاک و غیرقابل کشت شدن آن و مرگ پرندگان و جانوران بر اثر خوردن پلاستیکهای روی زمین و...، تنها پاسخ طبیعت به ما نیست، بلکه طبق روایت امام علی علیه السلام: «در قیامت، انسانها مورد سؤال واقع میشوند، حتّی درباره ی زمینها و چهارپایان.» * * * 🍃 بنابراین، میتوان در روز طبیعت با چند تدبیر ساده، پاسخ زیباییهای طبیعت را مهرورزانه تر داد. 1️⃣ یک کیسه ی زباله، برای جمع آوری زباله ها به همراه داشته باشیم. 2️⃣ زباله های غیرپلاستیکی و قابل جذب هم طبیعت را آلوده میکنند، آنها را هم در طبیعت رها نکنیم. 3️⃣ زغالها و باقیمانده ی آتش را خاموش و در نهایت، زیر خاک پنهان کنیم. تا سفره ی طبیعت را به همان زیبایی که تحویل گرفته و استفاده کرده ایم، به مهمانان بعدی آن و نسل آینده تحویل دهیم. 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 مهمان ناخوانده 🍃 آن شب مادرم حال خوشی نداشت و در اتاق استراحت می‌کرد. پدر هم که دیروقت از محلّ کارش به خانه آمده بود، روی کاناپه دراز کشیده بود و تلویزیون تماشا می‌کرد. خلاصه چراغ خانه کم‌نور بود، طوری که شام را از بیرون سفارش دادیم. همه در عین بی‌حوصله‌گی منتظر شام بودیم که زنگ خانه به صدا درآمد. به خیال رسیدن شام، به سمت آیفون رفتم و گفتم: «بله بفرمایید؟» آقای غلامرضایی با خانواده‌ی شش‌نفره‌اش یاالله‌کنان آمدند به طرف واحد ما. بی‌اختیار گفتم: «ب ب... بفرمایید!» همه شوکه شده بودیم. آخر هیچ کدام‌مان اطّلاعی از آمدن مهمان نداشتیم. خانه به‌هم ریخته و حال بد مادر و بی‌حوصله‌گی من و پدر و یاسمن که فردا امتحان داشت، وضعیت را خراب‌تر کرده بود. لباس‌های نه چندان اتوکشیده، چهره‌های به‌هم ریخته، موهای پدر که حتّی شانه هم نشده بود و... . آقای غلامرضایی امّا شاد و شنگول نشسته بود و چهار کودک شیطان خود را می‌دید و می‌خندید. این صدای خنده با شکستن مجسّمه‌ی کوچک یاسمن که در گوشه‌ی پذیرایی بود، به قهقهه تبدیل شد. مادر، پدر، یاسمن و من که آمادگی این دیدار را نداشتیم، هاج و واج مانده بودیم چه خاکی به سرمان بریزیم. صدای زنگ خانه، حمله‌ی چهار فرزند آقای غلامرضایی به سمت آیفون را به همراه داشت. به‌زور توانستم گوشی را از دست‌شان بگیرم تا پاسخ پیک موتوری که غذا را آورده بود، بدهم. غذا آوردن همانا و نشستن آقای غلامرضایی روی زمین همان؛ مهمان بی‌ملاحظه در برابر چشمان بُهت‌زده‌ی من، شام سه نفره را میان چهار فرزندش تقسیم کرد. بعد از شام، تازه وقت چایی شده بود. خلاصه مهمان‌های ناخوانده ساعت دوازده‌ونیم شب قصد رفتن کردند. دیگر حوصله‌ی بدرقه‌ی آن‌ها را تا در حیاط نداشتم و این اشتباهی بود که هزینه‌اش را فردا صبح بدجور پرداختم. بچّه‌ها تمام کفش‌های همسایه‌ها را از پاگردها به پایین پَرت کرده بودند. صبح زود، صدای غرولند همسایه‌ها بلند بود. تبعات خودخواهی و ‌بی‌ملاحظه‌‌گی آقای غلامرضایی تا یک هفته زندگی ما را مختل کرده بود. شاید او نمی‌دانست که خداوند سبحان حقوق بندگانش را مقدّمه‌ی رسیدن به حقوق خود قرار داده و نخستين وظيفه‌ی انسان براي مهماني رفتن، اين است كه برای حفظ حقوق برادر مؤمن، سرزده و بدون دعوت به خانه‌ی او نرود. اين دستور شرع مقدّس اسلام به منظور حمايت از ميزبان و راحتي و حفظ حقوق اوست. ✅ حقوق صاحب‌خانه ایجاب می‌کند که مؤمن: 1️⃣ با قرار قبلی به منزل مردم مهمان شود. 2️⃣ از رفتاری که باعث زحمت صاحب‌خانه می‌شود، بپرهیزد. 3️⃣ حقوق همسایگانِ صاحب‌خانه را محترم بشمارد. 4️⃣ مدّت زمان مهمان شدن خود را کوتاه کند. 🍃 با حفظ حقوق صاحب‌‌خانه و میزبان، هم حقوق مهمان رعایت می‌شود و هم پیوند میان مؤمنان موجبات رضای خداوند را فراهم می‌کند. 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 کوچه‌ی صبوری 🍃 زیر پنجره‌ی اتاق خواب، خیابان کم‌عرضی بود که بهش می‌گفتند کوچه‌ی صبوری. نهایتاً یک ماشین می‌توانست از آن عبور کند و به میدان پیروزی برسد. آن روز برای هواخوری پشت پنجره نشسته بودم و خیابان را سیر می‌کردم. یک زنجیره‌ی بی‌انتها از ماشین دیده می‌شد که ترافیک آن خیلی هم بی‌سابقه نبود. راننده‌ی خودروهای انتهایی نمی‌توانستند ببینند که دلیل این ترافیک چیست و مُدام بوق می‌زدند. یکی از راننده‌ها عصبی شده بود و همین‌طور که از آینه، ماشین عقبی را می‌دید، به راننده‌اش بد و بی‌راه می‌گفت؛ امّا گویا با حرف، کار درست نشد و دوتا راننده دست به یقه شدند. مردم برای جدا کردن این دو آمدند و البتّه ماشین‌های دیگر، هم‌چنان دست‌شان را روی بوق گذاشته بودند. هرج و مرج همه را کلافه کرده بود؛ امّا هیچ‌کس اصل ماجرا را نمی‌دانست. من که از پنجره‌ی طبقه‌ی دوّم از اوّل تا آخر ماجرا را دیده بودم، این ترافیک و آشفتگی برایم حل شده بود. علّت این آشفتگی، پاکت‌های سیب‌زمینی و پیاز پیرزنی بود که می‌خواست از خیابان عبور کند؛ امّا پایش لیز می‌خوَرد می‌افتد وسط خیابان. راننده‌ی ماشین اوّل که خانم جوانی بود، توقّف کرده و پیرزن را کنار خیابان کشیده بود. ماشین دوّم و سوّم که ماجرا را دیده بودند، صبورانه منتظر برطرف شدن ترافیک بودند؛ امّا راننده‌های دیگر، بی‌خبر از همه‌جا، داد و هوار می‌کشیدند یا با بوق زدن، حرف خود را می‌زدند. اگر کم‌صبری، پرخاشگری و بداخلاقی آن یک نفر که دست خود را روی بوق گذاشت نبود، چندین نفر این‌گونه دچار تنشِ عصبی نمی‌شدند. مصداقِ صبرِ آن دو راننده‌ی اوّل، حدیثی از امام علی علیه‌السلام بود که فرمودند: «کسی که بر مرکب صبر و بردباری سوار شد، به میدان پیروزی خواهد رسید.» ✅ صبوری خوب است؛ چراکه: 1️⃣ «صبر در كارها همانند سر در بدن است؛ همان‌طور كه وقتى سر از بدن جدا شود، بدن فاسد مى‌شود، هنـگامى هـم كه صبر از كارها جـدا شود، كـارها تبـاه مى‌شـود.» 2️⃣ «بردبارى، وزير مؤمن و صبر امير سپاهيان اوست.» 3️⃣ «قوی‌ترين دشمن سختي‌ها، صبر و شكيبايى در برابر آن‌هاست.» 4️⃣ «كسى كه صبر نداشـته باشد، دين نخواهـد داشت.» 5️⃣ «عاقبت صبر و شكيبایى خير است؛ بنابراين، صبركنيد تا پيروز شويد.» 