دریای خون و روضه ی جانسوزتر عطش
باران اشک و حضرت خورشید، در عطش
فریاد تشنه کامی و امیدِ نا امید
شطّ وعمود وفرقِ دوتای قمر ،عطش
شش ماهه ،آب،حرمله،خون گریه کن غزل
تیر رها سه شعبه ،پدر یا پسر !؟،عطش
خورشید سرنگون وحرامی ، خدا کند
برخیزد از زمین شه خونین جگر، عطش
با نیزه، سنگ ،تیروکمان هرچه می رسید
همواره میزدند به بغض از پدر ،عطش
اصلا چرا زمین وزمان واژگون نشد
خنجر، قفا،قساوت جنس بشر، عطش
بر روی نیزه رفت سرش، روبروی ظلم
سر خم نکرد حضرت خورشیدِ در عطش
#محمدجواد_منوچهری
#عطش
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
پدر گرفت مرا روی دست،ولوله بود
میان آب و پدر چند گام فاصله بود
ولی
فرات پشت سر شمر بود و "راحوما"
درست رو به رویم زیر پای حرمله بود...
راحوما...چشمه ای رازآلود و به تعبیر علی علیه السلام،بهشتی در کربلا که از دید عموم مردم،پنهان بوده است.
انبیا و اوصیایی که از کربلا گذشته اند از آن نوشیده اند. "راحوما" بین مسیحیان نَقلی آشنا بوده است. در مسیر صفین همین چشمه را علی علیه السلام با کنار زدن خاکها بر یارانش آشکار می کند و این مساله باعث اسلام آوردن راهبی می شود که در نزدیکی چشمه می زیسته است و امام می فرمایند: من آخرین وصی یی هستم که از این چشمه نوشیدم"...
#حضرت_علی_اصغر
#عطش
#کربلا
#سیده_اعظم_حسینی
------------------------
"تذکره" و "ریاحین" و "مقاتل" را ورق می زنم و تو در تمام آن ها همان روضه ی مجسّمی،که نباید...
و آغاز می شوی آنگاه که پدر مشتاقانه شهادتین گفت و تو بر دل "حسین" نشستی...
بلندای نامت،غزلی شد عاشقانه بر لبان "حسین" که تاریخ گواهی میدهد:" کانت الرباب من خِیار النساء جمالاً و ادباً و عقلاً"...
هر چند خانه ات که خانه ی محبوب "حسین" بود،به ویرانی کشید تا در تاوان این عشق مقدس،سهیم باشد...
راستی،از کربلا بازگشته بودی یا نه؟ وقتی والی یزید،خانه ات را همانند خانه ی علی(ع) و "عقیل"،ویران کرد و کاش،خانه خرابی ات همین بود!
باور ندارم کسی از کنار نامت،بی اشک گذشته باشد...
و شگفت است تاب آوردن یک سال،که شامهایش همه غریبانند و روزهایش عصر دهم...
و شگفت نیست که از سایه گریزان بوده ای که مأنوس بوده ای به همنشینی با "آفتاب"...
و مرگ،آن آرزوی بایسته بود که علی کوچکت را پس از یک سال،به آغوشت هدیه کرد...
سلام بر داغ ترین روضه ی شام غریبان
سلام بر بانو رباب...
بیا رویم به جایی که بحث آب نباشد
"رباب" باشد و مرثیه ی "رباب" نباشد!
تمام بادیه را خیمه کن! که بعد محرّم
به هر کجا بنشیند در آفتاب نباشد!
بیا و خط بزن از هر سیاهه حرمله ها را
که در ادامه ی این قصه اضطراب نباشد!
رسیده ایم درِ خانه و خدا کند اما
که شیرخواره ی این خانواده،خواب نباشد!
چه خانه ای! چه حیاطی! چه سادگی و نشاطی!
خدا کند که به تقدیر او "خراب" نباشد!
چه مشک ها به شتر بسته اند و روز مبادا
خدا کند که در این مشک ها سراب نباشد!
به خواب دیده کسی بانویی...که تَنگِ غروبی...
خدا کند که عروس "ابوتراب" نباشد!
سلام حضرت بانو! مسافر شب صحرا!
برای از تو نوشتن،اجازه می دهی آیا؟
اگر چه چند قدم بیش نیست فاصله با تو
کشیده قصه ی دلتنگی اش ولی به کجا؟ تو..
