eitaa logo
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
3.9هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
279 فایل
❁﷽❁ 🔸 #دهہ‌ھݜٺٵدێ‌هٵ هم‌شهید‌خواهندشد.. درجنگ بااسرائیل انشاءالله بشرط...⇩ 🍃🌹[شهیدانه زندگی کردن]🌹🍃 🤳خادم خودتون↶ @Shheed_BH_80 ☎️حرفهای شما↶ @goshi_80 📬تبادل‌‌وکپی↶ @shraet_80 🚩شروع‌کانال⇜ ²³`⁸`⁹⁸ #دوستات‌رو‌به_کانال_دعوت‌کن⇣🌸😊🌸⇣
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 ⛑شغل‌آقامهدی، جمع‌کردن‌ضایعات و نان‌خشک‌وپلاستیک‌و‌این‌طور‌چیزهابود. همیشه‌کلیه‌درد‌داشت؛محکم‌می‌بستشان. ضایعات‌را‌از‌دوره‌گردهامی‌خریدو‌عمده‌ای می‌فروخت‌واصلابابت‌کارش‌خجالت ‌نمی‌کشید. میگفت:نان‌حلال‌درآوردن‌که ‌خجالت‌ندارد.♻️👌🏻 🎙🌹 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
. . .! بیوگرافیامون: وای‌اگر‌خامنه‌ای‌حکم‌جهادم‌دهد...... ولی‌داخل‌خونه‌مادر‌یا‌پدرمون‌میگن این‌کارو‌کن؛‌غرغرامون‌تا‌سرخیابون‌ میره! ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
Mohammad Hossein Hadadian - Gharar Nabood (128).mp3
9.2M
☁️🌙☁️ °〖الان‌یه‌سال‌ونیمه‌که‌حرم‌نیومدم ولی‌فقط‌تو‌این‌یک‌سال‌تورو‌صدازدم〗• ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👳🏻‍♂ اگه همین جمعه، جمعه ظهور بود؛ چه کار باید بکنیم...؟! چقدر آماده‌اے...؟! چقدر حساب و کتابت رو درست کردے؟ چقدر حق الناس گردنت هست...؟! چقدر توبه کردے...؟! در یه سری روایات اومده که بعد از ظهور دیگر توبه‌ای پذیرفته نمی‌شه...!!! 🌱 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
🕊 •| هذا یَومُ الجُمعه و هُوَ يَومُکَ المُتَوَقَّعُ فيهِ ظهورک... •| امروز روز جمعه، روز توست! و روزی‌ست که در آن؛ ظهور تو انتظار می‌رود... 🌱 ⓙⓞⓘⓝ ♡|→• @shohaadaae_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رهبرمون زدن 😷 ان‌شاء‌الله‍‌ همیشه‍‌ سالم‌وسلامت‌باشن 💚°• ام:) ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
رهبرمون #واکسن زدن 😷 ان‌شاء‌الله‍‌ همیشه‍‌ سالم‌وسلامت‌باشن 💚°• #باافتخار_ایرانی ام:) ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @s
💭 :) °•. باهم‌سلامتی‌مقام‌معظم‌رهبری‌ در‌ایام‌پس‌از‌تزریق‌‌واکسن‌کرونا‌‌را‌ ا‌زخداوند‌‌مسئلت‌می‌جوییم.📿🤲🏻 📤از [دهه‌هشتادی] 📥به [امام‌خامنه‌ای] ± https://EitaaBot.ir/counter/56lg ✨⇧°•سهمت‌رو‌مشخص‌کن‌•°‌‌‌⇧✨
...! جرم‌مااین‌بود... که‌به‌انتظار امام‌زمان‌«عج» نایستادیم! ...:/ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
مداحی آنلاین - جمعه‌ ها دارن میگذرن - میثم مطیعی.mp3
5.37M
☁️🌙☁️ °〖 جمعہ‌ها دارن‌ میگذرن... 〗• 🎤حاج‌میثم‌مطیعی ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👳🏻‍♂ کسانی که برای هدایت دیگران تلاش می کنند؛ به جای مردن، شهید می شوند....! 🌱 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