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 آغاز یک فروپاشی 🍃 خیالِ داشتن یک مجموعه ی کوچک برای انجام کارهای خیر، از دوره ی دبیرستان در ذهن ما بود. ده نفری بودیم که بعدها هم دانشگاهی شدیم و دوستیمان ادامه دار شده بود. خیریّه ی مهرگان، پس از مدتی با هماهنگی علی، سعید، فرهاد و من شکل گرفت و گام اوّل را در یک بازدید از خانه سالمندان گذاشتیم. گامهای بعدی، تهیّه اقلام مصرفی برای نیازمندان و جمع آوری هزینه ی تحصیل و... بود. عملکردمان موفقیّت آمیز بود و در همان روزهای خوب، تعدادی دیگر هم بنا به توصیه و تأیید یکی از ما، به گروه اضافه میشد و کامبیز یکی از آنها بود. کامبیز را نمیشناختیم و به تأیید یکی از اعضای تازه جذب شده، اکتفا کردیم. در یکی از برنامه ها که با هدف جمع آوری هزینه ی درمان یک بیمار سرطانی بود، کامبیز به ما گفت که من میتوانم نیمی از هزینه را تأمین کنم و ما با اعتماد به قول او، هدف گذاریمان را برای نیم دیگر گذاشتیم. روز عمل آن بیمار نزدیک بود و از کامبیز خبری نبود. با او تماس گرفتیم و گفت تا فردا صبح پول را میرساند و صبح آن روز به عصر و آن عصر به صبح دیگر و روز دیگر رسید و خبری نشد. در معذوریت بودیم و او حتّی جواب تماسها را نمیداد. وقت عمل فرارسید و ما نتوانستیم کاری بکنیم. دروغ کامبیز به شدّت ما را عصبی کرده بود؛ امّا قصد نداشتیم او را از جمعمان جدا کنیم. چند هفته بعد کامبیز به جلسه مشترکمان آمد و اتهاماتی را متوجّه سعید کرد و گفت من خبر دارم که شما حقّ السّهم از پولهای مردم را برمیدارید. او دلیل و سندی رو نکرد؛ امّا حسّ اعتماد گروه را از هم پاشید. زمزمه ها آغاز شده بود، مصداق حدیث پیامبر اکرم (ص) که فرمودند: «دروغگويى درى از درهاى نفاق است.» من که از پاکدستی سعید اطّلاع داشتم و میدانستم که این اتّهامات بی پایه است، اعتراض کردم؛ اما دودستگی گروه روزبه روز بیشتر میشد و در زمان کوتاهی مجموعه خیریّه ی کوچک ما را که قطعاً بار کوچکی را از دوش نیازمندان جامعه برمیداشت، با یک دروغ و یک تهمت از هم پاشید و از میان رفت؛ مثل شخصیّت کامبیز که علیرغم باور کردن ادعاهای او در یک لحظه، کسی دیگر مایل به ارتباط و دوستی با او نشد. تجربه ی تلخی که چند درس بزرگ برای ما داشت: 1. «دروغگو بر لبه ی پرتگاه و خوارى است.» 2. «شاه کلید هر دوستی و ارتباط، راستگویی است و اعتماد به فرد دروغگو در هر سطحی، باعث بدبختی و گرفتاری فراوان میشود.» 3. «كم نصيب ترين مردم از مردانگى، كسى است كه دروغگو باشد.» 4. «یک ظنّ بیجا و اتّهام ساده، میتواند خدایی ترین پیوندها را از هم بگسلد. باید از آن پرهیز کرد.» 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 دو اثاث‌کشی در پانزده روز 🍃 چند روزی هست که به خانه‌ی جدید نقل مکان کرده‌ایم. مستأجری است و همین نقل و انتقالات هر ساله که باید با آن ساخت. قیمت خانه‌های ویلایی، که سر به فلک می‌کشد و پدرجان ما تنها توانایی اجاره‌ی یک واحد آپارتمان را دارد. در این سال‌ها، همسایه‌های زیادی داشته‌ایم که بسیاری از آن‌ها نسبت‌شان با ما از همسایه بودن، به دوستی و روابط خانوادگی تغییر کرده است. مستأجری و تغییر خانه، با همین اتّفاق هم سخت است و هم هیجان‌انگیز؛ سخت از آن جهت که از آن‌ها که به وجودشان عادت کرده‌ایم، دور می‌شویم و هیجان‌انگیز از این جهت است که چشم‌انتظار دوست و همسایه‌ی جدید می‌شویم. خانه جدید گویا برای ما یک اتّفاق تازه است. همسایه‌ی واحد کناری در این چند روز، نه تنها از یک سلام خشک‌وخالی و پاسخ سلامِ ما دریغ می‌ورزد، بلکه کفش‌های یکی از کارگران ما را در همان روز اول به بهانه‌ی رفتن یک لنگه از آن‌ها به روبه‌روی درب آن‌ها، به پایین پرت می‌کند. با خودمان گفتیم که شاید به مرور زمان اوضاع بهتر شود. پدر گفت: «شما از سلام کردن خسته نشوید؛ حتّی اگر جوابی نمی‌شنوید.» در خانه‌ی ما ساعت 11 شب خاموشی است. مادر و پدر کارمند هستند و من هم صبح‌ها به دانشگاه می‌روم؛ امّا ساعت 11 برای همین همسایه، ساعت آغاز فوتبال‌های اروپایی است، آن هم با صدای بلند و گه‌گاه فریاد پدر و پسر به بهانه‌ی گل شدن یا نشدن یک توپ. چند شب اول همین‌طور گذشت؛ امّا دیگر کلافه‌کننده بود. یک شب پدر درِ خانه آن‌ها را زد تا تذکّر بدهد، اما چشم‌تان روز بد نبیند؛ همسایه‌جان با خشم گفت: «مستأجر اندازه‌ی دهان خود باید حرف بزند، من این‌جا صاحب‌خانه‌ام و شما اگر ناراحتید، از این‌جا بروید. تازه کجای کتاب قانون آمده که باید ساعت 11 کَپه مرگ‌مان را بگذاریم؟!» مانده بودیم چه کنیم، به مدیر ساختمان گفتیم و او هم گفت: «ای بابا! چرا این‌قدر زندگی را سخت می‌گیرید» و در آخر، آب پاکی را روی دست‌مان ریخت که کاری از دستش برنمی‌آید. گویا باید از این خانه برویم. پدر به دنبال خانه‌ی جدید، املاکی‌ها را زیرورو می‌کرد. 💠 با خودم فکر می‌کنم که آیا همسایه بغلی می‌داند که به گفته امام علی علیه‌السلام: 🌿 «خانه را بركتى است، بركت خانه به همسايگان خوب آن است» 💠 و پیامبر اکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: 🌿 «رعایت حرمت همسایه، همانند احترام مادر لازم است»؟ نه نمی‌داند. 🌷 کاش او می‌دانست که: 1️⃣ همسایه در آپارتمان‌های فعلی، هم‌چون هم‌خانه‌ی انسان است و باید حقوق او را از این منظر رعایت کرد. 2️⃣ یک سلام و جواب با همسایه، به مهرورزی بیش‌تر در روابط منجر می‌شود. 3️⃣ همسایه‌ی جدید، یک فرصت جدید برای دوستی است، نه یک تهدید برای زندگی. 4️⃣ درک کردن شرایط همسایه، یعنی احترام به سلیقه و آزادی او. 5️⃣ مالک بودن امتیازی برای جفای به همسایه‌ای که مستأجر است، نیست و مطابق قانون، ملکِ در اختیار مستأجر، از جهات بسیاری همچون ملک خود اوست. 