کمی کنار بزن پرده را،که سختیِ صحرا
به یک نگاه شود لحظه های خاطره با تو
خوشا دوبیتی دلدادگان و حال و هوایش
خوشا "لَعَمرُک اِنّی" ! خوشا "حسین"! خوشا تو!۱
شگفت نیست به هر خشتِ خانه دل بسپارد
به شرط این که در آن خانه یا تو باشی و...یا تو!
به رسم عشق،نگفتی :" در این مسیر،چرا من؟"
به رسم عقل،مکرر شنیده ای که:" چرا تو؟"
هزار بار دلش تنگ بود دیدنِ خود را
هزار بار در آیینه دید عشق،تو را،تو..
تو را چگونه بگویم که شکل روضه نباشد؟
تو را چگونه؟ بگو! ای تمام مرثیه ها تو..
ورق زدم به هوایت تمام "تذکره" ها را
به خون نشست نگاهم، مرور خاطره ها را!
چنان به چشم افق مسخ شد زمان و زمین هم
که کاش ساعتِ گودال،آن نمانَد و این هم!
دو راه بیش نمانده؛عطش-تلظّی،عطش-تیر
برای کودک نوپا چنان مباد و چنین هم!
نه شرم آب فقط ماند در نگاه اباالفضل
که شرمسار نگاه تو خانه زادترین هم!۲
که ایستادی و دیدی بلندمرتبه شاهی
ز صدر زین به زمین خورد در شلوغی و...زین هم!
که می بری پس از این با خودت غروب دهم را
و شام های غریبانه ی پس از دهمین هم
مباد رسم شود دست خالی از دل این دشت..
چهار قبر بیاور برای "امّ بنین" هم!
دوباره سوزش خورشید و سوزهای مکرر
که داغدیده ی عاشق،مباد سایه نشین هم!
کشاند شعر مرا باز هم به خانه ی اول
ولی کجاست دگر حال شاعرانه ی اول؟
رسیده ایم به ویرانه ای...سلام غریبه!
سلام و عرض ادب،عرض احترام،غریبه!
در این محله زنی بود و خانه ای..به گمانم
درست خانه همین بود...نه؟ کدام؟ غریبه؟
نشان به آن که ز هر خشت،می رسید شمیمی
شبیه رایحه ی سیب بر مشام،غریبه!
زنی شبیه تو.. اما بهارتر،سرِپاتر!
زنی شبیه تو در بانویی تمام،غریبه!
نه حرف زلزله بود و نه سیل آمده..اما
چرا شکسته در و ریخته ست بام،غریبه!
زنی شبیه تو را دیده اند اهل "مقاتل"
که بازگشته ز بازارهای شام،غریبه!
مباد خانه همان خانه باشد و تو همان زن..
که روضه خوان شده ای بین ازدحام،غریبه!
کنار غربت خاموش خشت های شکسته
شروع می شود این روضه با صدای شکسته
شب است و روضه ی موزون:"فَلا نسیتُ حسیناً"۳
دوباره گریه ی خاتون:"فلا نسیت حسینا"!
قسم به ثانیه های عطش،به زخمِ مکرر
که رنگ چهره دگرگون..." فلا نسیت حسینا"!
قسم به دست حسین و به مُشتِ خون که کشید از
مدارِ جاذبه بیرون،" فلا نسیت حسینا"!
قسم به صید بلند آشیان عرش نشینی
که دست و پا زده در خون،"فلا نسیت حسینا"!
قسم به آن سرِ بر نی که در مقابل چشمم
گذشت از دل هامون، " فلا نسیت حسینا"!
به واژگونیِ زینی که صبح یازدهم را
نمود نقلِ به مضمون،" فلا نسیت حسینا"!
به عشق-قدرت محضی- که تا همیشه نشسته
ورای منطق و قانون،" فلا نسیت حسینا"!
زنی شبیه تو در عاشقی تمام،غریبه!
که سایه ات به سر عشق،مستدام،غریبه!
۱- لعَمرُک اننی لاُحبّ داراً
تکون بها السکینة و الرباب...
۲- اشاره به کسانی مثل جناب منحج بن سهم...
۳-( به خدا هرگز) حسین را فراموش نمی کنم... جمله ی حضرت رباب...
#علی_اصغر
#بانو_رباب
#عطش
#اربعین
.................................
#سیده_زهرا_حسینی