eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
شیفتگان تربیت
* #هـــو_العشــق🌸🍃 #پـلاک_پنهـــان #قسمت26 رویا آب قندی به دست سمانه داد؛
* 🌸🍃 به اتاق خالی که جز یک میز و دوصندلی چیز دیگری نداشت،نگاهی انداخت، نمی دانست لرزش بدنش از ترس یا ضعف بود،دستی به صورتش کشید،از سردی صورتش شوکه شد ،احساس سرما در کل وجودش نفوذ کرده بود ،چادرش را دور خودش محکم پیچاند،تا شاید کمی گرم شود،اما فایده ای نداشت. ساعتی گذشته بود اما کسی به اتاق نیامده بود،نمی دانست ساعت چند است،پنجره ای هم نبود که با دیدن بیرون متوجه وقت شود،با یادآوری قرار امشب با مشت بر پیشانی اش کوبید!! اگر از ساعت۹گذشته بود ،الان حتما خانواده ی محبی به خانه شان آمده بودند،حتی گوشی وساعتش را برده بودند،و نمی توانست ،به خانواده خبر بدهد. فکر و خیال دست از سرش برنمی داشت،همه ی وقت با خود زمزمه می کرد "که نکند نیروی امنیتی نباشند" اما با یادآوری کارتی که فقط کد و نام وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران روی آن حک شده بودند،به خودش دلداری می داد که دروغی در کار نیست و در ارگانی مطمئن هست، نفس عمیقی کشید که در باز شد ،سمانه کنجکاو خیره به در ماند ،که خانمی وارد اتاق شد و بدون حرفی روی صندلی نشست و پوشه ای را روی میز گذاشت: ــ سلام ــ سلام ــ خانم سمانه حسینی ــ بله ــ ببینید خانم حسینی ،فک کنم بدونید کجا هستید و برای چی اینجایید؟ ــ چیزی که همکاراتون گفتن اینجا وزارت اطلاعاته اما برای چی نمیدونم ــ خب بزارید براتون توضیح بدم،ما همیشه زنگ میزدیم که شخص مورد نظر به اینجا مراجعه کنه،اما با توجه به اوضاع حساس کشور و اتفاقاتی که تو دانشگاه شما رخ داد ،ترجیح دادیم حضوری بیایم. سمانه کنجکاو منتظر ادامه صحبت های خانم شد!! ــ با توجه به اینکه هیچ سابقه ای نداشتید و فعالیت های زیادتون در راستای بسیج و فعالیت های انقلابی و با تحقیق در مورد خانواده ی شما ،اینکه با این همه نظامی در اعضای خانواده ی شما غیر ممکن است که دست به همچین کاری بزنید اما هیچ چیزی غیر ممکن نیست.و شواهد همه چیز را برخلاف نظر ما نشان می دهند سمانه حیرت زده زمزمه کرد: ــ چی غیر ممکن نیست؟ * ادامه.دارد.... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نصرالدین عامر: آمریکایی‎ها پیام دادند حملات ما محدود بوده و تمام شده اما ما اعلام کردیم حملاتمان به صهیونیست‎ها ادامه‌دار است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙دعای هر روز 🤲یا من ارجوه لکل خیر ... 🎙 سید قاسم موسوی قهار
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُم مِّنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ» (به این ترتیب) فرعون با لشکریانش آن‌ها را دنبال کردند؛ و دریا آنان را (در میان امواج خروشان خود) به‌طور کامل پوشانید! (سوره مبارکه طه/ آیه ۷۸) تفسیر: و به این ترتیب، موسى(علیه السلام) و بنى اسرائیل وارد جاده‌هائى شدند که در درون دریا با کنار رفتن آب‌ها پیدا شدند. در این هنگام، فرعون به همراه لشکریانش به کنار دریا رسید و با این صحنه غیر منتظره و شگفت‌انگیز روبرو شد. فرعون لشکریان خود را به دنبال بنى اسرائیل فرستاد و خود نیز وارد همان جاده‌ها شد (فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ). 