فتنه کجا بود عزیزِ من !؟
مسیر حق از باطل جداست ... آخه قربونت برم کدوم آدم ساده لوحی میتونه باور کنه که اینا مشکلشون حجابه !!!؟؟؟ طرف راست راست اومده وسط خیابون زده جوونِ مردمو به جرم بسیجی بودن شهید کرده . اینا شعارشون آزادیه !؟ اینا دنبال کرامت بخشیدن به زنای مردمن ؟ انصافا خندم میگیره . بابا تمومش کنید . بی فرهنگی و عقب افتادگی تا کجا !؟؟؟ ته ته ته آرزوهاشون بغل کردن سگ تو خیابونه ؟ تهِ انسانیت اینه ؟ هدف ما از انقلاب ایجاد تمدن بود . هدف اونا از انقلاب بوسیدن همدیگه توی کوچه هاست ... ! انقدر نگید فتنه . اینا رسما رفتن تو جادهی طواغیتِ زمان دارن جولان میدن. انقدر نگید فتنه . حق و باطل جداست . قسم میخورم !
#شهسوار
امروز ، رفقای دبیرستانی برای بازدید از حوزهی علمیه وارد محفل گرم و صمیمی ما شده بودند ..
لحظات آخر ، میگفتند آدمهای اینجا خیلی خونگرم و خاکی هستند ؛ ما بین اونها احساس غریبی نمیکنیم . حتی یکی از دخترای مهربونِ جمع که غیرمحجبه بود و چهرهی شر و شیطونی داشت با هیجان گفت : شرایط ثبت نام چیه ؟
بعد از اینکه چایی و بيسکوئيت هاشون رو خوردند ، با اساتیدِ ما حرف زدند و من موجِ عظیمی از آرامش رو توی چشم هاشون میدیدم . انقدر از رفتارِ مادرانهی اساتید ، ابرازِ تعجب کردند که حد و اندازه نداشت -
فکر میکردند حوزوی ها آدمهای اخمو و مجادلهگری هستند - در حالی که دقیقا برخلاف این تصویر رو دیدند . .
پ.ن : چرا ما طلبه ها این دیدار های عاشقانه رو برای اطرافیانمون شرح نمیدیم !؟ خیلیها منتظر نشانهی نازک و ظریفی از طرف ما هستن تا حرکت کنن .
حرفِ دلشون اینه :
از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن :)
حقیقتا رابطه و احساسِ ما نسبت به مردم و رابطه و احساس مردم نسبت به ما ، دقیقا برعکس اون چیزی هست که در مجازی منتشر میشه .
#تجربه_نگاشت | #شهسوار
دست هایی که در آینده ، دست به دست هم میدهند تا برای آبادانیِ ایرانِ عزیز تلاش کنند . دست هایی که دستگیری از فقیران و یتیمان را از پدرها و مادرهای انقلابیشان آموخته اند . دست هایی که امروز با سلاحِ قلم در راه دفاع از آرمانهای خمینی ، بارها از رویِ درس آرشِ کمانگیر مینویسند . دست هایی که فردای وطن را خواهند ساخت و آجر روی آجر خواهند گذاشت . دست هایی که به وقتش مشت خواهند شد و بر دهانِ دشمنانِ نظام و اسلام خواهند کوبید - بله - این دست ها ، دست های قهرمانانِ این سرزمین است . دست های فرزندانِ حاج قاسم . #سربازانِ_کوچکِ_وطن
پ.ن : بازهم خونهی شهید علی عربی .
کنار بچه های کوچولو و دهه نودی - بچه هایی که شاید کمتر از پنج دقیقه کنارشون نشستم اما چیزهای خیلی زیادی ازشون یاد گرفتم !🌿
#شهسوار
من ، ممکن است نتوانم تمامِ تاریکی ها را از بین ببرم ؛ ولی با همین روشناییِ کوچک ، فرقِ ظلم و نور را نشان میدهم و کسی که به دنبالِ نور است ؛ این نور هرچقدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد بود .
نقل از دکتر چمران
پ.ن : همیشه وقتی کنفرانس دارم یا سر کلاس با دوستانم صحبت میکنم ، میگم که ما در مقابل دونه به دونهی کلماتی که آموختیم ، مسئولیت داریم و نباید خودمون رو به درس خوندن محدود کنیم . . .
درس خوبه ، به شرط اینکه موتور محرک ما باشه برای اینکه به جامعه اسلامی خدمت کنیم . برای اینکه قدمی در راه دفاع از آرمانهای انقلاب برداریم . درسته ؟
درس خوندنی که منو گوشه گیر و محدود کنه چه به درد میخوره ؟ دانشجویی که فقط درس بخونه و برای بهتر شدن وضع دانشگاهش قدمی بر نداره چه به درد میخوره ؟ طلبهای که فرمانِ جهاد تبیینِ حضرت آقا رو نشنیده بگیره چه طلبهایه ؟
باید محکم درس خوند و محکم تر از اون جهاد کرد ! جهاد که فقط که در جبهه های جنگ نیست . میتونی مجاهد باشی . میتونی سرباز خمینی باشی . میتونی یه سرباز جان بر کف باشی . . . کجا ؟ محل کارِت ، محل تحصیلِت ، محل زندگیت .