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 یَسنای تنها 🍃 پر از بی‌قراری است و مُدام تذکّر می‌شنود که: «یسنا! ناخونت رو نخور. یسنا! موهاتو از دهانت دربیار. یسنا ...!» یسنا تک‌دختر خانواده است. این بار چندمی است که معلّم، مادرش را به مدرسه احضار می‌کند. رفتارهای یسنا در مدرسه نشان می‌دهد که او از مشکلی رنج می‌برد. حتّی زنگ ورزش را هم، با هم‌کلاسی‌هایش بازی نمی‌کند. کلّاً دختر گوشه‌گیری است. شاید همین عدم برقراری ارتباط با هم‌کلاسی‌ها و دوری کردن از بازی با بچّه‌ها باعث شده بود یسنا دختر چاق و تنبلی به نظر برسد. دیشب هم که ما مهمانِ خانه آن‌ها بودیم، یسنا به غیر از سلام و علیک ابتدایی، دیگر با ساره و زینب حرفی نزد و حتّی زمانی که ساره و زینب می‌خواستند با اسباب‌بازی‌های او بازی کنند، یسنا به هیچ وجه اجازه نداد به وسایل او دست بزنند. اوضاع مالی پدر یسنا خوب بود. زمانی که من از چرایی تک‌فرزندی آن‌ها پرسیدم، جواب داد: «ای بابا! ما تو همین یکیش مانده‌ایم. ما یسنا رو درست بزرگ کنیم، خدا رو باید شکر کنیم.» من که دلایل پدر یسنا را برای تک‌فرزندی متوجّه نمی‌شدم، از او پرسیدم: «منظورتون محدودیّت‌های مالی است؟» که پاسخ داد: «آره دیگه! خرج بچّه خیلی بالاست.» تعجّب کرده بودم؛ چراکه می‌دانستم آن‌ها برای شادو، گربه خانه‌ی‌شان در ماه حدود دویست هزار تومان خرج غذا و چک‌آپ ماهانه می‌کنند. در همین افکار بودم که او ادامه داد: «شادو مثل برادر یسنا است و با هم بازی می‌کنند.» برای ما که فرزند سوّم‌مان هم در راه بود، این حرف بی‌مبنا می‌آمد. شادو اگرچه حیوان بی‌گناهی بود، اما نمی‌توانست جای فرزند را در خانواده بگیرد و اصلاً جای او در خانه نبود. چند صباحی که از آن شب و مهمانی گذشت، یک روز از همسرم شنیدم که یسنا در مدرسه به خودش آسیب رسانده و او را به بیمارستان برده‌اند. آن‌ها مجبور شدند دخترشان را به جلسات مشاوره ببرند. مشاور هم گویا به خانواده‌ی یسنا گفته بود یسنا از تنهایی رنج می‌برد؛ امّا گویا گوش پدر یسنا به این حرف‌ها بدهکار نبود. با مرگ شادو، این گره کورتر شد. 🔅🔅🔅 یسنا، نمونه‌ای از تک‌فرزندهای بی‌شمار جامعه‌ی ماست و تفکّر پدر او هم نمونه‌ای از دلایل این اشتباه. چنین پدران و مادرانی نمی‌دانند که: 1️⃣ «فرزند در بیان آموزه‌های دینی ما، مايه‌ی روشنى چشم و شادىِ قلب است.» 2️⃣ «خداوند، انسان را در زندگی به کمک فرزند یاری می‌کند.» 3️⃣ «خداوند روزی‌دهنده‌ی بندگانش است و این جای نگرانی ندارد.» 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 این فروشگاه قابل اعتماد است؟ 🍃 رسانه‌ها، فروشگاه‌هایی هستند که در ویترین‌شان محصولاتی از جنس صدا و تصویر و متن برای ما فراهم می‌کنند. شبکه‌های رادیویی و تلویزیونی، در همه جای دنیا فقط به خواسته مشتریان‌شان می‌اندیشند. اما براستی در این بازار پرمشتری، می‌توان به راحتی به هر محصول و هر رسانه‌ای اعتماد کرد؟ یک فروشگاه بزرگ را در ذهن خود مجسم کنید که انواع محصولات مورد نیاز شما را با تنوع زیاد و در شکل و بسته‌هایی زیباتر و جذاب‌تر از فروشگاه‌های دیگر و با قیمتی نازل‌تر در اختیار مشتریانش قرار می‌دهد. بدون شک چنین فروشگاهی خیلی زود مورد اقبال مردم قرار می‌گیرد و همه شهر پشت درهای آن صف می‌کشند. آوازه این فروشگاه دهان به دهان می‌چرخد. چه بسا افرادی که بسیار دورتر از این فروشگاه زندگی می‌کنند، همه سختی‌ها را بر خود هموار کنند و خودشان را برای خرید به آنجا برسانند. این فروشگاهی است که هیچ‌کس برای خرید از آن، تردید به خود راه نمی‌دهد. حالا فرض کنید درست در یکی از بهترین روزهای این فروشگاه که همه سرگرم خرید از آن هستند، خبر برسد که چندتایی از محصولات این فروشگاه مسموم‌کننده بوده‌اند و مسئولان فروشگاه نیز که از این موضوع خبر داشته‌اند، با بی‌اعتنایی به فروش این محصولات ادامه داده‌اند. چه اتفاقی خواهد افتاد؟! فکر می‌کنید کسی هست که به خرید از این فروشگاه ادامه بدهد؟! حتما چنین افرادی را پیدا خواهید کرد. بعضی از آنها در حالی که به خاطر استفاده از این محصولات فاسد، به شدت مسموم شده‌اند، همچنان معتقدند این بهترین فروشگاهی است که به درد آنها می‌خورد! بعضی‌ها در برابر تعجب شما خواهند گفت: «درست است که برخی محصولات این فروشگاه ممکن است فاسد و مخرب باشند و مسئولان فروشگاه و تولیدکنندگان این محصولات ککشان هم نگزد که مصرف‌کننده‌ها مسموم شوند، اما دلیل نمی‌شود که لحظه‌های جذاب خرید از این فروشگاه را از دست بدهیم. ما خودمان امتحان می‌کنیم و محصولات مضر را نمی‌خریم.» این جواب‌ها از طرف کسانی که همچنان به خرید از فروشگاه‌های مشکوک ادامه می‌دهند، برای شما غیرقابل قبول و احتمالا مضحک است، اما باور کنید، چنین چیزی دور از واقعیت نیست. البته ممکن است در مورد فروشگاه‌ها کمتر چنین اتفاقی بیفتد و اصلا فروشنده‌ای به این جسارت و پُررویی که همچنان به فروش محصولات فاسد ادامه بدهد، وجود نداشته باشد. اما شبیه آن فراوان است و مشتریان خوش‌باور و مسموم، فراوان‌تر! کافی است به رسانه‌هایی که مشغول تولید و پخش محصولات فرهنگی مثل فیلم و سریال و نمایش (شُو)های گوناگون‌اند، نگاهی بیندازید. در بین آنها فروشگاه‌ها و محصولاتی وجود دارد که نه اشتباها، بلکه عمدا و با اهداف خاص فرهنگی، خوراک آلوده به مخاطبان خود تحویل می‌دهند و مخاطبان خوش‌باور با همان استدلال‌های عجیبی که گفته شد، این خوراک را نوش جان می‌کنند. ✅ پس همه می دانیم که: 1️⃣ چیزی که باعث شد بعضی از مشتریان به خرید از فروشگاه‌های بدنام و مشکوک ادامه دهند، این بود که فکر می‌کردند آنها استثنا هستند و می‌توانند به راحتی محصول ناسالم را شناسایی کنند، اما واقعیت این است که آنان باز هم گرفتار مسمومیت شدند. 2️⃣ برای آنکه هیچ‌کس از محصولات فروشگاه‌های نامطمئن استفاده نکند، باید دلبستگی و کشش افراد را نسبت به این مراکز آسیب‌زا کنترل کرد. 3️⃣ عادت کردن به ماهواره، دلایل مختلفی می‌تواند داشته باشد. دلایلی مانند: من حواسم جمع است و به خودم اطمینان دارم، من فقط از خوراکی‌های خوب و پرفایده ماهواره استفاده می‌کنم، آخر برنامه‌های تلویزیون خودمان جذابیت ندارد، یک ساعت نشاط با ماهواره به من انرژی می‌دهد تا کار روزانه‌ام را به خوبی انجام دهم، مراقبم تا فرزندانم از ماهواره آسیب نبینند و... . 4️⃣ می‌توان با یک حساب ساده، هزینه‌های استفاده از این رسانه را بررسی کرد. هزینه وقت و عمری که طلا است، درگیر کردن ذهن و دل فرزندان، درگیر کردن ذهن و دل خود و همسر و... . 💠 امام حسن علیه‌السلام می‌فرماید: 🌿 «عجب دارم از کسی که به غذای جسم خود می‌اندیشد؛ امّا به غذای روح خود نمی‌اندیشد، خوراکِ ناراحت‌کننده از شکم دور می‌دارد؛ امّا قلب خود را با مطالب هلاکت‌زا، آکنده می‌کند.» 🆔 @ShamimeOfoq