🌺🌺🐔 مسلماً ارتش فرعون در آغاز، اکراه داشت که در این جاى خطرناک ناشناخته گام بگذارد، و بنى اسرائیل را تعقیب کند، حداقل، مشاهده چنین معجزه شگرفى کافى بود که آن‌ها را از ادامه این راه باز دارد. ولى فرعون که باد غرور و نخوت، مغزش را پر کرده بود، و در لجاجت و خیره‌سرى غوطه‌ور بود، بى اعتنا از کنار چنین معجزه بزرگى گذشت، و لشکر خود را تشویق به ورود در این جاده‌هاى ناشناخته دریائى کرد! از این سو آخرین نفر لشکر فرعون وارد دریا شد، و از آن سو آخرین نفر از بنى اسرائیل خارج گردید. در این هنگام، به امواج آب فرمان داده شد، به جاى نخستین بازگردند. امواج همانند ساختمان فرسوده‌اى که پایه آن را بکشند یک‌باره فرو ریختند و دریا آن‌ها را در میان امواج خروشان خود پوشاند، پوشاندنى کامل (فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ). و به این ترتیب، یک قدرت جبار ستمگر با لشکر نیرومند و قهارش در میان امواج آب غوطه‌ور شدند، و طعمه آماده‌اى براى ماهیان دریا! (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۷۸ سوره‌ مبارکه طه)
شیفتگان تربیت
* #هــو_العشــق🌸🍃 #پـلاک_پنهــان #قسمت27 به اتاق خالی که جز یک میز و دو
* 🌹 سمانه شوکه به حرف های او گوش سپرده بود،نمی توانست حرف هایی را که می شنید را باور کند،هضم این حرف ها برایش خیلی سخت بود! ــ خانم حسینی به نفع خودتونه هر چه زودتر قضیه رو برای ما روشن کنید،چون تا وقتی قضیه روشن نشه شما مهمون ما هستید،البته قضیه روشن هست ــ من همچین کاری نکردم ــ خانم حسینی پس این همه مدرک تو پرونده چی میگن ؟؟ ــ نمیدونم،حتما اشتباه شده و با صدای بالاتری گفت: ــ مطمئنم اشتباه شده سمانه خیره به خانمی که با اخم و عصبانیت به او خیره شده بود ماند، ــ صداتونو بالا نبرید خانم حسینی،اینجا خونه ی خالتون نیستش،وقتی داشتید برا بهم ریختن اوضاع برنامه ریزی می کردید،باید به فکر اینجا بودید سمانه عصبی از جایش بلند شد و با صدای بلندی گفت: ــ وقتی هنوز چیزی ثابت نشده حق ندارید تهمت بزنید،من دارم میگم اینکارو نکردم،اما شما الان فقط میخواید مجرم بودن منو ثابت کنید ،حتی تلاش نمی کنید حقیقتو از زبون من بشنوید خانم از جایش بلند شد و پرونده را برداشت: ــ مسئول ما به احترام اینکه خانم هستید برای بازجویی خانم فرستادن اما مثل اینکه شما بازیتون گرفته،و قضیه رو جدی نگرفتید،خودشون بیان بهتره پوزخندی زد و از اتاق خارج شد،سمانه بر روی صندلی نشست و سرش را بین دستانش گرفت و محکم فشرد تا شاید سردردش کمتر شود،باورش نمی شد ،حرف هایی که شنیده بود خیلی برایش سنگین بودند،الان همه او را به چشم یک ضد انقلابی می دیدند. الان دیگر مطمئن بود که ساعت از ۹ گذشته ،و اتفاقی که نباید بیفته ،اتفاق افتاده.می دانست الان مادرش و پدرش چقدر نگران هستند،وچقدر خجالت زده در برابر خانواده محبی . آه عمیقی کشید،مطمئن بود الان در به در دنبال او هستند،هیچوقت دوست نداشت کسی را نگران کند یا آرامش خانواده را بهم بریزد،دوست داشت هر چه سریعتر مسئولشان بیاید و او از اینجا برود،از فکری که کرد ،ترسی بر دلش نشست و دستانش یخ بستند، "نکند ،اینجا ماندنی شود،یا شاید بی گناهیش تابت نشود" محکم سرش را تکان داد تا دیگر به آن ها فکر نکند. بعد از نیم ساعت در باز شد،و سایه مردی بر روی زمین افتاد،سمانه سرش را بالا آورد تا به بی گناه بودنش اعتراف کند اما با دیدن شخصی که روبه رویش ایستاده شوکه شد! نمی توانست نگاهش را از مردی که خود هم از دیدن سمانه ،در این مکان شوکه شده بود ،بردارد. سمانه دیگر نمی توانست اتفاقات اطرافش را درک کند،احساس می کرد سرش در حال ترکیدن است،اشک در چشمانش نشسته بود و فقط اسمش را با بهت و حیرت از زبان مردی که هنوز در کنار در خشکش زده بود ،شنید: ـــ ســمانــه * ادامه.