یه انقلابی مخلص دنبالِ بهانه واسه فرار از وظیفه اش نیست . . . حواسمون هست ؟
#شهسوار
#لبیک_یا_خامنه_ای
گاهی ، غَمی . .
چُنان عظمت دارد
که با خودم فکر میکنم
چگونه آن را از سینه ام بیرون بکشم
و رویِ صفحه ی کاغذ روانه کنم -؟
بعضی احساساتِژرف در قلبِآدمیزاد
شکل تازهای دارندکه هنوز برای شرح
و بیانِشان ، کلمه ای خلق نشده است
درست شبیهِ غمِ عظیمِ نبودنِ علمدارِ
انقلاب - حاج قاسم سلیمانی . . . !
#شهسوار
دهه هشتادی ها
همان هایی هستند که در دوران دبستان به حالِ حسین فهمیدهی سیزده ساله غبطه میخوردند و میگفتند کاش ماهم آنجا و به جای او بودیم . کاش ما آن روز آنجا بودیم ونارنجک به کمر میبستیم تا با رشادت ، جانِ دیگر رزمندگان را نجات بدهیم . .
حالا همان دهه هشتادی های جامانده از میدانِ جنگ و جبهه ، امروز رزمندگانِ میدانِ جنگ ترکیبی هستند . رزمندگانی که به مراتب وظیفهی بسیار دشوار تر و جان فرسا تری نسبت به رزمندگانِ دوران دفاع مقدس دارند .
دهه هشتادی هایی که متفاوت زندگی کردند ، در میان انبوهی از کتاب ها و استدلال ها و منطق ها قد کشیدند و امروز هر کدامشان ، حرفی برای گفتند دارند .
دهه هشتادی هایی که خیلی بزرگ تر از سن های درج شده در شناسنامه هایشان میفهمند ...
دهه هشتادی هایی که در هجده سالگی میشوند همسر شهید . دهه هشتادی هایی که در بیست و یک سالگی میشوند آرمان علی وردی !!!
#شهسوار
#دهه_هشتادی
نمیدانم دقیقا چند نفر بودند . . ؟
به او رسیدند ... با هرچه دستشان آمد بر سر و صورتش زدند . عده ای آن گوشه محتویاتِ کیفش را زیر و رو کردند . وقتی چشمشان به عمامه و کتاب های حوزهی علمیه افتاد با خشم بیشتری به سمتِ او آمدند . . پیراهنش را در آوردند - یکی با لگد به پهلوی او ضربه میزد . آن یکی فحش های رکیک میداد و او را تهدید میکرد تا به مقدساتش توهین کند . ثانیه ها عبور میکردند . تنها و غریب در میانِ جمعی خدا نَشناس و بی غیرت گیر افتاده بود . . رفته رفته جمعیتشان بیشتر میشد . یکی فیلم میگرفت و دیگری با شدتِ بیشتری پایش را بالا می آورد و محکم بر پهلوی او میکوبید . دیگری با مُشت بر سر و صورتش میزد . آن یکی با قمه بر بدنش ضربه وارد میکرد . دیگری از راه نرسیده تکه سنگِ سنگینِ ساختمانی را بر گونه ی او میکوبید . . کار به اینجا ختم نشد . او را گرفتند و کِشان کِشان از پله ها پایین آوردند و کنجِ دیوار پرت کردند . چاقو بر بدنش فرو کردند . وحشیانه تر از قبل بدنِ کم جانش را زدند .
دختری در میان جمع با تمسخر داد میزند که این به بازویش دعا بسته است .. بزنیدش . و باز ...!
بمیرم برای دل مادرِ جوانت . قدیم تر ها که کنج هیئت مینشستیم ... مداح برایمان روضهی مادر هجده ساله ای را میخواند که برای دفاع از ولایت ، آنطور مظلومانه به شهادت رسید و ما این روزها به چَشم خود دیدیم ... روضه برایمان مجسم شد . بمیرم برای دل مادرت آرمان ... بمیرم برای دل مادرت که جوانش را با شکنجه به شهادت رساندند . و خوشا به حال تو که با افتخار پر کشیدی و میهمانِ حضرت زهرا سلام الله علیها شدی . برای دل های مردهی ما هم دعا کن :)
#شهسوار
#فاطمیه | #شهیدآرمانِعلۍوردی
نمیدانم نامَش چیست !؟
غالبا مردم به آن غرور میگویند .
