میکِشی لحظه به لحظه، به خیالم تو سرک
میکِشم یاد تو را در دل و جانم به یدک
بر جمال تو عجب، ماه هم از روی حسد
چهره را در شب مهتاب نمودهست بَزک
به گلستانِ صفا جام عقیقیست به دست
ارغوان را چو لب لعل تو دارد به محک
من خراب دل دیوانه از آن گردیدم
که نکردم به دو چشم سیهات یک دم شک
شدم آواره به دنبال تو در شیب و فراز
گیجم از گردش بی وقفهی این چرخ فلک
بی تو گیرم که مرا مزد بهشتم بدهند
جانم آرام چو گیرد به پریروی و ملک؟
باغ و بستان و شراب و نفس باد صبا
کلّ اینها چو سراب است و تویی آب خنک
#جواد_عطار