دارد.... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣توصیه برادرانه دکتر عزیزی به افرادی که میخوان زندگی مشترک شروع کنند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆یک آزمایش اجتماعی جالب در مورد حجاب در تهران ♦️تذکر لسانی در چهارراه ولیعصر چند دقیقه دوام دارد؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 جمعه بازار یمن 🔹 انواع ناو در قیمتهای مختلف موجود است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻موساد چگونه در ایران جاسوس انتخاب میکند؟ 🔹نحوه فعالیت افسران ارشد اطلاعاتی و شبکه سازی در ایران چگونه است؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴سمی که حتی پوست و استخوان و خون حضرت هادی علیه السلام را مسموم کرد... ▪️استاد انصاریان
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَىَ» فرعون قوم خود را گمراه ساخت؛ و هرگز هدایت نکرد! (سوره مبارکه طه/ آیه ۷۹) تفسیر: آرى، فرعون، قوم خود را گمراه ساخت و هرگز هدایتشان نکرد (وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى). درست است که جمله أَضَلَّ و جمله ما هَدى تقریباً یک مفهوم را مى‌رساند، و شاید به همین جهت، بعضى از مفسرین آن را تأکید دانسته اند، ولى، ظاهر این است که این دو، با هم تفاوتى دارد و آن، این که أَضَلَّ اشاره به گمراه ساختن است، و ما هَدى اشاره به عدم هدایت بعد از روشن شدن گمراهى است. 🌺🌺🌺 توضیح این که یک رهبر، گاهى اشتباه مى‌کند، و پیروانش را به جاده انحرافى مى‌کشاند، اما به هنگامى که متوجه شد، فوراً آن‌ها را به مسیر صحیح باز مى‌گرداند، اما فرعون آن چنان لجاجتى داشت که پس از مشاهده گمراهى، باز حقیقت را براى قومش بیان نکرد، و همچنان آن‌ها را در بى راهه‌ها کشاند تا خودش و آن‌ها نابود شدند. و به هر حال، این جمله در واقع سخن فرعون را که در سوره غافر آیه 29 آمده، نفى مى کند: وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلاّ سَبِیلَ الرَّشادِ: من شما را جز به راه راست هدایت نمى کنم. حوادث نشان داد که این جمله دروغ بزرگى بوده همانند دروغ هاى دیگرش. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۷۹ سوره‌ مبارکه طه)
شیفتگان تربیت
* #هــو_العشـق🌹 #پـلاک_پنهــان #قسمت28 سمانه شوکه به حرف های او گوش سپر
* 🌸🍃 کمیل شوکه به دختری که با چشمان اشکی به او خیره شده بود، نگاه می کرد ناباور پرونده را باز کرد و با دیدن اسم سمانه چشمانش را محکم روی هم فشرد،خودش را لعنت کرد که چرا قبل از اینکه به اتاق بازجویی بیاید ،نگاهی به پرونده نینداخت. اما الان این مهم نبود ،مهم بودن سمیرا وتهمتی که به او زده بودند. سمانه هنوز درشوک بودن کمیل در اینجا بود،اول حدس زد شاید او هم به خاطر تهمتی اینجا باشد ،اما با دیدن همان پوشه در دست کمیل،یاد صحبت آن خانم درمورد مسئولشان افتاد،باورش سخت و غیر ممکن بود. کمیل نفس عمیقی کشید و قبل از اینکه در را ببندد با صدای بلندی گفت: ــ رضایی مردی جلو آمد و گفت: ــ بله قربان ــ دوربین و شنودای اتاقو غیر فعال کن ــ بله قربان در را بست و به طرف سمانه که با چشمان به اشک نشسته منتظر توضیحش بود ،رفت. میز را کشید و روی آن نشست،از حضور سمانه در اینجا خیلی عصبی بود،سروان شوکتی توضیحاتی به او داده بود،اما غیر ممکن بود که باور کند این کارها را سمانه انجام داده شود ،حتی با وجود مدرک،مطمئن بود سمانه بی گناه است . با صدای سمانه نگاهش را از پرونده برداشت؛ ــ تو اینجا چیکار میکنی؟