『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_نوزدهم9⃣1⃣ دیدم رو میزم چند تا شاخه گل یاسه تعجب کردم تو خونه ما کسی برای
لطفا پیام سنجاق شده را مطالعه کنید.😊
•|بِسمِ ربِّ الشُّـهَدا|•
#تلنگرانه🔎
من از دنیای ظاهر فریب مادیات 🌎
و همه آنچه از خدا☝️🏻 بازم می دارد،
متنفرم.🙂
🌹حاج محمد ابراهیم همت🌹
چقـدر هواےِ دِلِـ❤️ـتو دارے رفیق!؟
آخرین بـارے کہ
پا👣 روے هواے دِلِت گذاشتـے رو یـادتہ!؟...
#التماس_تفکر...🤔
#تفکر_کلید_سعادت🔑
@shohaadaae_80
•|🦋💙|•
گفتند جواد است... سرِ راه نشستیم
در جمعِ گدایان خبری بهتر از این نیست!😍
#میلاد_امام_جواد_مبارک🍃
@shohaadaae_80
🌸به مناسبت ولادت امام جواد(ع)🌸
حضرت امام خامنه ای:
درس بزرگ امام جواد به ما این است که در مقابل قدرتهای منافق و ریاکار، باید همت کنیم که هوشیاری مردم را برای مقابلهی با این قدرتها برانگیزیم . امام جواد(ع) همت بر این کار گماشتند که ماسک تزویر و ریا را از چهره ی مآمون کنار بزنند و موفق شدند .
۵۹/۷/۱۸
#امام_خامنه_ای🍃
⚫️ شفاعت کل شیعه
مرحوم محدّث قمی، روزی در بالای منبر فرمود:
«در عالم رؤیا مرحوم میرزای قمی رحمه الله را دیدم و از ایشان سؤال کردم: آیا اهل قم را حضرت معصومه علیها السلام شفاعت خواهد کرد؟ دیدم میرزا متوجّه من شده، با تندی به من گفت: چه گفتی؟ من سؤالم را تکرار کردم، باز با تندی فرمود: چه گفتی؟ مرتبه سوم که سخنم را تکرار کردم، عرض نمودم: آیا اهل قم را حضرت معصومه علیها السلام شفاعت خواهد کرد؟ فرمود: ای شیخ! تو چرا چنین سؤالی می کنی؟ شفاعت اهل قم، با من است. حضرت معصومه علیها السلام تمام شیعیان عالم را شفاعت خواهد کرد»
📚منبع:
مردان علم در میدان عمل،ج3ص36
@shohaadaae_80
🔺تقوا یعنی:
با گناه مثل #کرونا رفتار کردن!
@shohaadaae_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ضربه ملایم مغزی به سربازان عین الاسد
👤استاد رائفی پور
@shohaadaae_80
چـالِشِ جُمْلِہ سـازے😉
رقمِ آخرِ شماره تلفن همراهت + یکان روز تولدت + ماه تولدت= جمله مورد نظر😁
🆔 @shohaadaae_80
شب جمعه است هوایت نکنم می میرم
یادی از صحن و سرایت نکنم می میرم
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
التماس دعا
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_نوزدهم9⃣1⃣ دیدم رو میزم چند تا شاخه گل یاسه تعجب کردم تو خونه ما کسی برای
#عاشقانه_دو_مدافع🍃
#قسمت_بیستم0⃣2⃣
میخندید دهن کجی کردم
اردلان شربتو تا ته خورد و گفت:آخیش چه چسبید...
_ بعد دستشو گذاشت رو شونم و گفت:اسماء میخوام باهات جدی حرف
بزنم
سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم
اردلان آهی کشید و شروع کرد:
سه سال پیش اونقدری که الان برام عزیزی، عزیز نبودی
اسماء حجابتو دوست نداشتم نوع تیپ زدنات، دوستات، بیرون رفتنات و.....
