مقام و ارجِ مادر هست والا
نشان و نقشِ مادر هست زیبا
تمامِ مادران آرامِ جانند
خصوصاً آنکه نامش هست «زهرا».
#حسینعلی_زارعی
می نِشینم روی تختە سنگی روبە ساحل
بە وقت دلتنگی می خونم برای دل
هرپرندە ای کە میرە بە هجرت
گریە می کنم توی خلوت
ازجدایی می خونم
می گم کە بی تونمی مونم
نمی تونم کە بمونم شعرنویی کە بخونم
خوشابە حال پرندگانی کە رفتندوما راهنوزحسرت هجرت دردل تا بە کی ؟
#سحرـفلاح
در کوچهها گشتم، فقیری را ندیدم
در گوشهٔ زندان، اسیری را ندیدم
مردم چه اندازه لطیف و مهربانند
خوشچهره و خوشمشرب و شیرینزبانند
از بس که بارانهای رحمانی زیاد است
حتّی کویرِ لوت هم سرسبز و شاد است
انگار ترس و غصّه را از بین بردند
دیدم که گرگ و میش با هم آب خوردند
هم رودها، هم نهرها، هم چشمه پُر آب
هر نوع جنسی را بخواهی خالص و ناب
محصولِ باغات و کشاورزی دوچندان
محصولِ دامی هم فراوان هست و ارزان
دشت و بیابانها همه پوشیده از گُل
میآید از هر گوشهای آوازِ بلبل
لبخندهای واقعی بر روی لبها
کامل شده آرامشِ فکر و عصبها
گشتم ولی جای خرابی را ندیدم
حتّی گُلِ خشکیدهای را هم نچیدم
از هر کویری، گنج استخراج میشد
هر قطعه سنگی لایقِ یک تاج میشد
جیبِ همه پُر پول و مردم شاد و خندان
افسانه شد دعوا و جنگ و بند و زندان
علمِ همه بالاتر از حدِّ تصوّر
مردم همه مشغولِ تدبیر و تدبّر
تورِ جهانگردی فراوان و فراگیر
از کهکشان تا کهکشان بیرنج و تأخیر
درد و مریضی و نداری ریشهکن شد
نامردی و جرم و جنایتها کفن شد
عمرِ همه طولانی و قلبِ همه شاد
جسمِ همه نورانی و جانها شد آزاد
هر جا که رفتم شادی و نور و سرور است
اینها فقط یک گوشه از عصرِ ظهور است.
#حسینعلی_زارعی
دل که افسرده شد، از سینه برون باید کرد
مُرده هرچند عزیز است نگه نتوان داشت
#نظام_دستغیب
به پیغامی مرا دریاب اگر مکتوب نفرستی
که بلبل در قفس از بوی گل خشنود میگردد
#صائب_تبریزی
دلم خوش بود حتی با کم او
جهانم زخمی و کو مرهم او
نگاهی یخ زده با خندهای مات...
نقاب تازهای دارد غم او
#پریسامصلح
دلم خوش بود حتی با کم او
جهانم زخمی و کو مرهم او
نگاهی یخ زده با خندهای مات...
نقاب تازهای دارد غم او
#پریسامصلح
مرگ از چشم شما ، نیستی و نابودیست
مرگ را لشکر کرار ، به بازی گیرند
پیش محبوب ، به خون غلتزنان ، میرقصند
زندهگانِ نفَس عشق ، مگر میمیرند؟
هر که افتاد ، به پا خاست ز خونش ، سروی
این عَلم رفت ، از این دوش ، به دوشی دیگر
دُور ، در حلقهی مستان ، به تسلسل آمد
جام بگرفت سواری ، به خروشی دیگر
فتح ، «آن»ی ست، در آن سوی «متی نصرالله»
نصر با ماست ، ببین : ما همه نصراللهیم
اُحدی هستد، ولی شور اَحد ، در رگ ماست
خیبری ، با مدد از شیر خدا میخواهیم
مست یاریم ، اگر گفت : بمان ، میمانیم
حکم اگر داد ، نفس تا برسد ، میجنگیم
ما غیوریم ، ولی قلب صبوری داریم
مالکیم ، اذن ز مولا برسد میجنگیم
میرسد قصه به مو ، کار ولی دست خداست
شادی حرملهها ، مرحلهای کوتاه است
آن چه میماند و باقیست ، فقط وجه الله
آن چه بالاست ، فقط پرچم حزب الله است
با "ولی" باش ، که در پیچ و خم گردنهها
مرزِ بین شرف و بیشرفی ، باریک است
دلْ قوی دار ، که هنگامهی غربال رسید
شب نریزد به دلت شک ، که سحر نزدیک است
🌅 الیس صبح بقریب...