جواب منو بدید؟این پرونده و این اسلحه برای چی پیش شماست؟ و کمیل خودش را لعنت کرد که چرا اسلحه اش را در اتاقش نگذاشته بود. سمانه با گریه گفت: ــ توروخدا توضیح بدید برام اینجا چه خبره؟از ظهر اینجام ،هیچی بهم نمیگن،فقط یکی اومد کلی تهمت زد و رفت،توروخدا آقاکمیل یه چیزی بگو،شما برا چی اینجایی؟اصلا میدونید مامان بابام الان چقدر نگران شدن وقتی جوابی از کمیل نشنید با گریه فریاد زد: ــ جوابمو بده لعنتی و صدای هق هق اش در فضای اتاق پیچید. کمیل که از دیدن اشک های سمانه و عجزش عصبی و ناراحت بود،واینکه نمی دانست چه بگوید تا آرام شود بیشتر کلافه شد،البته خودش هم نیاز داشت کسی آرامش کند،چون احساس می کرد اتشی در وجودش برافروخته شده و تا سمانه را از اینجا بیرون نبرد خاموش نخواهد شد. سمانه آرام تر شده بود ،اما هنوز صدای گریه ی آرامش به گوش می رسید ،با صدای کمیل سرش را بلند کرد ،متوجه چشمان سرخ کمیل و کلافگی اش شده بود! ــ باور کنید خودمم،نمیدونم اینجا چه خبره،فکر نمیکردم اینجا ببینمت ،ولی مطمئنم هرچی تو این پرونده در مورد تو هست اشتباهه،مطمئنم.اینو هم بدون که من حتی دوس ندارم یک دقیقه دیگه هم اینجا باشی،پس کمکم کن که این قضیه تموم بشه،الانم دوربین و شنود این اتاق خاموشه،خاموش کردم تا فکر نکنی دارم ابازجویی میکنم،الان فقط کمیل پسرخالتونم،هرچی در مورد این موضوع میدونید بگید. سمانه زیر لب زمزمه کرد: ــ بازجویی؟در مورد کارت دروغ گفتی؟وای خدای من * ادامه.دارد.... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 ماجرای نذر مادر خلیفه عباسی برای امام هادی (علیه السّلام)
31.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 لحظه انفجار موشک سپاه در برخورد به محل نزدیک کنسولگری آمریکا در اربیل
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ قَدْ أَنجَيْنَاكُم مِّنْ عَدُوِّكُمْ وَوَاعَدْنَاكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَىَ» ای بنی اسرائیل! ما شما را از چنگال دشمنتان نجات دادیم؛ و در طرف راست کوه طور، با شما وعده گذاردیم؛ و «منّ» (عسل) و «سلوی» (پرنده‌ای حلال‌گوشت) بر شما نازل کردیم! (سوره مبارکه طه/ آیه ۸۰) تفسیر: به دنبال بحث گذشته که نجات بنى اسرائیل را به صورت یک اعجاز بزرگ از چنگال فرعونیان بیان مى کرد، در سه آیه بعد، روى سخن به بنى اسرائیل به طور کلى و در هر عصر و زمان کرده، و نعمت هاى بزرگى را که خداوند به آنان بخشیده است یادآور مى شود، و راه نجات را به آنان نشان مى دهد. نخست مى گوید: اى بنى اسرائیل ما شما را از چنگال دشمنانتان رهائى بخشیدیم (یا بَنِی إِسْرائِیلَ قَدْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ). بدیهى است، پایه هر فعالیت مثبتى، نجات و رهائى از چنگال عوامل سلطه جو و کسب استقلال و آزادى است، و به همین دلیل، قبل از هر چیز به آن اشاره شده است. آنگاه به یکى از نعمت هاى مهم معنوى اشاره کرده، مى گوید: ما شما را به میعادگاه مقدسى دعوت کردیم، در طرف راست طور، آن مرکز وحى الهى (وَ واعَدْناکُمْ جانِبَ الطُّورِ الاْ َیْمَنَ). این اشاره به جریان رفتن موسى(علیه السلام) به اتفاق جمعى از بنى اسرائیل به میعادگاه طور است، در همین میعادگاه بود که، خداوند الواح تورات را بر موسى نازل کرد، با او سخن گفت و جلوه