#شعر_شب
خُنُک¹ آندم که نشینیم در ایوان من و تو
بهدونقش و بهدوصورت بهیکی جان من و تو
دادِ باغ و دمِ مرغان بدهد² آب حیات
آن زمانی که درآییم به بُستان من و تو
اختران فلک آیند به نظّارهٔ ما
مَهِ خود را بنُماییم بدیشان من و تو
من و تو بی«من»و «تو» جمع شویم از سرِ ذوق
خوش و فارغ ز خرافاتِ پریشان من و تو
طوطیانِفلکی جمله شکرخوار شوند
در مَقامی که بخندیم بدانسان من و تو
این عجبتر که من و تو به یکی کُنج این جا
هم درین دم بهعراقیم و خراسان من و تو
به یکی نقش برین خاک و بر آن نقشِ دگر
در بهشتِ ابدیّ و شکرستان من و تو.
#مولانا_جلالالدین
۱. خُنُک: خوشا
۲. دادِ چیزی دادن: به کمال ازعُهدهٔآن بر آمدن.