eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت40 ✍ #میم_مشکات صادق، تیپ و ریخت و اعتقاداتش تقریبا 180 درجه با سیاوش
* 💞﷽💞 ‍ : حرکت جسورانه سیاوش از در سالن وارد شد. هنوز چند قدمی نرفته بود که صدای سلامی توجه اش را جلب کرد. سر چرخاند.... همان "دختره"بود. جواب سلام را با ابروهایی بالا رفته داد و رد شد. کمی آنطرف تر، چند دختر فضول، با دیدن این صحنه سر هایشان را در هم کردند، پچ پچی کردند و زدند زیر خنده و به محض رسیدن سیاوش سلامی معنی دار کردند و سقلمه ای بین خودشان رد و بدل کردند. سیاوش که ذاتا آدم تیزی بود، با اینکه عادت نداشت به کسی یا چیزی خیره شود، همه این اتفاقات را دید ولی با همه باهوشی اش نتوانست معنای این تکان خوردن های چشم و ابرو را بفهمد. برای همین ترجیح داد ذهنش را درگیر نکند و سریعتر وارد کلاسش شود چرا که چیزی نمانده بود استاد بد اخم وارد کلاس شود و در را ببندد. وسط کلاس، استاد که از فرط پیری حتی توان نداشت نفس فرو رفته اش را بیرون بیاورد، زنگ استراحتی گذاشت تا هم قلب فرسوده اش کمی تلمبه اش را گریس کاری کند و هم دانشجوهای خواب الود تجدید قوایی کنند. سیاوش کش و قوسی آمد تا کمی خستگی اش در برود که پشت سری اش روی شانه اش زد، سیاوش برگشت به طرفش: -مبارک باشه سیاوش ابرو هایش را بالا برد و طوری که انگار مساله فیزیک کوانتوم جلویش باید به رضا خیره شد: -خودتو نزن به اون راه! جریان دختره رو میگم سیاوش چشم هایش گرد شد! این دیگر از فیزیک گذشته بود. بیشتر شبیه پیدا کردن اسم نوه ی هفتم زوج 27م پدر بزرگ مادری سلسله چانگ بود! پادشاه سوم! رضا که این حالت درماندگی را در چهره سیاوش دید با تعجب گفت: -شاگردت رو میگم دیگه! همون دختره که باهاش کل کل داشتی ! شنیدم قراره خبرایی بشه. نترس!شیرینی نمیخوام... نمیخواد قیافه ت رو اینجوری چپ و چوله کنی. من فقط موندم این دختره کجاش به تو میخوره! لابد فهمیده پولداری ... رضا داشت همینطور برای خودش دلیل و برهان ها را بررسی میکرد و سیاوش همانطور منگ به رضا خیره شده بود و نگاهش بین دهان و چشم رضا در حرکت بود. وقتی رضا سخنرانی اش را تمام کرد سیاوش خیلی کوتاه پرسید: -کی اینو گفته? - همه میگن! سیاوش همانطور که در فکر بود گفت: -عجب!همه میدونن قراره زن بگیرم الا خودم! باز خوبه برا بچمون اسم انتخاب نکردن -یعنی میخوای بگی هیچ خبری نیست? سیاوش که تازه از فکر در آمده بود نگاهی عاقل اندر سفیه به رضا کرد و گفت: -من موندم تو با این مغزت چطوری تا دکترا اومدی? عین خاله زنکها حرف میزنی و برگشت چون استاد موتورش را روشن کرده بود اما سیاوش دیگر نتوانست روی درس تمرکز کند. ...