به دیدِ دل آمد دلارای من.
بگفتم: «که باشی؟» بگفتا: «تواَم!»
تو را از کُجاها کُجایی نبود؛
کجا درخورِ توست، پس، راستی؟
چگونه خیالِ تو بندد خيال؟
چه داند خیال از کجا خاستی!
برونت ز بَر نیست جایی که نیست:
کجایی تو، پس خود کجایی، کجا؟
و شد، در فنایم، فنايم فنا؛
و من یافتم، در فنایم، تو را.
#حلاج_الأسرار: اخبار و اشعار. «اشعار». برگردانِ #بیژن_الهی. تهران: بیدگل. ۱۳۹۸. چاپ ۴. صفحهٔ ۱۴۷