🍃 خواب و بیداری! 🔸 پسربچّه لابه‌لای جمعیّت در پارک می‌دود. ریزجثه است و تروفرز. شاید ۴ یا ۵ ساله. با دوستش از اوّل پارک شرط گذاشته‌اند هرکه زودتر به تاب برسد، اوّل سوار شود. آخرهای مسیر است و پسربچّه جلوتر از دوستش با اشتیاق چشم دوخته به تابی که قرار است اوّل به او سواری دهد. دوستش به‌سختی و نفس‌زنان نزدیک می‌شود، شیطنت می‌کند و پشت‌پایی به پسربچّه می‌زند؛ پسر تعادلش را از دست می‌دهد، به زمین می‌خورد و با بُغض دوستش را می‌بیند که خنده‌کنان سوار تاب شده است. دلم می‌سوزد، سمتش می‌روم، از زمین بلندش می‌کنم و گوشه‌ی چشم تَرشده‌اش را پاک می‌کنم. نگاهم می‌کند و با دست به دوستش اشاره می‌کند: «عمو! اون نذاشت اوّل شم، نذاشت به تاب برسم.» هر انسانی در زندگی برای خود «تاب» یا «تاب‌هایی» دارد که مشتاقانه می‌خواهد به آن‌ها برسد. در فکر پسربچّه، دوستش موجود بدی است که نگذاشت او با آن همه تلاشی که کرده بود، به «هدفش» برسد و از «تاب»سواری‌اش کیف کند. 🔸 کسی که عمداً نمی‌گذارد انسان به «تاب» خود برسد، همان دشمن «من» و «تاب» است. «دشمن» چنین تعریفی دارد؛ موجود بدی که از روی عمد، ضرری به دیگری برساند. آدم بدطینت، بدنفس و بددل، مغرض، ضد و معارض. ممکن است «تاب‌»های کسی در زندگی، کسب معرفت و مقامات معنوی، سیر و سلوک عرفانی یا پیشرفت در زندگی شخصی، کسب مدارج علمی بالاتر، رزق حلال بیش‌تر یا در یک نگاه جمعی، افرادی بخواهند ملت و مملکت پیشرفته‌تر و آبادتری داشته باشند یا استقلال سرلوحه‌ی اهداف‌شان باشد؛ در این صورت، باید محکم و مصمّم در مقابل هر نیروی بددل و معارض ایستاد و برای رسیدن به هدف خود کوشید. دشمن ممکن است درونی باشد یا بیرونی، علیه یک فرد باشد یا یک ملّت! دشمن یک ملّت، هر فرد و نظامی است که نخواهد آن ملّت و مملکت به استقلال و پیروزی و آبادانی بیش‌تر برسد؛ مثلاً نظام‌های سلطه‌گر و حاکمی که مانع استقلال و آزادگی بسیاری از ملّت‌ها و کشورها هستند و سرمایه‌ی آن‌ها را به استثمار می‌کشند، دشمن درجه‌ی یک آن کشورها به حساب می‌‌آیند؛ البته همان‌قدر که یک قدرت بیرونی ممکن است برای یک ملّت دشمنی کند، از دشمن درونی یک ملّت که مانع پیشرفت آن‌ها هستند، نباید غافل باشیم. 💠 طبق فرموده‌ی رهبر معظم انقلاب: 🌿 «اگر ملّتی مردمش تنبل باشند، ناامید باشند، اعتماد به نفس نداشته باشند، با هم‌دیگر پیوند نداشته باشند، به هم‌دیگر بدبین باشند، از آینده ناامید باشند، چنین ملّتی پیش نخواهد رفت، این‌ها دشمن درونی یک ملّت‌اند.» امّا اوّلین دشمن برای یک فرد، ممکن است خود او باشد. 💠 به فرموده‌ی اميرالمؤمنين علیه‌السلام: 🌿 «دشمن‌ترين دشمنان، نفس تو است كه در كنار تو است.» 💫 حکیم فردوسی، شاعر بزرگ ایران‌زمین، این موضوع را چنین به نظم درآورده است: ✨ دلت گر به راه خطا مایل است ✨ تو را دشمن اندر جهان خود دل است 🔅🔅🔅 ✅ در گام اول، برای این‌که دشمن خود نباشیم و راه را برای پیشرفت و تعالی خود نبندیم، این عادت‌ها را از خود دور کنیم: 1️⃣ توقّع رضایت همیشگی از زندگی و پیرامون خود نداشته باشیم. 2️⃣ در بررسی خطاهای فردی دیگران وسواس نداشته باشیم. 3️⃣ سبک زندگی ماشینی و بدون تلاش نداشته باشیم. 4️⃣ در برابر ریسک‌پذیری در شرایط مختلف زندگی، مقاومت نداشته باشیم. 5️⃣ انتظار زیادی از دیگران نداشته باشیم. 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 فاطمه شبیه فاطمه 🍃 سال‌هاست این‌جا زندگی می‌کنیم. از حدود پنج سالگی من تا الان که 35 ساله هستم می‌شود سی سال. وقتی فکر می‌کنم، می‌بینم که در طول این سال‌ها، هیچ‌گاه نخواسته‌ام شبیه کسی باشم. کوچک که بودم، اگر کسی می‌گفت فاطمه شبیه خاله یا عمه یا فلان بازیگر است، پدرم می‌گفت: «فاطمه فقط شبیه فاطمه است.» منظور او از فاطمه‌ی دوّم، خودِ من بودم؛ امّا این جمله ایهام هم داشت و آن هم علاقه‌مندی پدرم به شباهت هر زن با حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها بود. او همواره به من می‌گفت: «در دنیای امروز، هم‌ترازِ یک زن در همه‌ی ادیان، با دختر پیامبر اسلام تعریف می‌شود.» خلاصه! نوعِ درس خواندن و حضور در اجتماع و شیوه‌ی صحبت کردن و تمام افعال و کردار من، ‌می‌بایست شبیهِ خودم باشد. انتخاب هم با خودم بود، و اعتماد به نفسی که از پدر دریافت می‌کردم، من را از تقلید در این زمینه‌ها بازمی‌داشت. در این میان، داستانِ حجاب هم همین‌گونه بود و من در محجّبه بودن یا نبودن هم شبیه هیچ‌کس نبودم. 💠 به روایت امام علی علیه‌السلام: 🌿 «پیوسته امّت مسلمان به راه خیر قدم می‌نهند، تا زمانی که از فرهنگ و آداب و رسوم (مانند پوشیدن لباس و غذا خوردن) از کافران تقلید نکنند.» 🍃 در مدرسه و تا نُه سالگی که سن تکلیف بود، پوشش معمول را داشتم و به مرور بعد از جشن تکلیف، به روسری عادت کردم. معلّم مدرسه در ابتدا مخالف بود، امّا من و مادرم تمام تلاش‌مان را می‌کردیم تا روسری و پوششم برای معلّم و هم‌کلاسی‌ها ایجاد حسّاسیّت نکند. با محجّبه شدن، ارتباطم را با دیگران بیش‌تر کردم تا بتوانم قدرت پذیرفته شدن فاطمه را بالا ببرم و این‌گونه هم شد. خدای فاطمه باعث شد تا حجاب هم مثل نماز، عامل ارتباط بیش‌تر با جامعه‌ی اطرافم شود. این روند با افزیش سن و نیاز به حضور اجتماعی بیش‌تر، سخت‌تر می‌شد؛ امّا من هم به همین ترتیب تلاشم را برای فاطمه ماندن افزایش می‌دادم. در دبیرستان، دانشگاه، باشگاه، کنفرانس و کتاب‌خانه، من سفیر فاطمه بودم. سخت می‌گذشت؛ امّا این‌ها موانعی برای محجّبه ماندن من نبودند. حجاب برای من تنها پوشش مو نبود. حجاب مسیری بود برای عفاف و من روی تمام افعال و کردارم حجاب انداخته بودم. من تلاشی برای