eitaa logo
شمیم افق
1.1هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
7.5هزار ویدیو
2.5هزار فایل
﷽ ارتباط با ما @mahdiar_14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸 👩‍👧مادر و پرستوها صبح، مادر با یک دستمالِ بزرگ، شیشه‌های پنجره را پاک می‌کرد. یکدفعه پرستوهایی که توی آسمان پرواز می‌کردند، به طرف خانه‌ی ما آمدند. مادر با لبخند گفت: «خوش آمدید، خوش آمدید! » من با شادی گفتم: «پرستوها خیلی خوشحالند! » مادر مرا نگاه کرد و با مهربانی گفت: «عزیزم! بهار که بیاید همه خوشحال می‌شوند. » من به پرستوها نگاه کردم. آنها روی آسمانِ خانه ی ما می‌چرخیدند و با خوشحالی آواز می‌خواندند; چون هم بهار می‌آمد، هم مادرم دستمالش را برای آنها تکان می‌داد. ✍🏻فریبرز لرستانی 🎨دنیا مقصودلو 🆔 @ShamimeOfoq
🌸🌸🌸 🦗دوست علف‌ها اسم من چیه؟ من یک حشره هستم و با بال های کوچکم پرواز می کنم. من دوتا شاخک، چهارتا دست و دوتا پا دارم. پاهایم از دست هایم بلندتر است و با آن ها می توانم بپّرم. اگه گفتی اسم من چیه؟ ✍🏻مهدی خسروی 🆔 @ShamimeOfoq
🌸🌸🌸 🐔قوقولی قوقولی‌قوقو صداش میاد خودش کجاست؟ تو خونه پیش جوجه هاست زنش کیه؟ قدقدقداست آقاقوقولی یه مرد مهربونه نمازشو اوّلِ وقت م یخونه ✍🏻طیبه رضوانی 🎨طاهره شمسی 🆔 @ShamimeOfoq
🌸🌸🌸 🔷ژ گم شده ژ گم شده بود! نشانه‌ها، تمام شهر الفبا را گشتند؛ امّا او را پیدا نکردند. کم کم غروب شد و اوّلین ستاره توی آسمان آمد؛ امّا باز خبری از ژ شد. ز که صمیمی‌ترین دوست ژ بود، به ر گفت: «بیا از شهر بیرون برویم، شاید آنجا باشد!» ✍🏻سید محمد مهاجرانی 🎨بهناز لاهوتی 🆔 @ShamimeOfoq
🌸🌸🌸 🕸خونه تکونی این خاله عنکبوته یک‌سره گرم کاره خبر نداره مامان خونه‌تکونی داره ببین چه تاری بافته هم از زیر و هم از رو حیفه خرابش کنه مامان جونم با جارو ✍🏻مهری ماهوتی 🎨مژگان طایی نیا 🆔 @ShamimeOfoq
🌸🌸🌸 🎁تولد ریحانه ✍🏻مجید ملامحمدی 🎨معصومه کشایی 👆این قصه زیبا درباره تولد و هدیه دادن است. امیدوارم از خواندنش لذت ببرید. 🆔 @ShamimeOfoq
🌸🌸🌸 🏠خانه‌تکانی بچه ها به نظرتون زرافه ها چطوری خانه تکانی می کنن؟ بیایید با هم قصه این صفحه را بخوانیم👆🏻 ✍🏻سیده مریم طیار 🎨مژگان طائی‌نیا 🆔 @ShamimeOfoq
7.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🌸🌸 تربیت کودک نماز خوان...🙇‍♂️ کارگردان: علی لطفی مشاوره هنری: رسول قاسمی متحرک سازی: رضا علیزاده تصویرسازی: سعید مرتضی پور نویسنده متن: مهدی مصری 🆔 @ShamimeOfoq
🌸🌸🌸 👩‍👧مادر و پرستوها صبح، مادر با یک دستمالِ بزرگ، شیشه‌های پنجره را پاک می‌کرد. یکدفعه پرستوهایی که توی آسمان پرواز می‌کردند، به طرف خانه‌ی ما آمدند. مادر با لبخند گفت: «خوش آمدید، خوش آمدید! » من با شادی گفتم: «پرستوها خیلی خوشحالند! » مادر مرا نگاه کرد و با مهربانی گفت: «عزیزم! بهار که بیاید همه خوشحال می‌شوند. » من به پرستوها نگاه کردم. آنها روی آسمانِ خانه ی ما می‌چرخیدند و با خوشحالی آواز می‌خواندند; چون هم بهار می‌آمد، هم مادرم دستمالش را برای آنها تکان می‌داد. ✍🏻فریبرز لرستانی 🎨دنیا مقصودلو 🆔 @ShamimeOfoq
4.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🌸🌸 🔋 بپا شارژت تموم نشه 💥اصلا میدونستی ما آدما هم باید شارژ بشیم؟! 🆔 @ShamimeOfoq
🌸🌸🌸 😎من از همه بهترم 💚این هم یک قصه زیبا بر اساس حدیثی از امام علی (ع)👆🏻👆🏻 ✍🏻مجید ملامحمدی 🎨معصومه کشایی 🆔 @ShamimeOfoq