eitaa logo
کانال ܢܚ݅ܫܝ‌ ܫܠࡐ‌ܨ
1.1هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
4.7هزار ویدیو
54 فایل
ادمین @GAFKTH 💐شکر خدا که نام "علی" علیه السلام بر زبان ماست 💝ما شیعه ایم و عشق "علی" علیه السلام هم از آن ماست 💐از "یا علی" علیه السلام زبان و دهان خسته کی شود؟ 💝اصلا زبان برای همین در دهان ماست.
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش بگذار که دل حل بکند مسئله‌ها را...!
‌ وقتی همه جا از غزل من سخنی هست یعنی همه جا تو، همه جا تو، همه جا تو 🌱
. محمدعلی بهمنی درگذشت🏴 ♦عباس سجادی سخنگوی ستاد پیگیری وضعیت حال استاد محمدعلی بهمنی دقایقی قبل خبر درگذشت این شاعر بزرگ را داد. ♦به گفته او علی رغم اینکه در آخرین لحظات پزشکان تلاش کردند با احیای قلبی وضعیت حال استاد را به پایداری برسانند اما پس از دوبار احیای قلبی این مهم میسر نشد و استاد محمدعلی بهمنی حوالی ساعت ۲۳ امروز جمعه نهم شهریور ماه ۱۴۰۳آسمانی شد. ♦زمان آیین تشییع این شاعر بزرگ معاصر  در تهران و تدفین او در بندرعباس طی اطلاعیه‌های بعدی به اطلاع عموم خواهد رسید. . می پرسد از من کسیتی ؟ می گویمش اما نمی داند این چهره ی گم گشته در آیینه خود را نمی داند می خواهد از من فاش سازم خویش را باور نمی دارد آیینه درتکرار پاسخ های خود حاشا نمی داند می گویمش گم گشته ای هستم که در این دور بی مقصد کاری بجز شب کردن امروز یا فردا نمی داند می گویمش آنقدر تنهایم که بی تردید میدانم حال مرا جز شاعری مانندمن تنها نمی داند می گویمش می گویمش چیزی از این ویران نخواهی یافت کاین درغبار خویشتن چیزی از این دنیا نمی داند
من زنده بودم اما، انگار مرده بودم از بس که روزها را، با شب شمرده بودم ده سال دور و تنها، تنها به جرم این که او سرسپرده می‌خواست، من دل سپرده بودم ده سال می‌شد آری، در ذره‌ای بگنجم از بس که خویشتن را، در خود فشرده بودم در آن هوای دلگیر، وقتی غروب می‌شد گویی به جای خورشید، من زخم خورده بودم وقتی غروب می‌شد، وقتی غروب می‌شد کاش آن غروب‌ها را، از یاد برده بودم "روح این شاعر بزرگوار شاد" اللهم‌صل‌علی‌محمدوآل‌محمدوعجل‌فرجهم 👇👇 ┏━━━🍃📗🌸🍃━━━┓   @Sheroadab_alavi ┗━━━🍃🌸📘🍃━━━┛
🌱 گفتم بِدَوم تا تو همه فاصله‌ها را تا زودتر از واقعه گویم گِله‌ها را چون آینه پیشِ تو نشستم که ببینی در من اثرِ سخت‌ترین زلزله‌ها را پُر نقش‌تر از فرشِ دلم بافته‌ای نیست از بس که گره زد به گره حوصله‌ها را ما تلخیِ نه گفتنمان را که چشیدیم وقت است بنوشیم از این پس بله‌ها را بگذار ببینیم بر این جغد نشسته یک بارِ دگر پر زدن چلچله‌ها را یک بار هم ای عشقِ من از عقل میندیش بگذار که دل حل بکند مسئله‌ها را 👇👇 ┏━━━🍃📗🌸🍃━━━┓   @Sheroadab_alavi ┗━━━🍃🌸📘🍃━━━┛
قطره قطره اگر چه آب شدیم ابر بودیم و آفتاب شدیم ساخت ما را همو که می پنداشت به یکی جرعه اش خراب شدیم هی مترسک کلاه را بردار ما کلاغان دگر عقاب شدیم ما از آن سودن و نیاسودن سنگ زیرین آسیاب شدیم گوش کن ما خروش و خشم تو را همچنان کوه بازتاب شدیم اینک این تو که چهره می پوشی اینک این ما که بی نقاب شدیم ما که ای زندگی به خاموشی هر سوال تو را جواب شدیم دیگر از جان ما چه می خواهی ؟ ما که با مرگ بی حساب شدیم شاعر و غزل‌سرای ایرانی زاده‌ی۲۷ فروردین ۱۳۲۱ در دزفول بود . نخستین شعر بهمنی در سال ۱۳۳۰، یعنی زمانی که او تنها ۹ سال داشت،در مطبوعات به چاپ رسید . وی روز جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳ در سن ۸۲ سالگی در تهران درگذشت . یادش ماندگار 🏴 ✍🌱✍🌱✍🌱