دیده شدن نمی‌کردم. نه با نوعِ پوششم و نه با نوع حرف زدن یا خندیدن و... . ✅ یکی از اساتید دانشگاهم که مصری بود، سال‌ها بعد در پایان دوره دکتری به من گفت: «آنچه زندگی محجّبه‌ها را در دنیای جدید سخت‌تر می‌کند، دو عامل است؛ یکی عدم تطابق حجاب با عفّت زن در سایر افعال زن مسلمان و دیگری حجاب را مساوی محدودیّت اجتماعی گرفتن است. حالا که ازدواج کرده‌ام و محجّبه در دانشگاه تورنتو به درجه استادی رسیده‌ام، اگر بخواهم برای حجاب در عصر جدید حرفی بزنم، می‌نویسم: 1️⃣ حجابی که زن و حتّی مرد را به عفاف نرساند، تنها یک پوشش است و پوشش به تنهایی برای مؤمن آثار حجاب را به همراه نخواهد داشت. 2️⃣ برای رسیدن به موفقیّت‌های اجتماعی، حجاب برای زن میان‌بُر است و او را از حواشی غریزی و مصرف‌گرایی برکنار می‌دارد. 3️⃣ زن مؤمن مسلمان در دامان حضور در جامعه‌ی خود، مرد را پرورش می‌دهد و حجاب بزرگ‌ترین خدمت یک زن به برادران مسلمان خود در جلوگیری از فساد و گناه است و موجب ارتقای اخلاق و امنیت در جامعه می‌شود. 4️⃣ محجّبه بودن یعنی شبیه هیچ‌کس نبودن و چه عامل غرورافزایی است برای یک زن که شبیه هیچ‌کس جز خودش نباشد. 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 از زاویه‌ای دیگر 🍃 مدتی پیش، نزدیک ظهر از جلوی یکی از مساجد شهر عبور می‌کردم که صدای اذان بلند شد. تصمیم گرفتم در همان مسجد نمازم را بخوانم. مقدّمات نماز را به سرعت فراهم کردم که به ثواب کامل نماز جماعت برسم و خوش‌بختانه به تکبیرةالاحرام امام جماعت هم رسیدم؛ امّا با کمال تعجّب متوجّه شدم عدّه‌ای که ظاهراً اهل همان مسجد بودند، در انتهای شبستان ایستاده بودند به حرف زدن و هیچ عجله‌ای هم برای رسیدن به نماز جماعت نداشتند. سعی کردم به همهمه‌ی آزاردهنده‌ی آن‌ها توجّهی نکنم و حواسم را به کار خودم بسپارم؛ امّا وقتی حمد و سوره تمام شد و امام به رکوع رفت، ناگهان سر و صدای‌شان به هوا بلند شد! دوان‌دوان و درحالی‌که یاالله یالله می‌گفتند، خودشان را به صف نماز رساندند و باعجله نمازشان را بستند. باورم نمی‌شد همان کسانی که بی‌اعتنا به شروع نماز، گرم حرف بودند، این‌قدر رسیدن به ثواب نماز برای‌شان مهم شده باشد! عجیب‌تر این‌که این رفتار و شبیه آن کاملاً معمول شده است و کم‌تر کسی را پیدا می‌کنید که از این دویدن‌ها و «یاالله» گفتن‌ها شکایتی داشته باشد و به‌هم خوردنِ حضور قلب سایر نمازگزاران را مهم بشمارد. عجیب نیست؟! 🍃 اجازه بدهید از زاویه دیگری به این موضوع نگاه کنیم. شاید شما هم افرادی را بشناسید که تازه به اسلام مشرّف شده‌و اعتقادات نادرست خود را کنار گذاشته‌اند؛ حتّی اگر از نزدیک نشناسید، حتماً خبرهایی در این‌باره به گوش شما خورده است. من وقتی به این موضوع فکر می‌کنم، اوّلین چیزی که برایم سؤال‌برانگیز می‌شود، حسّ و حال آن‌ها در نماز است. مطمئنّم که نماز چنین افرادی با نماز خیلی از مسلمان‌ها، که همیشه مسلمان بوده‌اند، متفاوت است! مطمئنّم که آن‌ها قدر این عبادت را بیش‌تر از برخی مسلمانان می‌دانند. حالا تصوّر کنید کسی که مدّت‌ها درباره‌ی اسلام تحقیق کرده و شنیده بوده مسلمان‌ها هر روز چند بار با خدا حرف می‌زنند و مراسم باشکوهی به نام نماز جماعت دارند که به صورت هماهنگ عبادت‌شان را به‌جا می‌آورند، وقتی با نمازخواندن برخی از مسلمانان روبه‌رو می‌شود، چه حالی پیدا می‌کند! البتّه چنین آدمی حتماً به این راحتی از تصمیمش پشیمان نخواهد شد؛ امّا یقیناً این مسئله، ما را بسیار شرمنده خواهد کرد. باید خیلی جدّی از خودمان بپرسیم: این نمازی که ما می‌خوانیم، واقعاً اسمش نماز است؟ یعنی همین چند رکعت دست و پا شکسته که در طول آن به همه جا سفر می‌کنیم و هرچه گمشده داریم پیدا می‌کنیم، همان چیزی است که گفته‌اند «ستون دین» و «وسیله‌ی اوج گرفتن و بالارفتن مؤمن» است؟ گاه آن‌قدر بی‌حالی و بی‌حواسی هنگام نماز برای‌مان عادّی شده است که اگر کسی را پیدا کنیم که موقع نماز خواندن، واقعاً نماز می‌خواند، تعجّب می‌کنیم. واقعاً چرا تعجّب می‌کنیم؟ نماز، سرمایه‌ی بزرگی است و نمی‌توان انکار کرد که اغلب ما در حال هدر دادن این سرمایه‌ایم؛ سرمایه‌ای که از قضا، شدیداً و لحظه‌به‌لحظه به آن احتیاج داریم و هیچ جایگزینی هم برایش وجود ندارد. قدر این سرمایه را کسانی که خسارت محرومیّت از آن را تجربه کرده‌اند و سود نماز کامل و باکیفیّت را چشیده‌اند، بهتر می‌دانند! 🔅🔅🔅 ✅ چند نکته: 1️⃣ به یکدیگر سفارش کنیم که حواس‌مان به نماز خودمان و دیگران باشد و اجازه ندهیم چیزی حواس ما و دیگران را هنگام نماز پَرت کند. 2️⃣ با آرامش به نماز بایستیم و وقتی به نماز می‌ایستیم، اجازه ندهیم لذّت و زیبایی نماز با افکار پراکنده و بی‌نتیجه جایگزین شود. شاید بهتر باشد گاه از چشم کسی که تازه با نماز و ارزش این عبادت آشنا شده است به آن نگاه کنیم! 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 داستانِ آب 🍃 در آن اداره سرباز بودم. به قول معروف امریّه گرفته بودم. ساعت کار هر روز هفت و نیم بود تا دوی بعد از ظهر و به دلیل موقعیت سرباز بودن، من اوّلین نفر بودم که وارد اداره می‌شدم. آقای کریمی -مستخدم اداره- حدود پنجاه سال داشت. او آدم خوش‌اخلاقی به حساب نمی‌آمد. وظایفش را با وسواس خاصّی انجام می‌داد و به صحّت عملکردش ایمان داشت؛ همین هم باعث می‌شد انتقاد از او بسیار سخت باشد. در همان روزهای اوّل، متوجّه شدم که او طبق عادت هر روز صبح، حیاط اداره را با آب می‌شوید و شاید 100 تا 200 لیتر را این‌گونه هدر می‌دهد. در طول سال‌های خشک‌سالی، چنین اتلاف آبی غیرقابل تحمّل بود و گفتن چنین انتقادی به آقای کریمی به دلیل حسّاسیّت‌هایش، بسیار سخت می‌نمود. بارها در همان روزها از زبان مسئولین اداره می‌شنیدم که از پاکیزگی او راضی هستند و عملاً چنین تأییداتی به گوش آقای کریمی می‌رسید و پذیرش انتقاد را برای او سخت‌تر می‌کرد. حفظ ذخایر آبی، «معروفی» بود که با «منکرِ» هدر دادن آب نمی‌ساخت. من هم سرباز بودم و شرایط امر به معروف و نهی از منکر، آن هم از