آدمِ گوشه نشینِ انزواجویی نیستم ؛ اما در برابرِ هر غمِ با عظمتی ، سکوت میکنم ! اطرافیان این برخوردِ تعجب برانگیزِ من را از روی غرور میدانند . . نمیدانم ! شاید هم واقعا مغرور باشم . به هر حال بنده اعتقاد دارم هر غمی برایِ صاحب آن عزیز است و نباید در جمعِ مردمان بیان بشود . گاهی آنقدر دوست داشتن ها و احساساتم را در درونِ خودم حفظ میکنم که دیگران خیال میکنند انسانِ خالی از احساسی هستم .
ماجرای دوست داشتنِ شما اما آنقدر در دلم زبانه کشیده است که هرگاه کسی ، چند ثانیه ای را به چشمانِ قهوهای ام خیره بماند میتواند تصویرِتان را در آن پیدا کند . . مقاومت بی فایده است . دیگر سعی در پنهان کردنِ احساسم نسبت به شما ندارم . .خواستم بگویم شما تنها کَسی هستید که بارها و بارها و بارها به خاطرش در میانِ جمع اشک ریخته ام . و حالا پس از گذشتِ چندین سال ، درست از آغازِ همان صبح جمعهای که رفتید تا به امروز ، دریافتم که محبتِ حقیقی را نمیشود در دل نگه داشت . آنچنان در قلب و فکر و جانِ آدمیزاد چنان گیاهِ رونده ، رشد میکند که در نهایت ظاهر میشود و به دیدهی همگان میرسد .
عمو جان ، نور چشمانِ عاشقم ...
حالا که در قلب تاریخ پرافتخار سرزمینِ عزیزم ایران جامانده اید . خواستم بگویم ما برای حفظ آرمانهای انقلابِ خمینی ، چون شما عمل خواهیم کرد . حالِ این دخترکِ عاشق دهه هشتادی را چه کسی جز شما که قهرمانِ یک امت بودید میفهمد ؟
دل تنگی هایِ شاعرانه ام را هرشب با آسمان و ستارگان و ماهِ نجیبِ مهربان در میان میگذارم تا به گوش شما برسانند .
از طرفِ دخترِ هجده سالهای که
جز قلم سرمایه ی دیگری ندارد
#شهسوار
#جان_فدا
باید در کلمات حَل شد .
خواندن ها و نوشتن ها و مدرک گرفتن ها ، اگر مملوِ از عشق نباشد بی فایده است - به دلیل آن که عشق ، زاینده است . زمانی انسانی در جایی میتواند به آنچه خوانده است عمل کند که با محبت نگاهش را معطوف به آن مرکز کرده باشد. و اِلا تمامِ دانسته هایش بی ارزشاند .
کلمات و قافیه ها و نثر ها و غزل ها ، به تنهایی نه جانی دارند و نه شان و منزلتی ... بلکه این مفاهیم و مصادیق هستند که به آنان جان میبخشند . مردمانِ این روزگار اما ، نهایتِ خواسته هایی که از کلمات و ادبیات دارند ، خلاصه میشود در چند پیامِ محدود روزانه ، که با اطرافیانشان به اشتراک میگذارند . بدون آنکه در آن مطالب حل شده باشند . من فکر میکنم باید در بیابانی از کلمات گُم شد - باید در اقیانوسی از جملات غرق شد و بعد کلامی بر زبان جاری کرد . چرا که دِل اگر موافقت خود را با مسالهای ابراز کند ناخودآگاه همهی شئونِ ادبی در کلام و لحنِ بیان انسان ، خود به خود جاری میشود -
آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند های زندگیمان را جدیتر بگیریم و برای کلمات ارزش قائل باشیم -🌿
#شهسوار
نخستین زمستانِ سردی که در جهان اتفاق افتاد مربوط به کدام سال و برای چند صد سالِ گذشته بود !؟ ... آدمهای آن ایام شاید در اوج ناامیدی روزگار را سپری میکردند - فصلی را به چشم میدیدند که محبتی را عیان نمیدارد . مدام سوز و سرما و برف و باران است .
ترس شاید در دلهایشان ملموس ترینِ احساسات بود .. اما زمستان ذره ذره بر جانِ طبیعتِ خالی از برگ و گل و گیاه و سبزینه ، جان تازه ای بخشید . آلودگی هارا به رنگ سفید درآورد و کم کم در زمین فرو رفت !
مردمانِ آن زمان میدانستند که بلافاصله پس از پایانِ زمستان ، بهار از راه میرسد ؟ یا بهتر است بگویم : بشر در آن موقعیتِ نا امید کننده خیالِ دریافتِ ارمغانی زیبا از سوزناک ترین فصلِ سال را داشت ؟
خاصیتِ مشقت های زندگی همین است ! به دنبال تلخی ها و سختی ها و از دست دادن ها و ناامیدی ها ، بهاری از راه میرسد تا بگوید در حیاتِ آدمی ، همهچیز موقتی است .
بعد از ریزش ، رویش اتفاق میافتد🌱!
ناامیدی -؟ هرگز
#شهسوار