میدونید امروز صبح داشتم به چی فکر میکردم !؟
به اینکه ما آدمها زنجیر وار به هَم محتاجیم .
بیمار به پزشک نیاز داره . معلم به دانش آموز .. شاگرد به استاد ، راننده تاکسی به مسافر ، گوینده به شنونده ، مدیر به کارکنان ، مجری به بیننده ، نویسنده به خواننده ، فرزند به خانواده و ...
ولی داستان از اونجایی قشنگ میشه که همه مردم از هر قشری که باشند بندهی خدا هستند . و خداست که طبیبِ واقعیِ ، معلمِ حقیقیِ ، نگهدارِ همیشگیِ ! اما ما آدمها رو طوری خلق کرده که در راه رسیدن به سعادت یاور همدیگه باشیم !..
همونطور که یک بیمار نمیتونه خوب عبادت کنه و بدنِ ضعیف قادر نیست در راه اسلام دوندگی کنه ، ذهنِ ناآگاه هم نمیتونه در مسیر رضایت معبود قدمِ چشمگیری برداره !..
پس طبیب و دبیر ؛ هردو به یک اندازه برای یک جامعه اسلامی مهم هستند .
و البته همهی مشاغل !..👇🏿
.
مثلا یک کارگردان میتونه با ساخت فیلم ، مبلغ دین اسلام باشه ! یک نقاش میتونه نگارگرِ وقایع تاریخی ایران و اسلام باشه . یک نویسنده میتونه داستان پردازی های بی نظیری ارائه بده و به صورت غیر مستقیم دعوت کنندهی دین محمد ص باشه.
.
این ما هستیم که برای خودمون هدف گذاری میکنیم . وای به حال آدمهایی که اهدافِشون محدود شده به درآمدهای آنچنانی و زندگیهای لاکچری .
اینطور آدمها نظمِ زندگانی بشریت رو بهم میریزن . به طمع پول و جایگاه ، آدم کُشی میکنن .. به طمع ثروت اندوزی به کشورشون خیانت میکنن !
وای به حال آدمهایی که اهدافشون محدودِ !
این آدمها ، خطرناکند.
ممکنه الان گول نخوردن اما قطع به یقین آیندشون تباه میشه و تعداد زیادی انسان دیگه رو با خودشون به سیاه چالهی دنیاپرستی میکشونن.
.
فقط یادمون نره .. اگر کارمون برای رضایت خدا نباشه به اندازه یک هِل پوچ هم نمیارزه .
امروز بیمارستان بودم ، دکتر وقتی متوجه شد من طلبه ام گفت : همهی مشکلاتِ مردم از بی دینیِ ! و چقدر درست میگفت(:
درسته که خیلی مونده تا آدم حسابی بشیم و خودمونو به خدا ثابت کنیم .. اما همینکه محب اهل بیت علیه السلام هستیم به نظرم صد - هیچ از بقیه آدمها جلوییم .
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- تواگریوسفخودرانَشِناسیعجباست -
اگه حقِ انتخاب داشتم ...
به خدا میگفتم منو پرتاب کنه به هشتاد سالگیم ، بشینم کنجِ خونه ، به پشتیِ قرمز تکیه بدم و از سماورِ کنار دیوار استکان های چایی رو پر کنم و ببرم برای نوههام . نمیدونم ! انگار دورانِ پیری قشنگ ترین دورانِ زندگی هر آدمیِ . چون فارق از هرگونه تلاشی برای آینده ، میتونی بشینی و به ثمره زندگیت نگاه کنی .
میدونم خیلی از آدمها حسرتِ دوران جوانی از دست رفتشون رو میخورن - اما من همیشه وقتی شروع میکنم به خوندن کتاب ، دوست دارم زودتر به فصل آخر برسم . اما هیچوقت دوست ندارم که خوندن اون کتاب تموم بشه ..
یا من موجود عجیبی ام یا دوران پیری زیادی قشنگه .
✍🏻|| #شهسوار
دقیقا نمیدانم چند سالَت بود ..
برایِ کدام ماه وَ کدام روز بودی؟
نمیدانم شبها پیش از خواب به چه میاندیشیدی ؟ حسرتِ کدامِ کارِ نکرده یا کدام راهِ نرفته را میخوردی ؟ اصلا نمیدانم چه شد که با حبیب ازدواج کردی ؟ نمیدانم چرا ..؟
من حتی با تو خاطرهی دو نفره هم ندارم :) حتی از تو عکس یادگاری هم ثبت نکرده ام تا هنگامِ دلتنگی تماشایت کنم . .
پیرهنی از تو در پستوی اتاقم پنهان نکرده ام تا روی صورتم بکشم ، بِبُویَم و وجودت را احساس کنم .
من .. فرزندِ فرزندِ فرزند تو ام و تو مادرِ مادرِ مادرم ! نسبتمان دور ... قلبهایمان نزدیک .
نه از تو خاطرهی واضحی در ذهن دارم و نه قابِ قابل تاملی برای شرح در ذهنِ خسته ام تداعی میشود.
در این لحظه من هیچ چیز نمیدانم .. فقط این را میدانم که دوستت دارم . یعنی ... چطور بگویم ؟؟ دوستت داشتم .
میبینی ؟
زمانِ حال ، خالی از وجود توست . در همان روزها ماندگار شدی و قدم در فصل های دیگرِ زندگانی نگذاشتی -
من بازهم به خانهی تو خواهم آمد .. اما تو نخواهی بود تا با دست های حنا کرده ات ، نوازشم کنی و خوش آمد بگویی .
من بازهم به خانه ات خواهم آمد ..
من بازهم به خانه ات خواهم آمد .
اما تو را ، دیگر نخواهم دید :)))
دیگر چشمهای عسلیِ چروکیدهی کسی ، انتظارِ آمدنمان را در آن خانه نمیکشد .
دیگر سماور آن خانه برایِ مان قُل قُل نمیجوشد.
تو به من بگو با غمِ نبودَنت چگونه کنار بیایم ؟ درد را به کدام بالین روانه کنم ؟
کاش دوباره کنجِ همان خانه ی قدیمی که آقاجان برایتان ساخته بود ، میدیدمتان .
کاش دوباره میتوانستم ببینمتان.
کاش هنوز هم میدیدمتان ..
خدا رحمت کند گیسو سفیدِ
رنجورِ سفرکردهی عزیزِ ما را.
پائیزِهمانقرنیکهقراراست
بدونِشمابهپایانبرسد .
#شهسوار