آقای کریمی را نداشتم. با این حال دل را به دریا زدم و با دکتر ستّاری -رییس اداره- در یک برخورد ناگهانی در آسانسور این موضوع را مطرح کردم. دکتر از من راه‌حل خواست و من جسورانه راه‌حلّم را دادم. صبح روز بعد، کمی زودتر از آقای کریمی به اداره آمدم و با دو سه لیتر آب به همراه جارو و تی به جان حیاط اداره افتادم و از این کار با تلفن همراهم فیلم گرفتم. آقای کریمی به اداره آمد. با دیدن حیاطِ تمیز، جا خورد و از من پرسید: «چه کسی حیاط را تمیز کرده؟» گفتم: «دکتر بهتر می‌داند!» به دفتر دکتر رفت و بعد از چند دقیقه، دکتر با من تماس گرفت و من را احضار کرد. دکتر ستّاری یک مستند چنددقیقه‌ای از خشک‌سالی و کمبود آب، به همراه فیلم شستن حیاط از طریق گوشی را روی مانیتور پخش کرد. کریمی که ساکت بود، برخاست و روی ما را بوسید و گفت: «من نمی‌دانستم که آب چقدر باارزش است و چگونه می‌توانستم حیاط را با دو لیتر آب بشویم. ممنون که آگاهم کردید!» 🔅🔅🔅 💠 امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرمایند: 🌿 «تمام كارهاى نيك و حتّى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منكر چون نَمی است در برابر درياى پهناور.» ✅ امر به معروف با شرایط زیر، می‌تواند همین حس را برای هر دغدغه‌مندی در جامعه داشته باشد: 1️⃣ آنچه قصد داریم آن را به عنوان معروف، توصیه یا پیشنهاد کنیم (کنترل مصرف آب) ‌بایست به‌طور کامل بشناسیم. در مواردی که شناخت‌مان از امری کامل نیست، امر به معروف برای ما جایز نیست. 2️⃣ اگر کسی که امر به معروف می‌کند بداند این کارش تأثیری بر مخاطب ندارد، امر به معروف برایش واجب نیست؛ چراکه عملی بی‌فایده است. 3️⃣ تنها زمانی باید امر به معروف و نهی از منکر کرد که شخص مخاطب بر عمل اشتباه خود اصرار داشته باشد (مثل اصرار هر روزه آقای کریمی). 4️⃣ ادبیات و رفتار کسی که امر به معروف و نهی از منکر می‌کند، باید مناسب و با رعایت کرامت انسانی باشد؛ زیرا رفتاری غیر از این، خودش یک منکر است که انجامش درست نیست. 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 طلایی از جنس روزه 🍃 آن سال مسابقات قهرمانی در کره‌ی جنوبی بود. تیم ما با تمام قهرمانانش در آن مسابقات شرکت داشت. با آن مربّی کره‌ای و آن بازیکنان، گرفتن سکّوی نخست چندان دور از دسترس نبود؛ امّا به گمان سرپرست تیم، یک مانع بزرگ امکان داشت ورزشکاران را ضعیف کند و آن تقارن ماه رمضان با زمان برگزاری مسابقات بود. کیانوش، قهرمان دو دوره‌ی گذشته‌ی مسابقات، حاضر نبود تحت هیچ عنوان بدون روزه روی تشک تاتمی (تشک کاراته) حاضر شود و با توجّه به این‌که او اوّلین رزمی‌کاری بود که روی تشک می‌رفت، شکستش می‌توانست روحیّه‌ی تمام تیم را تحت تأثیر قرار بدهد. چند روز پیش از حرکت تیم، مربّی کره‌ای با کیانوش وارد مذاکره شد تا با او برای عدم روزه‌داری به توافق برسد؛ امّا کیانوش خیلی محکم گفته بود که رضایت خدا از آن جام برایش اهمیّت بیش‌تری دارد و همین اعتقاد هم باعث می‌شود تا او بتواند رقیبان خود را شکست دهد. او به مربّی قول داد این کار را بکند. تیم به سئول رسید و تغییر ساعت خواب و تغذیه‌ی ناسازگار کره‌ای‌ها، چهره‌ی بچّه‌ها را درهم و بی‌حال کرده بود، مخصوصاً کیانوش که روزه‌اش را افطار نکرده بود. صبح روز مسابقه، کیانوش سعی می‌کرد خود را خندان نشان دهد و تیم را نگران نکند؛ امّا چهره‌اش به زردی می‌زد. فاصله‌ی هتل تا سالن مسابقات را با ذکر گفتن کوتاه کرد. در سالن آن‌قدر چهره‌اش بی‌حال بود که مربّی‌های تیم‌های دیگر، می‌خندیدند. اوّلین مبارزه و در همان دقایق ابتدایی بدنش خالی کرد و شش امتیاز عقب افتاد؛ امّا تماشاگران به شدّت تشویقش می‌کردند، دو امتیاز بعدی کار را سخت‌تر کرد، تماشاگران دیگر سکوت کرده بودند و صدای نفس‌های کیانوش می‌آمد. در همین لحظات پُر از یأس و اضطراب که کیانوش نای بلند شدن نداشت، ناگهان مربّی کره‌ای با صدای فارسی نصفه و نیمه گفت: «کیانوش! خدا با تو است.» کیانوش دستش را روی زمین گذاشت و تلاش کرد که برخیزد. همه اعضای تیم با هم یاعلی گفتند. کیانوش جان تازه‌ای گرفت و به طرف حریف حمله‌ور شد. او حریفش را با اختلاف کمی شکست داد. 💠 شکست حریف ما را یاد جمله‌ای از امام صادق علیه‌السلام انداخت که فرمود: 🌿 «همانا خداوند تبارک و تعالی باغيرت است و مردان غيور را دوست دارد.» 🍃 مبارزه که تمام شد، مربّی‌ها کنار زمین به دستش آب دادند و او از آن ننوشید. عصر که شد، به بازی نهایی رسید؛ امّا در آن‌جا به حریف میزبان باخت و مدال نقره گرفت. مراسم اهدای مدال بعد از افطار بود. سر میز افطاری که سرپرست تیم برایش در سالن ترتیب داده بود، گفت: «روزه‌ی امروز به طلا می‌اَرزید.» چند ماه بعد، دوپینگ ورزشکار کره‌ای اثبات شد و کیانوش بار دیگر قهرمان جهان گردید؛ طلایی به طعم غیرت، طلایی از جنس روزه. 🔅🔅🔅 ✅ چند نکته: 1️⃣ «غيرت مؤمن به خاطر خداوند سبحان است.» 2️⃣ «غيرت قسمتی از ايمان است.» 3️⃣ «غيرت، ميوه‌ی شجاعت است.» 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 سخت و آسان 🍃 بعد از دو ماه، از پادگان 05 کرمان به خانه بازمی‌گشتم. در تمام طول مسیر، بُغض گلویم را گرفته بود. باورم نمی‌شد که بعد از آن آموزشی وحشتناک، محلّ خدمتم هم در همان پادگان بیفتم. با خودم عهد کرده بودم به کرمان برنگردم. کارت پایان خدمت را هم بی‌خیال شده بودم. از سرِ کوچه‌ی اصلی متوجّه شدم بلندگوی شیپوری مسجد محل با صدای خش‌داری قرائت قرآن عبدالباسط را پخش می‌کند. همان قرائت معروف سوره‌ی حمد. یقین داشتم که کسی در محل از دنیا رفته که مراسم ختمش در مسجد برقرار شده است و قرآن پخش می‌شود. گویا صدای قرآن، با احتمال برگزاری یک مراسم ختم در من شرطی شده بود. این بدترین احساس ممکن در لحظاتی بود که به شدّت احساس ضعف می‌کردم. اصلاً احساس نشاط و امید به زندگی نداشتم؛ صدای عبدالباسط، همین رمق باقی‌مانده را هم گرفته بود؛ امّا جز خانه، جایی نداشتم که بروم. برای مش‌قاسم، پیرمرد محل، خدا بیامرزی فرستادم و از کنار مسجد گذشتم و