حضرت محمد (ص)
بَه بَه به جمال حَسن و خوی محمد
بر دیده و بر صورت و بر موی محمد
زیبایی قوس و قزح از روی خودش نیست
بگرفته جمالش زِ دو اَبروی محمد
باد است معطر که وزیدست زِ کویش
چون کرده نوازش سر گیسوی محمد
حیرت زده گردیده دو چشم از رخ ماهش
آن لحظه که دیدست دمی روی محمد
بلبل چو ندیدست گلی خوشدل از آن است
تا پر بزند بر طرف و کوی محمد
دوش عطرِ گلِ گلشنِ قدسی به من این گفت
گل نیست هر آن گل ندهد بوی محمد
ولله که نترسد دمی از آتش دوزخ
هر کس نظری کرده همی سوی محمد
گر رحم به حالم کند او در صف محشر
آبی برسانم به لب از جوی محمد
یارب به من اِحسان بده در روز مجازات
تا آنکه نباشم خجل از روی محمد
"سیمرغ "دلش سوخته میگرید از آن قوم
کآتش زده آن خانه ی نیکوی محمد
#لقمانی_بهابادی_سیمرغ
روستا
میبرم لذت من از آب و هوای روستا
کوه و دشت و چشمه و بانگ و نوای روستا
صبحدم بیدار میگردم من از بانگ خروس
تا کنم رو سوی درگاه خدای روستا
میبرم لذت من از آواز چوپانش ولی
لذتی بس بیشتر از کدخدای روستا
گله می آید ز دشت و کوچه ها پر می شود
از صدای بع بع بزغاله های روستا
گاو با گوساله و بزغاله و مرغ و خروس
پرسه هر یک میزنند در لابلای روستا
جای بنز و پاترول و پیکان بوَد اسب و الاغ
مرکب رهوار بی چون و چرای روستا
کربلایی اصغر و مَش قاسم و حاجی رجب
پیرمردان غیور باصفای روستا
در اتاقی گرم گِرد کرسی و مادر بزرگ
قصه میگوید برای بچه های روستا
میرسد درصبح باران عطر و بوی کاهگل
از در و دیوار و بام هر سرای روستا
هست بازار طلا در روستا بی جلوه چون
خرمن گندم بود کوه طلای روستا
در عروسی بارها دیدم که شبها همچو ماه
می درخشد دست داماد از حنای روستا
از زنانش درس عفت باید آموزیم، هست
مایه عزّ و شرف حجب و حیای روستا
هر چه میگردم درون شهر می بینم که نیست
آن کلاه و گیوه و شال و قبای روستا
بنده «سیمرغم »نمی خواهم ببینم هیچ وقت
خشکی و ویرانی و مرگ و فنای روستا
#لقمانی_بهابادی_سیمرغ
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃📗🌸🍃━━━┓
@Sheroadab_alavi
┗━━━🍃🌸📘🍃━━━┛