همیشه متفاوت بودی با کل خانواده
اینکه بگم همه چیت بد بود و دوست نداشتم نه باالخره خواهرم بودی
چند بار به مامان و بابا شکایتتو کردم اما اونا اجازه ی دخالت رو بهم ندادن
برای همین منم کاری بهت نداشتم
_ تا وقتی که اون اتفاق برات افتاد. نمیدونم چی باعث شده بود که خواهر
همیشه شیطون و درس خون من گوشه گیر بشه و با هیچ کسی حرف نزنه.
دنبالشم نیستم چون هرچی که بود باعث شد تو اینی بشی که الان هستی.
اسماء وقتی تورو، تو اون وضعیت میدیدم داغون میشدم
کلی برات نذرو نیاز کردم که خوب بشی، حضرت زهرا رو قسم دادم که به
خواهرم کمک کن، اشک ریختم ،زجه زدم و....
روزی که چادری شدی
_ فهمیدم که حضرت زهرا جوابمو داده
دیگه خیالم از بابتت راحت شد فهمیدم که راهت رو درست انتخاب کردی.
وقتی مامان بهم قضیه ی خواستگاری رو گفت:خیلی خوشحال شدم و
میدونستم که تو اونقدر بزرگ شدی که تونستی تصمیم بگیری
_ همچنین مشتاق شدم ببینم کیه که خواهر ما بین این همه آدم اجازه
داده بیاد برای خواستگاری....
خندیدمو گفتم:
یکی مثل خودت
مثل من خوب پس قبول کن دیگه..
خندیدمو گفتم:
اره تسبیحش همیشه دستش دکمه های پیرهنشو تا آخر میبنده سر
وتهش بزنی تو بسیج دانشگاس
وقتی هم که با آدم حرف میزنه زمینو نگاه میکنه
اهان راستی ریشم داره برادریه برای خودش هههههه...
دستشو گذاشت روشونم گفت خسته نباشی، یکم از اخلاقش بگوووو
_ إ اردلان پاشووو برو میخوام بخوابم خستم
إ اسماء من هنوز کلی حرف دارم حرفای اصلیم مونده ....
باشه داداش بگو
- فقط یکم زودتر صبح باید پاشم و بقیشم که خودت میدونی
چیه انقد زود داداشتو فروختی
- إ داداش این چه حرفیه شما حرفتو بزن
راستش اسماء من به مامان اینا نگفتم آموزشیم تو یزد دیگه تموم شد
بخاطر خدمات فرهنگی و یه سری کارهای دیگه ادامه ی خدمتم افتاده تو
سپاه تهران
_ إ چه خوب داداش،مامان بفهمه کلی خوشحال میشه
اره تازه استخدام سپاه هم میشم
فقط یه چیز دیگه
- چی
چطوری بگم اخه إم-إم
- بگو داداش خجالت نکش نکنه زن میخوای؟؟
اره...
- اره
یعنی از یه نفر چیزه
- داداش بگو دیگه جون به لبم کردی.
اسماء دوستت بود زهرا
خب خب
همون که باهم یه بارم رفتید تشیع شهدا...تو بسیج مسجد هم هست
_ خب داداش بگو دیگه
اسماء ازدواج کرده
- اخ اخ داداش عاشق شدی. ازدواج نکرده
اسماء با مامان حرف میزنی
- اوووو از کی تاحالا خجالتی شدی
حرف میزنی یا
-اره حرف میزنم پس بگو چرا لاغر شدی غم عشقی کشیدی که مپرس
از رو تخت بلند شد و گفت:
هه هه مسخره بگیر بخواب فردا کلی کار داری
_ باورم نمیشد اردلان عاشق شده باشه ولی خوب مگه داداشم دل نداشت
بعدشم مگه فکر میکردم سجادی از من خوشش بیاد.
ساعت ۱۱بود تقریبا آماده بودم
یه روسری صورتی کمرنگ سرم کردم زنگ خونه به صدا در اومد
از پنجره بیرونو نگاه کردم سجادی داشت با دست موهاشو درست میکرد
خندم گرفته بود چه تیپی هم زده.