🌻قاسم صرافان
با قلبِ به عشق مبتلا خواهم رفت
از پیشِ غریب و آشنا خواهم رفت
دلــخـــســـتــهام از دنــــیـــای آدمهـــا
یک روز به شهر شعرها خواهم رفت
#جواد_محمدی_دهنوی
عاشق شدن در شهرها نوعی خودآزاریاست
وقتی شعار پوچمان شد: زندگی جاریاست
دل در کنار ساحل غمگین و افسرده
با بغضهای بیهوا مجنون ادواریاست
من هم شبیه ابرها باران به سر دارم
میبارم و میبارم و حالی که تکراریاست
با واژهها از تو نوشتم بارها، اما
دیوان تنهایی من در کنج انباریاست
از آه و سرفه حال و روزم را نمیفهمی؟!
در سینهی ویران من آواربرداریاست
رفتی و از دنیای بی تو پاچه میگیرم
بیماری این روزهای من تب هاریاست
#پریسامصلح
تعدادی خندکواژه از
📘 «نان گرسنه»
(مجموعهٔ سیصد و هشتاد کاری🤧کلماتور)
به ✏️ روحاله کرهانی شیرازی
🔸از آن روز که آسمان بار امانت را نتوانست کشید، ترازو اختراع شد.
🔹کاش درد بیکسی واکسن داشت!
🔸ترمز خیالم که برید، شاعر شدم.
🔹زمان موجود بیکینهای است،
از همه چیز میگذرد.
🔸در نمایشگاه سنگهای قیمتی،
جای دلت خالی بود.
🔹دشنهٔ نگاهت دلنشین است.
🔸حتماً مسیح شدهام که چشمهایت به صلیبم میکشد.
🔹زن که به دانشگاه رفت،
مرد در کلاس آشپزی ثبتنام کرد.
🔸میخواست به استقلال برسد،
از لیگ زندگی حذف شد.
🔹پاییز بهخاطر نامهربانی بعضی شاعران،
خودش را حلقآویز کرد.
🔸مصراعِ آخر رباعی برای این که خوب ضربه بزند در کلاس کاراته ثبتنام کرد.
🔹بعضیها از شاخههای مختلف زبانشناسی فقط زخمِزبان را بلدند.
🔸میخواستم مرغِ عشق شوم، مادرم گفت: ننه! گربه میخوردت.
🔹مرغِ عشق گفت: پیر شدیم و تو زندگیمون یه خروسِ عشق پیدا نشد.
🔸احتمالاً گلیمِ بختِ ما را دختری ناشی بافته است.
#خندک
#خندکواژه
#روحاله_کرهانی_شیرازی
مرگ از چشم شما ، نیستی و نابودیست
مرگ را لشکر کرار ، به بازی گیرند
پیش محبوب ، به خون غلتزنان ، میرقصند
زندهگانِ نفَس عشق ، مگر میمیرند؟
هر که افتاد ، به پا خاست ز خونش ، سروی
این عَلم رفت ، از این دوش ، به دوشی دیگر
دُور ، در حلقهی مستان ، به تسلسل آمد
جام بگرفت سواری ، به خروشی دیگر
فتح ، «آن»ی ست، در آن سوی «متی نصرالله»
نصر با ماست ، ببین : ما همه نصراللهیم
اُحدی هستد، ولی شور اَحد ، در رگ ماست
خیبری ، با مدد از شیر خدا میخواهیم
مست یاریم ، اگر گفت : بمان ، میمانیم
حکم اگر داد ، نفس تا برسد ، میجنگیم
ما غیوریم ، ولی قلب صبوری داریم
مالکیم ، اذن ز مولا برسد میجنگیم
میرسد قصه به مو ، کار ولی دست خداست
شادی حرملهها ، مرحلهای کوتاه است
آن چه میماند و باقیست ، فقط وجه الله
آن چه بالاست ، فقط پرچم حزب الله است
با "ولی" باش ، که در پیچ و خم گردنهها
مرزِ بین شرف و بیشرفی ، باریک است
دلْ قوی دار ، که هنگامهی غربال رسید
شب نریزد به دلت شک ، که سحر نزدیک است
🌅 الیس صبح بقریب...
🌻قاسم صرافان