زمانی با تكهای نان سیر میشدم ...
و با لبخندی ...
به خانه میرفتم ...
اتوبوسهای انبوه از مسافر را ...
دوست داشتم ...
انتظار نداشتم ...
كسی به من در آفتاب ...
صندلي تعارف كند ...
در انتظار گل سرخی بودم...
#احمدرضا_احمدی
صبح میشود کنار عطر ریحان
زندگی را میبوسم
و روز و پنجره را
با مقداری از آفتاب
که از کنار ابرها از آسمان میچکد
ستایش میکنم
من هنوز هستم.
#احمدرضا_احمدی
بیبرگ بودم.
درختان از بهار باز آمدند
گفتم: ای دل... راهی نیست
باید خویش را
بر دستان و آسمان آویخت
از صدای تو
از خواب برخاستم
گفتم: چه کسی است
که آیینه را به میل خویش
صیقل میدهد
که من صورتام را در آیینهی
صورت تو میبینم
#احمدرضا_احمدی (زاده ٣۰ اردیبهشت ۱٣۱٩)
شاعر و صاحب صدایی ماندگار
راههای عاشقانه
از قلب ما به شهر می رفت.
میدانهای سبزی
ــ بی میوه و بهشت ــ
کلبه های مه را می نوشیدند.
ما در انتظار خزه های آهنگ
در سنگفرش آفتاب
بهار را تکرار می کردیم.
راههای عاشقانه
از قلب ما تا آتشفشانهای برگ
تا راهروهای سراسر گل، بوته، گیاه
تا جنگلهای طولانی آماده صلح
نام تازه ترین نوزاد شب و شکوفه ها را می پرسید
در کافه های سکوت
به دوران شفاعت غزل ها رخنه کرده بودیم
ما مردمان غنیمت ها بودیم
فرصت نداشتیم تا دعوت کاجهای سرگردان از رنگ سبز را بپذیریم.
راههای عاشقانه
با پاییز صبح های عمر
ــ مه آلود و پیر ــ
باز می گشتند،
و معصومیت کودکی ما
بر جامه هاشان
گل دوزی شده بود.
#احمدرضا_احمدی
#متن_خاص
«جهان واقعی من و تو دو فنجان چای بود
ڪه با هم از آن چای مینوشیدیم و گاهی ڪه در باران راه خانه را گم میکردیم.
.....
میتوان جهان را ساده دوست داشت.
به من آموختی میتوان در فقر هم جهان را در یڪ لیوان شیر سرد یا گرم نوشید و بیمحابا نوشید.»
#احمدرضا_احمدی