_ از اتاق اومدم بیرون اومدم خدافظی کنم که اردلان عصبانی و با اخم.
#ادامــه_دارد...⏱
-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^
⬇#اینجا_رمان_های_قشنگ_بخون⬇
💚@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_بیستم0⃣2⃣ میخندید دهن کجی کردم اردلان شربتو تا ته خورد و گفت:آخیش چه چسب
#عاشقانه_دو_مدافع🍃
#قسمت_بیست_و_یکم1⃣2⃣
صدام کرد کجا
سرجام خشکم زد
خندید و گفت نترس بابا وایسا منم بیام تا جلوی در حالا چرا انقد خوشگل
شدی تو
خندیدم و گفتم بووووووودم
دستمو گرفت و تا جلوی در همراهیم کرد
سجادی وقتی منو اردلان دست تو دست دید جا خورد و اخماش رفت
توهم
مثلا غیرتی شده بود
خندم گرفت و اردلان رو معرفی کردم
سلام آقای سجادی برادرم هستن اردلان
انگار خیالش راحت شد اومد جلو با اردلان دست داد
_ سلام خوشبختم آقای محمدی
سلام همچنین آقای سجادی
اردلان بهم چشمکی زد و گفت:
خوب دیگه برید به سلامت خداحافظ بعد هم رفت و در و بست
تو ماشین بازهم سکوت بود
ایندفعه من شروع کردم به حرف زدن
خب،خوبید آقای سجادی خانواده خوبن؟؟
لبخندی زد و گفت:الحمدالله شما خوبید
- بله ممنون
خب شما بگید کجا بریم خانم محمدی
- من نمیدونم هر جا صلاح میدونید
روبروی آبمیوه فروشی وایساد
رفتیم داخل و نشستیم
خوب چی میل دارید خانم محمدی
- آب هویج از پرویی خودم خندم گرفته بود
آقا دوتا آب هویج لطفا
انشا الله امروز دیگه حرفامون رو بزنیم و تموم بشه
- ان شاالله
خوب خانم محمدی شما شروع کنید
_ من ؟؟باشه...
- ببینید آقای سجادی من نمیدونم شما در مورد من چه فکری میکنید
ولی اونقدرام که شما میگید من خوب نیستم.
آهی کشیدم و ادامه دادم
- شما ازگذشته ی من چیزی نمیدونید من بهای سنگینی رو پرداخت
کردم که به اینجا رسیدم
- شاید اگه براتون تعریف کنم منصرف بشید از ازدواج با من ...
سجادی حرفمو قطع کرد و گفت:
خواهش میکنم خانم محمدی دیگه ادامه ندید من با گذشته ی شما کاری
ندارم من الان شمارو انتخاب کردم و میخوام و اینکه...
- واینکه چی
امیدوارم ناراحت نشید من نامه ای رو که جا گذاشتید بهشت زهرا رو
خوندم
البته نمیدونستم این نامه برای شماست اگه میدونستم هیچ وقت این
جسارت رو نمیکردم
اخرش که نوشته بودید "اسماء محمدی"
متوجه شدم که نامه ی شماست
یکی از دلایل علاقه ی من به شما همون چیزهایه که داخل نامه بود
فکر کنم سواالتتون راجب چیزهایی که میدونستم رفع شده
- بهت زده نگاهش میکردم
باورم نمیشد با اینکه گذشتمو میدونه بازم انقدر اصرار داره به ازدواج
سرشو آورد باالا از حالت چهره ی من خندش گرفته بود
آب هویجا روآوردن
لیوان آب هویج رو گذاشت جلوم وبدون این که نگاهم کنه گفت:بفرمائید
اسماء خانم به اینطور صدا کردنش حساسیت داشتم
دلم یجوری میشد...
- لبخندی زدم،لپام قرمز شده بود سرمو انداختم پایین
راستش خانم محمدی فکر میکردم وقتی متوجه بشید او نامه رو خوندم از
دستم ناراحت و عصبانی بشید
- راست میگفت
- طبیعتا باید ناراحت میشدم.