@shervamusiqiirani-1 - تصنیف : پریشانی.mp3
زمان: حجم: 876.5K
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانی ام ماهی برگشته ز دریا شدم تا تو بگیری و بمیرانی ام طاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی ام آمده ام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظه ی توفانی ام دلخوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانی ام 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
به رسم بدرقه تقدیم به استاد فصل سکوت، فصل تماشا شدن رسید گم‌گشته‌ای به لحظهٔ پیدا شدن رسید آن خلوت‌آشنا که گذشت از خیالِ جمع کم‌کم به خط آخر تنها شدن رسید پرواز را کشید در آغوش و صبح زود بال‌وپرش به پنجرهٔ وا شدن رسید یک آسمان پرنده، قفس را شکست داد یک دشت رازقی به شکوفا شدن رسید آهسته گفت: «ای تن زخمی! تمام شد! آرام باش! وقت مداوا شدن رسید» لبخند زد، اشاره به دالان مرگ کرد پیکی که با بشارت احیا شدن رسید در گوش خاک، زمزمه‌ای شاعرانه ماند از رودخانه‌ای که به دریا شدن رسید دفتر پر از ترانه و دیوان پر از غزل اینگونه کارنامه به امضا شدن رسید 🌱
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافی است تو مرا باز رساندی به یقینم کافی است! قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟ گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست! گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست! آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن من همین قدرکه گرم است زمینم کافیست! من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست! فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز که همین شوق مراخوب ترینم ! کافیست...!
پر‌نقش‌تر از فرش دلم بافته‌ای نیست از بس که گره زد به گره حوصله‌ها را
دارم به بی‌مجالیِ خود فکر می‌کنم با ذهنِ پیرسالیِ خود فکر می‌کنم هر سال، وقت کشتنِ شمع تولدم بر قتل احتمالی خود فکر می‌کنم گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود گاهی به جای خالی خود فکر می‌کنم نارس‌تر از همیشه به توجیه بودنم روی خواصِ کالی خود فکر می‌کنم یادم بخیر... آینه‌ام شرمگین نبود با شرم بر توالی خود فکر می‌کنم با این یقین که شعر نه، شاعر شنیدنی‌ست من با منِ خیالی خود فکر می‌کنم لبریز پاسخی به خودم، پرسشی که نیست در خود به بی‌سؤالی خود فکر می‌کنم جام طلای شعر مرا قیمتی نکرد بر کاسه‌ی سفالی خود فکر می‌کنم... 🌱 روحشون شاد
از نگاه روی تو، دل سیر می‌گردد مگر آخر آدم با تو باشد، پیر می‌گردد مگر ‌‌ با نگاهی قلب من را کرده‌ای مالِ خودت شهر با یک حمله‌ای تسخیر می‌گردد مگر ‌ لحظه‌ی دیدارِ عکست نیز خشکم میزند بی طناب، این دست و پا زنجیر می‌گردد مگر ‌ عاشقم باشی نباشی، سرد باشی یا که گرم حس عاشق لحظه‌ای تغییر می‌گردد مگر ‌ در میان حس من، هر واژه عاجز مانده است آتش دل با سخن تعبیر می‌گردد مگر...!!!