خاص پروردگار را همگان مشاهده کردند. و سرانجام، به یک نعمت مهم مادى که از الطاف خاص خداوند نسبت به بنى اسرائیل سرچشمه مى گرفت، اشاره کرده مى فرماید: ما منّ و سلوى بر شما نازل کردیم (وَ نَزَّلْنا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى). در آن بیابانى که سرگردان بودید، و غذاى مناسبى نداشتید، لطف خدا به یاریتان شتافت، و از غذاى لذیذ و خوشمزه اى به مقدارى که به آن احتیاج داشتید در اختیارتان قرار داد، و از آن استفاده مى کردید. 🌺🌺🌺 در این که منظور از مَنّ و سَلوى چیست؟ مفسران بحث هاى فراوانى دارند که در جلد اول همین تفسیر (ذیل آیه 57 سوره بقره) بیان کردیم، و پس از ذکر سخنان مفسران دیگر گفتیم: بعید نیست: منّ یک نوع عسل طبیعى بوده که در کوه هاى مجاور آن بیابان وجود داشته، و یا شیره هاى نیروبخش مخصوص نباتى بوده که در درختانى که در گوشه و کنار آن بیابان مى روئیده آشکار مى گردید. و سلوى نوعى پرنده حلال گوشت شبیه به کبوتر بوده است. براى توضیح بیشتر به جلد اول ذیل آیه فوق مراجعه فرمائید. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۸۰ سوره‌ مبارکه طه)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فشارهای جسمی و روحی که در دوران بارداری به مادر تحمیل می‌شود. 🟣تربیت فرزند یه کار دونفره است...
شیفتگان تربیت
* #هــو_العشــق🌸🍃 #پـلاک_پنهــان #قسمت29 کمیل شوکه به دختری که با چشمان اشک
* 🌸🍃 کمیل کلافه دستی به صورتش کشید و گفت : ــ الان وقت این حرف ها نیست سمانه ناباور به کمیل خیره بود،آنقدر شوک بزرگی به او وارد شده بود که ،نمی توانست تسلطی بر رفتارهایش داشته باشد. ــ الان بگید،اون پوسترایی که تو تظاهرات دست بقیه بودند برا چی طراحی کردید؟کی ازتون خواسته بود؟ سمانه دستای لرزانش را بر روی میز مشت کرد و لبانش را تر کرد وگفت: ــ من پوستری برای این تجمع طراحی نکردم ــ اما چند نفر از دانشجوها گفتن؛که این پوسترارو شما بهشون دادید ،که به دست بقیه برسونن ــ آره ولی من این پوسترارو ندادم،من پوسترایی که طراحی کردم به بچه ها دادم اخمی بر روی پیشانی کمیل نشست! ــ کی پوسترای طراحی شده رو چاپ کرد؟ ــ آقای سهرابی کمیل سریع پرونده را باز کرد و نگاهی به آن انداخت،اما اسمی از سهرابی نبود. ــ کی هست؟ ــ مسئول دفتر ــ اینجا که نوشته عظیمی مسئول دفترِ ــ آقای عظیمی بیمارستان بستریه،برای همین این مدت آقای سهرابی مسئوله ــ این سهرابی چطور آدمیه ــ آدم خوبیه کمیل سری تکان می دهد ــ به کسی شک نداری؟ سمانه کمی فکر کرد اما کسی به ذهنش نرسید: ــ نه ــ خب cd هایی که تو دانشگاه پخش شده بودند.. سمانه سریع گفت : ــ باور کنید ،آقای سهرابی به من یه cd داد گفت مداحی هست برم رایت کنم به عنوان فعالیت فرهنگی بدم به بچه ها،منم تعجب کردم آخه این فعالیت ها خیلی قدیمی شده بودند،اما گفت که بخشنامه است باید انجام بشه ــ بخشنامه رو دارید؟ ــ نه،قرار بود بفرسته برام اما نفرستاد ــ میدونستید تو اونCd ها کلی سخنرانی ضد نظام بود سمانه با حیرت به کمیل نگاه می کندو آرام می گوید: ــ چی؟ولی آقای سهرابی گفتن که مداحیه،حتی به نمونه به من داد ــ الان دارید این نمونه رو؟ ــ آره هم cd هم یه نمونه از پوستر تو اتاقم تو دفتر هستش ــ cd هارو قبل از اینکه پخش کردید جایی گذاشتید؟ ــ یه روز کامل تو دفتر بودن کمیل سری تکان می دهد و سریع برگه ای به سمت سمانه می گیرد: ــ آدرس کافی نتی که رفتیدو برام بنویسید * ادامه.دارد.... *