اما نه تنها ناراحت نشدم تازه یجورایی خیالمم راحت شد انگار یه بار
سنگینی که از رو دوشم برداشتن
سجادی به لیوان اشاره کرد و گفت چرا میل نمیکنید نکنه دوست
نداریدچیز دیگه ای میل دارید براتون بگیرم
- همین خوبه الان میخورم شما بفرمایید میل کنید
- باشه ،چشم
سجادی مشغول خوردن آب هویج بود
مات و مبهوت بهش نگاه میکردم
کی فکرشو میکرد یه روز منو سجادی روبروی هم بشینیم و باهم آب
هویج بخوریم و درباره ی ازدواج حرف بزنیم...
#ادامــه_دارد...⏱
-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^
⬇#اینجا_رمان_های_قشنگ_بخون⬇
💚@shohaadaae_80
Hossein Khalaji - Be To Salam Midam (128).mp3
2.72M
#رزق_معنوی_شبانه☁🌙☁
بہ تو سلام میدم؛ درمون دردامے
بہ تو سلام میدم، تویے ڪہ آقامے
🎤ناشناس
#شبتون_حسینی🌹
#وضو_یادتون_نره😊
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_بیست_و_یکم1⃣2⃣ صدام کرد کجا سرجام خشکم زد خندید و گفت نترس بابا وایسا م
اگر پارت بیشتر میخواین💚
روی پیام سنجاق شده نظر داشته باشید.
⏱تا ساعت۱۰ فرداصبح فرصت دارید⏱
#خامانه😊
#تلنگـر_روزانه🔎
نهنگ، یونس را نخورد 🐳🚫
چـاقو، اسماعیل را نکشت 🔪🚫
آتش، ابراهیم را نسوزاند 🔥🚫
دریا، موسی را غرق نکرد 🌊🚫
آری اگر او☝️🏻 بخواهد
همه چیز ممکن است😇
... پس ناامید نباش ...😉
#التماس_تفکر...🤔
#تفکر_کلید_سعادت 🔑
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_بیست_و_یکم1⃣2⃣ صدام کرد کجا سرجام خشکم زد خندید و گفت نترس بابا وایسا م
#عاشقانه_دو_مدافع🍃
#قسمت_بیست_و_دوم2⃣2⃣
سجادیه اخمو و خشن و ترسناک،جلوی من انقدر آروم و مهربون بود.
بهش خیره شده بودم غرق تو افکار خودم بودم
که متوجه شدم داره دستشو جلوی صورتم تکون میده صدام میکنه
- خانم محمدی
به خودم اومدم
هاااا چییییی بله
یه لحظه نگاهمون بهم گره خورد
انگار همو تازه دیده بودیم
چند دقیقه خیره با تعجب به هم نگاه میکردیم
_ چه چشمایی داشت...
_ چشمای مشکی با مژه های بلند،با ته ریشی که چهرشو جذاب تر کرده
بود
چرا تا حالا ندیده بودم خوب معلومه چون تو چشام نگاه نمیکرد
سجادی به چی خیره شده بود
فقط خودش میدونست
احساس کردم دوسش دارم،به این زودی.
با صدای آقایی به خودمون اومدیم
آقاچیز دیگه ای میل ندارید
از خجالت سرمونو انداختیم پایین
لپام قرمز شده بود دلم میخواست زمین دهن باز کنه من برم توش
سجادی هم دست کمی از من نداشت
مرد خندید و رو به سجادی گفت نامزد هستید
سجادی اخمی کردو گفت نخیر آقا بفرمایید.
همون طور که سرمون پایین بود مشغول خوردن آب هویج شدیم
گوشیم زنگ خورد
مریم بود یعنی چیکار داشت
جواب دادم:
الو سالم
- سلااااااام عروس خانم بی معرفت چه خبر
- اقا داماد خوبه؟
- کجای بحثید؟
- تاریخ عقد و اینام که مشخص شده دیگه
- وای حاالا من چی بپوشم خدا بگم چیکارت نکنه اسماء همه ی کارات
هول هولکیه....ماشاالااا نفس کم نمیورد.