به خانه رسیدم. زنگ را زدم. مادرم بود. با کلّی سلام و صلوات، درِ خانه را برایم باز کرد. صبر نداشتم. می‌خواستم تکلیفم را روشن کنم، بعد از آمدن پدر، از قصدم برای فرار از خدمت گفتم. مادرم گریه کرد؛ امّا پدرم سکوت کرد. سکوت پدر در آن روزها حالم را خوب نمی‌کرد. فکر نرفتن به کرمان هم به قدر رفتنش آزاردهنده بود. دو روز به پایان مرخصی مانده بود و من سرگردان میان رفتن و نرفتن، باز به سراغ پدر رفتم و گفتم: «پدر! چه کنم؟!» پدر گفت: «چند روزه‌ی آموزشی خیلی سخت بود؟!» گفتم: «خیلی!» و برایش از سختی‌های آن دوران گفتم. آخرش گفت: سختی‌هایی را که کشیدی می‌فهمم؛ امّا تو از آینده خبر نداری؛ ولی خدا از آینده‌ی تو خبر دارد، پس به قول خدا اعتماد کن! خدا با این آیه‌ی قرآن بهترین امیدها را به ما هدیه می‌دهد: «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً؛ بعد از هر سختی، آسانی است.» سه سال از آن روزها گذشته است و من تجربیات خوبی از پادگان 05 کرمان با خود به خانه آورده‌ام. قرآن تفسیر امید و زندگی بود و وعده‌ی خدا مثل همیشه تحقّق‌پذیر. 💠 به روایت پیامبر اکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله: 🌿 «بر شما باد (تمسک) به قرآن؛ چون قرآن، شفاى سودمند و داروى پربركت است و نگهبان كسى است كه به آن چنگ مى‌زند و نجات‌بخش كسى است كه از آن پيروى كند.» 🔅🔅🔅 ✅چند سخن از پیامبرصلّی‌الله‌علیه‌وآله و ائمه‌ی اطهار، درباره قرآن: 1️⃣ «قرآن بخوان! خانه‌اى كه در آن قرآن خوانده شود، از بدی‌ها و آفات آن كاسته مى‌شود.» 2️⃣ «قرآن را بياموزيد كه نيكوترين گفتار و مفيدترين قصّه‌هاست.» 3️⃣ «هنگامى كه به آيه‌اى كه ياد بهشت است رسيدى، از خدا بهشت بطلب.» 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 آفتاب امید 🍃 سر ظهر بود و آفتاب تا وسط دفتر می‌تابید. مرد، گوشی تلفن همراهش را با عصبانيّت روی ميز پرتاب كرد. زیر لب غُرغُر می‌کرد که: «ای بابا، خب یه کم صبور باش! مرد ناحسابی! تو که از اعتبار کارخونه با خبری، این سر تا اون سر بازار تجریش، رو سر حاج‌نصرت قسم می‌خورند.» مخاطب آن سوی خط صحبت‌هايی كرده بود كه پسر حاج‌نصرت برافروخته شده بود و صورت سفيد او مانند لبو سرخ شده بود. زنگِ حضور منشی را زد و به او گفت: «یک پارچ آب بیار برام خانوم شهیدی.» ليوان آبی ريخت و يك نفس سركشيد. حركت آب سرد را در بدن خود تا رسيدن به معده حس كرد. سرش به‌شدّت درد می‌كرد. وضعيّت مالی شركت به‌هم ريخته بود و اميدش برای سامان دادن به اين وضعيّت، هر روز كم‌تر می‌شد. بعد از فوت پدرش، این اوّلین بار بود که شرکت در آستانه‌ی ورشکستگی قرار داشت. با خودش فکر می‌کرد که چقدر جای پدر این روزها خالی است. روی همان صندلی به حاج‌نصرت فکر می‌کرد. پدرش یک معتقد واقعی بود. اهل وقف و خمس و دست‌گیری آدم‌های ضعیف بود؛ چراکه خودش از پادویی آغاز کرده بود و یک بازاریِ مسلمان زیر پر و بالش را گرفته بود و به این‌جا رسانده بود. عكس روبه‌روی ميزش، خيره به او نگاه می‌كرد. او هم چند دقیقه‌ای به عكس خيره شد. 🌺 «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبی؛‏ ای پیامبر! بگو در مقابل تبلیغ رسالت، مزدی از شما نمی‌خواهم، به‌جز دوست داشتن نزدیکانم.» از نگاه عكس شرم كرد. با تصميمات اشتباه خود، داشت دسترنج سال‌ها زحمت حاج‌نصرت را بر باد می‌داد. به ياد پدرش افتاد كه هميشه می‌گفت: «اين كارخانه را با زحمت زياد و به بركت توسّل به امامزاده صالح‌بن موسی الکاظم علیه‌السلام به اين‌جا رسانده‌ام.» صدای اذان می‌آمد: «حی علی خیر العمل». با سرعت کتش را برداشت و به سمت صحن امامزاده رفت... 🔅🔅🔅 آری! خاندان پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌وآله آفتاب امید هستند و برکات پیدا و پنهان آن‌ها در زندگی همه‌ی ما جاری است. ✅ برخی از برکات تکریم ائمه اطهار علیهم‌السلام و فرزندان آنان عبارتنداز: 1️⃣ حشر با اهل‌بیت علیهم‌السلام در روز قیامت 💠 امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: 🌿 «هرکس ما را دوست بدارد، در روز قیامت با ما خواهد بود و اگر کسی سنگی را دوست داشته باشد، خداوند او را با آن محشور خواهد کرد.» 2️⃣ کمک کردن در سخت‌ترین لحظات 💠 امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: 🌿 «دوستی و محبّت ما اهل‌بیت علیهم‌السلام در سه جای مهم و سرنوشت‌ساز برای تو سود خواهد داشت: 1. هنگام نازل شدن فرشته مرگ؛ 2. زمانی که در قبر مورد سؤال و بازخواست قرار می‌گیری؛ 3. زمانی که در روز قیامت در مقابل پروردگار ایستاده باشی.» 3️⃣ قبولی کارهای نیک 💠 امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: 🌿 «هرکس ما اهل‌بیت علیهم‌السلام را دوست داشته باشد، ایمان او مفید بوده و اعمالش مورد قبول قرار خواهد گرفت؛ امّا اگر کسی محبّت ما اهل‌بیت علیهم‌السلام را در دل نداشته باشد، از ایمان خویش بی‌بهره بوده و کارهای نیک و اعمال دینی او مقبول نخواهد بود، گرچه روزها را روزه بگیرد و شب‌ها را به عبادت بپردازد.» 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 من، ما 🌸 عروسک‌های باارزش: 🍃ورودی مترو، پنج شش تا پسر بچّه‌ی قدونیم‌قد به استقبال متروسواران می‌روند تا بین‌شان بروشور و کتاب پخش کنند. پسر بچّه‌ها از مسافران مترو می‌خواهند تا با خرید اسباب‌بازی‌ها در کمک به کودکان زلزله‌زده‌ی کرمانشاه سهیم‌شوند. گرچه مسافران اغلب عجله دارند، امّا بادکنک‌ها و قلّک‌های رنگی و بنر بچّه‌های کرمانشاه نظرشان را جلب می‌کند. روی یکی از بنرها نوشته شده: «اسباب‌بازی‌ام را می‌فروشم تا بتوانم به قلب لرزیده‌ات اندکی آرامش هدیه کنم.» آن طرف‌تر نوید، یکی از نیکوکاران کوچک، پشت میز می‌ایستد و فریاد می‌زند: «اسباب‌بازی‌های‌مان را برای کمک به بچّه‌های کرمانشاه می‌فروشیم!‌» میز‌ها پُر از اسباب‌بازی‌هایی است که بچّه‌های نیکوکار آورده‌اند. از عروسک تا نوشت‌افزار، از کفش‌های کوچکی که نو مانده‌اند تا دستبندهای کشی که خودشان بافته‌اند. سود حاصل از فروش همه‌ی وسایل، قرار است به بچّه‌های زلزله‌زده‌ی کرمانشاه برسد. چه پُربرکت است این اسباب‌بازی‌های کوچک و در ظاهر بی‌ارزش، در دستان پُرخیر بچّه‌ها. دل‌های داغ‌دیده را شاد و لب‌های آویخته را خندان می‌کند. 