eitaa logo
کانال ܢܚ݅ܫܝ‌ ܫܠࡐ‌ܨ
1.1هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
4هزار ویدیو
43 فایل
ادمین @GAFKTH 💐شکر خدا که نام "علی" علیه السلام بر زبان ماست 💝ما شیعه ایم و عشق "علی" علیه السلام هم از آن ماست 💐از "یا علی" علیه السلام زبان و دهان خسته کی شود؟ 💝اصلا زبان برای همین در دهان ماست.
مشاهده در ایتا
دانلود
شاعر میگه: "هر جا هوا مطابق میلت نشد، برو. فرق تو با درخت، همین پای رفتن است!" ولی من از شما میپرسم... مگه ریشه آدم پاهاشه که بتونه راحت بره؟ ریشه آدم دلشه
🟢 اگر درهای درون انسان به روی او باز شود... 🔹 قلب انسان، روح انسان، معنویت انسان همان جام جهان نماست. اگر انسان به درون خودش نفوذ کند، اگر درهای درون به روی انسان باز شود، از درون خودش تمام عالم را شهود می‌کند. 🔹 درون انسان دروازه‏‌ای است به روی همه هستی و همه جهان، چون از اینجا این در به روی حق باز می‌شود و حق را که‏ انسان ببیند همه چیز را می‌بیند. حافظ در اینجا خیلی شاهکار به خرج داده؛ یکی آن غزل معروفش است که می‌گوید: 🔸سالها دل طلب جام جم از ما می‌کرد 🔸وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد 🔸گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است‏ 🔸طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد 📗 شهید استاد مطهری، عرفان حافظ، ص۱۳۳ روز بزرگداشت حافظ شیرین سخن گرامی باد🌹
! ✨🌷 ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ از دنیا می‌رود ﺑﺮﺧﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺑﺎﺯار ﺑﻪ ﻓﺘﻮﺍﯼ ﻣﻔﺘﯽ ﺷﻬﺮ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ می‌ریزند ﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺩﻓﻦ ﺟﺴﺪ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺭ ﻣﺼﻼﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ، به این ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﺍﺏ‌ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﯽ‌ﺩﯾﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻦ ﺷﻮﺩ! ✨🌷 ﻓﺮﻫﯿﺨﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ برمی‌خیزند. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﮕﻮ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ ﺯﯾﺎﺩ، ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ می‌دهد ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻓﺎﻝ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺁﻣﺪ ﺑﺪﺍﻥ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ ... 📖ﮐﺘﺎﺏ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﮐﻮﺩﮐﯽ می‌دهند ﻭ ﺍﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ‌می‌کند ﻭ ﺍﯾﻦ ﻏﺰﻝ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ‌می‌شود: ﻋﯿﺐ ﺭﻧﺪﺍﻥ ﻣﮑﻦ ﺍﯼ ﺯﺍﻫﺪ ﭘﺎﮐﯿﺰﻩ ﺳﺮﺷﺖ ﮐﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﮔﺮﺍﻥ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﻮﺷﺖ ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﮑﻢ ﻭ ﮔﺮ ﺑﺪ ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺵ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﺩِﺭﻭَﺩ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﮐﺸﺖ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﻃﺎﻟﺐ ﯾﺎﺭﻧﺪ ﭼﻪ ﻫﺸﯿﺎﺭ ﻭ ﭼﻪ ﻣﺴﺖ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﭼﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﭼﻪ ﮐﻨﺸﺖ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺣﯿﺮﺕ ﺯﺩﻩ می‌شوند ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﯾﺮ می‌افکنند. ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﻓﻦ پیکر حافظ انجام می‌شود ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻓﻆ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﯿﺐ ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﺷﺪ ...♥️ " 20 مهرماه روز حافظ گرامیباد " 📃 منبع : تاریخ ادبیات ایران 🖌نوشته : ادوارد براون
شعرخوانی استاد ساعدباقری.mp3
987.7K
بهار کرد جهان را ز کوه و صحرا سبز بهار من‌ بکن آخر تو‌ نیز ما را سبز همان‌ به خاک تعلق چو کار خود گره ای اگر چه‌‌ گشت چو تسبیح‌ دانه‌ ی ما سبز ز تلخ گویی پیران دلت جوان گردد که دی به زهر هوا می کند جهان را سبز چو خضر ساخته آب حیات گریه مرا که هر کجا رسدم پای گردد آنجا سبز روند صاف دلان بی تعلق از دنیا برون ز کوره آتش دوید مینا سبز شود ز باد اجل نخل قامتت عریان قبا چو‌ برگ خزان سرخ باشدت یا سبز گریستیم چو‌ ابر آنقدر ز غم واعظ که تیغ کوه شد از آب دیده ی ما سبز
افسوس برین عمر گرانمایه ڪه بگذشت ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم پیرے و جوانی پی هم چون شب و روزند عمر ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم.!
چه دروغ بزرگیست!!! زمان همه چیز را حل میکند... زمــــان فقط موهایمان را سفید کرد زخمهایمان را کهنه و دردمان را بزرگتر دلتنگیمان را بیشتر روزگارمان را سیاه تر...!!! بیزارم از هر دردی که درمانش "زمان" است. . . زمانی که دق مـیدهد تا بگذرد...
سعدی میفرماد: گفتم به گوشه‌ای بنشینم ولی دلم ننشیند از کشیدنِ خاطر به سوی دوست...
غبارِ خاکِ درت بر سَرِ کسی که نشست ز سروران جهان گشت و سرفراز آمد... 《عراقی》
خبر این بود که چند سرو رشید آوردنـد   استخوان های تو را ماه صفر آوردند جیب پیراهنی آغشته به خــون را گشتند نامه ای را که به مقصد نـرسیـد آوردند نامه مثل جگر تشنه ی تو سـوخـتـه بود قـفـل آن بــاز نشد هر چه کـلـیـد آوردند مادرت گفت کـبوتر شده ای، می دانست آسـمـان را به هــوای تو پــدیــد آوردنـد لحظه ی رفـتن تو خوب به یـادش مانده آب و آیـیـنـه و قـــرآن مـجـیــد آوردنــد جـا نـمـاز متـبـرک شـده اش را آن روز            با گـلـی سـرخ که از باغچه چید آوردند وقت رفتن تو خودت روضه ی اکبر خواندی       و چه ابری شد و بــاران شـدیـد آوردنـد سـال هـا بـعـد تو از راه رسـیـدی اما...            خوب شد مادرت آن روز ندید آوردند... پیکری را که به شش ماهگی ات می مانست پیـکـری را که به قـنـداق سـفـیـد آوردند حتم دارم که خود حضرت زهرا هم بود            روزهایی که به این شهـر شهیـد آوردند 💔شهدای خانطومان💔
غزل مولانا.mp3
997.1K
غزل شمارهٔ ۷۶۵     هله نومید نباشی که تو را یار براند گرت امروز براند نه که فردات بخواند در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد نهلد کشته خود را کشد آن گاه کشاند چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر تو ببینی دم یزدان به کجا هات رساند به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش به که ماند به که ماند به که ماند به که ماند هله خاموش که بی‌گفت از این می همگان را بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند  
بی عشق تو راه نتوان رفت ره شعر و غزل را نتوان رفت با دل محزون من چه کردی برنادل چون ره مستی را بی تو نتوان رفت سروش