جلوی سجادی نمیتونستم چیزی بگم
یه لبخند نمایشی زدم و گفتم:
مریم جان بعدا خودم باهات تماس میگیرم فعال...
- إ اسماء وایسا قطع نکن...
گوشیو قطع کردم
انقد بلند حرف میزد که سجادی صداشو شنیده بود و داشت میخندید
از خندش خندم گرفت
سوار ماشین شدیم مونده بودیم کجا باید بریم
سجادی دستش رو گذاشت روفرمون و پووووووفی کرد و گفت:
خوب ایندفعه شما بگید کجا بریم
- به نظرم یه پارکی جایی حرفامونو بزنیم
باشه چشم ....
روبروی یه پارک وایساد...
- وای خدای من اینجا که...اینجا همون پارکیه که با رامین.....
_ وای خدا چرا اومد اینجا ...دوباره خاطرات لعنتی...دوباره یاد آوری گذشته
ایکه ازش متنفرم ...
- خدایا کمکم کن
از ماشین پیاده شد
اما من از جام تکون نخوردم
چند دقیقه منتظر موند. وقتی دید من پیاده نمیشم سرشو آورد داخل
ماشین و گفت:
پیاده نمیشید
نگاهش نمیکردم
دوباره تکرار کرد.
خانم محمدی
پیاده نمیشید
بازم هیچ عکس العملی نشون ندادم
اومد، داخل ماشین نشست وبا نگرانی صدام کرد:
- خانم محمدی خانم محمدی
- اسماء خانم
سرمو برگردوندم طرفش
بله
- نگران شدم چرا جواب نمیدید
معذرت میخوام متوجه نشدم
با تعجب نگاهم میکرد.
- اینجا رو دوست ندارید؟
میخواید بریم جای دیگه
سرمو به نشونه ی نه تکون دادم و گفتم:
#ادامــه_دارد... ⏱
-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^
⬇#اینجا_رمان_های_قشنگ_بخون⬇
💚@shohaadaae_80💚
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_بیست_و_دوم2⃣2⃣ سجادیه اخمو و خشن و ترسناک،جلوی من انقدر آروم و مهربون بود.
👌چون آخرین پارت دیشب ۱۵۶ سین خورده✔
🎁تشویقی امروز یک پارت جدید⬆
#نوش_نگاهتون😍
برادران بسیجی مثل همیشه مشغول شدند.
این عکس منطقه افسریه هست که بسیجیان با وایتکس مغازه ها و دیوار ها رو ضد عفونی میکردن و به مردم دستکش رایگان میدادند و دستشان را ضدعفونی میکردند
#ارسالی_اعضا🌱
@shohaadaae_80
شهيد مدافع حرم سيدعلی زنجانى به روايت مداح اهل بیت حاج مهدی سلحشور🎤
سید علی عزیز ما دنیائی از صفا و صمیمیت بود. عشق به شهادت🌷 در دریای زلال چشماش موج میزد. پارسال گفت #حاج_مهدی بریم یه سر خطوط بچههای حزبالله. میخوام ببینی چه عشقی به "حضرت آقا" دارند❤️
با هم رفتیم بچههای حزب الله تا فهمیدن من بعضی از اوقات خدمت #حضرت_آقا مشرف میشم، برگهای رو آماده کردند و اسامی شونو توش نوشتند📝 تا اون نامهی حامل سلام رو، خدمت ایشون تقدیم کنم. 🌹
راست میگفت عشقشون به آقا💖 مثال زدنی بود هر کدوم اسمش رو مینوشت چشاش بارونی میشد😭 و با یه حسرتی میگفت سلام خالصانهی ما رو خدمت حضرت آقا ابلاغ کنید. و بگید تا جان در بدن داریم با #جان و مال و فرزند و خانواده در رکابتون هستیم✋
خوش به سعادتش مزدش رو گرفت...
#شهید_سیدعلی_زنجانی🌹
#مهدی_سلحشور
@shohaadaae_80