🌸 کتاب ماندگار: 🍃کتاب مفاتیح‌الجنان، روی پیشخوان بیش‌تر خانه‌های ایرانی دیده می‌شود. نویسنده‌ی مفاتیح‌الجنان مرحوم شیخ عباس قمی، حدود صد کتاب مهم تألیف کرده؛ اما بابرکت‌ترین آن‌ها مفاتیح‌الجنان است. این کتاب ارزشمند در سال بارها تجدید چاپ می‌شود؛ مانند مفاتیح‌الجنان کتاب‌هایی با دعاهای جامع‌تر و بیش‌تر وجود دارد؛ ولی خدا به خاطر اخلاص شیخ عباس قمی، برکت ویژه‌ای در مفاتیح‌الجنان قرار داده است. شیخ عباس قمی در ثواب تمام کسانی که دعاهای این کتاب را می‌خوانند و گرهی از مشکلات معنوی و مادّی‌شان باز می‌شود، شریک است. او ابتدا سعی کرد خودش به مطالب مفاتیح‌الجنان عمل کند و بعد از آن مفاتیح‌الجنان را به محضر حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها هدیه کرد. مفاتیح‌الجنان، سال‌ها است مانند چشمه‌ای پُرخیر و برکت به قلب‌ها صفا و نورانیّت هدیه می‌دهد. 💫 برکت، نمکی است که خداوند در زندگی انسان می‌پاشد. شاید انجام کاری در ظاهر و از نظر مقدار و ارزش کم باشد، ولی به لطف خداوند، برکتش همیشگی و اثرش دائمی خواهد بود. حساب برکت با حساب‌های مادّی و دنیوی قابل قیاس نیست. در دعا می‌خوانیم: «بارالها! زندگی را برای من مایه‌ی برکت و نیکوبختی قرار بده.» 💫 «کار پُرخیر و برکت مانند یک بذر گندم است كه از آن هفت خوشه روییده می‌شود كه در هر خوشه، یكصد دانه است و خداوند آن را براى کسی که شایستگى داشته باشد، چند برابر مى‏كند.» 💫 وقف، از جمله کارهایی است که آدمی از شعاع برکتش، بعد از مرگ و تا قیامت بهره می‌برد. وقف، انسان و اموال انسان را تا قیامت جاودانه می‌کند. 💫 در وقف، کمیّت و مقدار اهمیّت چندانی ندارد، بلکه نیّت و اقدام مهم است. وقفِ چند آجر در ساخت مدرسه، وقف یک ویلچر به بیمارستان، وقف چند کتاب به کتاب‌خانه، وقف یک قالیچه به مسجد، وقف چند وسیله‌ی بازی و سرگرمی به بهزیستی، وقف آب‌سردکن برای حسینیه، وقف محصول چند درخت برای نیازمندان، وقف مکانی برای ازدواج جوانان و... . 💫 وقف، راهکاری برای گردش ثروت در جامعه است. 💫 وقف، «من» را «ما» می‌کند و اموال من را در خدمت‌رسانی به جامعه قرار می‌دهد. 💫 واقف، لحظه‌به‌لحظه پاداش می‌گیرد. 💫 وقف، سرمایه و دارایی انسان را زنده و جاوید می‌کند. 💫 وقف، نام انسان را در زمین و آسمان جاوید می‌کند. 💫 وقف، جلوی فخرفروشی را می‌گیرد. 💫 وقف، از بیماری حرص به مال دنیا جلوگیری می‌کند. 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 مغز اقتصادی - آقا! شنیده‌اید که قیمت نفت رفته بالا؟ - بله، شنیده‌ام! - پس دیگه ریاضت اقتصادی تمومه دیگه؟ - مگه ما مشغول ریاضت اقتصادی بودیم؟ - آره دیگه! همین چی‌چی بود، آهان... اقتصاد مقاومتی. چند سال بود که ما تو این وضع بودیم. - طرح اقتصاد مقاومتی با ریاضت اقتصادی فرق داره. - چه فرقی آقا؟ - اقتصاد مقاومتی یک برنامه‌ی معقول فرهنگی-اقتصادی برای استحکام جامعه است و به قیمت نفت و غیره هم ربطی نداره. به خشک‌سالی و تحریم هم همین‌طور. در اقتصاد مقاومتی، همه‌ی مردم یک فعّال اقتصادی هستند، حتّی شما و من. - استاد! اگر شما سرمایه دارید، ما آهی در بساط نداریم. - من که یک معلّمم و بس؛ امّا جدای از این فرقی نداره، اقتصاد مقاومتی برای همه برنامه داره، حتّی برای تو که آهی در بساط نداری و در شانزده سالگی نبایدم داشته باشی. - آره آقا! برنامه نخور و نپوش و نخر و نگرد. - نه این‌طور نیست! اقتصاد مقاومتی برنامه‌ی مصرف داره برای تو. با هر سطح درآمدی که داری. - میشه یه‌کم از این برنامه‌ی مصرف بگید آقا؟ - بله، حتما! ببینید باید برگردیم به هدف برنامه‌ی اقتصاد مقاومتی. درحقیقت هدف از اقتصاد مقاومتی، استحکام پایه‌های استقلال اقتصادی جامعه است. ببینید بچّه‌ها! وقتی یک جامعه مسیر مستقلّی رو برای حیات در جهان امروز انتخاب می‌کنه، در برابرش مقاومت‌هایی صورت می‌پذیره. دلیل این مقاومت‌ها هم وابسته‌سازی اقتصادی جامعه به شرکت‌های بین‌المللی است؛ یعنی چه؟ یعنی این‌که ما یک جامعه‌ی مصرف 80 میلیونی داریم و این جمعیتی نیست که سرمایه‌داری جهانی از آن بگذره. آن‌ها می‌خواهند از سوزن خیاطی تا چوب‌بستنی، دوچرخه، ماشین، شامپو، لباس، لودر و حتّی هویج را به ما بفروشند؛ یعنی ما از پول فروش نفتی که میراث ما برای آینده است، این اقلام را بخریم و کارخانه‌ای برای تولید این‌ها هم نداشته باشیم. - آقا! چطور این کار رو می‌کنند؟ یعنی مشکل ایجاد می‌کنند بر سر راه کارخانه‌ی وطنی؟ - یکی از مهم‌ترین فعالیّت‌های آن‌ها تحریمه. وقتی موادّ خام مورد نیاز یک کارخانه تحریم می‌شه، کارخانه می‌خوابه. یا جذب نخبه‌ها! تا زمانی که شما نخبه‌ای برای اختراع یک محصول نداشته باشید، کارخانه‌ای هم نخواهید داشت. به هر صورت، آن‌ها با از کار نداختن کارخانه‌ها، به سراغ بازار نفت می‌روند و قیمت نفت را پایین می‌کشند. قبل از این‌که شما بپرسید چگونه، خودم برای‌تان خیلی ساده می‌گویم. آن‌ها با یکی از شُرکای‌شان مثل عربستان تبانی می‌کنند و تولید نفت بالا می‌ره و قیمت نفت پایین میاد. وقتی قیمت نفت پایین آمد و شما کارخانه‌ای هم نداشتید برای رفع نیاز داخلی، در یک فرایند ساده، باج می‌دهی و جنس وارد می‌کنی و به مرور زمان ورشکسته‌ی اقتصادی که شدی، ساختار سیاسی مستقلّ شما هم فرومی‌ریزه و می‌شوی مستعمره؛ البتّه مستعمره‌ی مُدرن، بدون حضور نظامی. 🔅🔅🔅 ✅بنابراین، شما در برنامه اقتصاد مقاومتی: 1️⃣ با خرید کالای وطنی، اقتصاد داخلی را تقویت می‌کنید. 2️⃣ با کنترل مصرف در موادّ اولیه، به پایداری کشور برای نسل‌های آینده کمک می‌کنید. 3️⃣ با اشتغال به فعالیّت‌های تولیدی به جای دلّالی، به افزایش میزان تولید ناخالص و خالص ملّی می‌افزایید. 4️⃣ با فرهنگ‌سازی و انتقال مفاهیم اقتصاد مقاومتی به سایر افراد، آن‌ها را از هدف این برنامه آگاه می‌کنید. 🆔 @ShamimeOfoq