🎬📚 ‌•• عنوان‌ڪتاب: "خاطرات سفیر" •• نویسنده‌‌ڪتاب: نیلوفر‌شاد‌مهری •• موضوع‌ڪتاب: خاطرات دختری ایرانی است که برای تحصیل و پیشرفت بیشتر به کشور فرانسه سفر میکند. در آنجا با دختری خوش اخلاق آشنا میشود که آمریکایی است و... •• خریدآنلاین‌ڪتاب: https://www.digikala.com/product/dkp-411874/ 📖 ‌رو‌هرشب‌براتون‌می‌فرستیم:) ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
🌺 •• نوجوان‌‌که‌بود‌کلاسِ‌زبان‌می‌رفت. وهم‌از‌بقیه‌ی بچه‌هاقوی‌تربود، وهم شاگرداولِ‌مدرسه🏅؛ دمِ‌درِخونه‌شون تابلویی‌زده🚪، وروی‌اون‌نوشته‌بود: "کلاسِ‌تقویتی‌درسِ‌زبان" درمسجدِامام‌علی'علیه‌السلام'؛ ساعت‌۲تا۴؛ هزینه‌ی‌هر‌ساعت‌= ¹⁰تاصلوات؛ قبولی‌باخدا... 👨🏻‍🏫علی‌با برگزاریِ‌این‌‌کلاس‌خیلی‌از بچه‌هایِ‌محل‌رو‌جذبِ‌مسجد‌کرد. 🎙🌹 تولد:¹⁰دی¹³⁴⁰اهواز شھادت:⁴تیر¹³⁶⁷جزیره‌مجنون ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
...! داخل‌فضای‌مجازی: سرباز‌گمنام‌‌امام‌زمان‌(عج) داخل‌فضای‌واقعی: نماز‌صبح‌قضا!!! - وقتی‌نمازت‌ردبشه‌ :| ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
Faryad Khoda.mp3
9.66M
☁️🌙☁️ °〖 پَـناھ خــدا . . . 〗• 🎤علی‌اکبر‌قلیچ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#ڪات_ڪتابـــــ🎬📚 ‌•• عنوان‌ڪتاب: "خاطرات سفیر" •• نویسنده‌‌ڪتاب: نیلوفر‌شاد‌مهری •• موضوع‌ڪتاب: خاط
🚁 ⃣ چندتا پذیرش داشتم از چند تا دانشگاه معتبر، مهم‌ترینش ENSAM پاریس بود. انسم‌ها اکل‌های ملی ممتاز مهندسی‌ان که اعتبار خیلی بالایی دارن، دانشجوی خوب و توانمند می‌گیرن و به اندازه کافی هم امکانات در اختیارش قرار می‌‌دن. هزار تا فکر و خیال می‌اومد توی سرم و می‌رفت و ذوقم رو ۱۰ برابر می‌کرد. خیلی خوشحال بودم که میتونستم دانشجوی انسم باشم. چقدر خوبه این سیستم دانشگاهی که برای میزان علم دانشجو و توانمندی‌های علمی‌ش اینقدر ارزش قائله. استادی که قرار بود استاد راهنمای تزم بشه یه نامه برام فرستاده بود که بیا همدیگر رو ببینیم‌. اون موقع ساکن شهر توغ بودم. با یه خانواده فرانسوی زندگی می کردم؛ چیزی شبیه دختر خونده. رفتم یه بلیط رفت و برگشت گرفتم برای دو روز بعد. یه ساعتی بود که رسیده بودم پاریس. جلوی در انسم بودم؛ یه بنای خیلی قدیمی و زیبا و اصیل. رفتم تو. چند دقیقه بعد، با راهنمایی برگه ای که توش بخش پذیرش و نگهبانی داده بودن دستم، رسیدم به دفتر استادی که مدیریت تز من رو قبول کرده بود؛ یه خانوم خیلی خیلی یخ و سرد. در زدم و خیلی مودب رفتم تو و با یه لبخند سلام کردم. به هر حال به اندازه کافی برای اینکه دانشجویی اون اکل بودم ذوق داشتم که قیافه سنگی استاد نتونه لبخند رو بپرونه! استاد بایه نگاه مبهوت سر تا پام رو برانداز کرد و بعد از یه مکث کوتاه جواب سلامم رو داد. ازم خواست بشینم. شاید ۱۰ ثانیه به سکوت گذشت. منتظر بودم ازم سوال کنه؛ اگرچه همه چیز رو میدونست که قبولم کرده بود. رزومه و سوابق تحصیلی من دستشون بود. من هم خیالم از همه چیز، به خصوص توان علمی و سطح تحصیلی‌م توی دوره های قبل، راحت راحت بود. برای همین اتفاقاً من بیشتر مایل بودم که ازم سوال کنه؛ از اینکه چه ایده هایی دارم، از اینکه چیزی تو سرمه و چه جوری می خوام به نتیجه برسونمش ... جواب همه‌ش رو آماده کرده بودم و داشتم فکر می کردم باید از کجا شروع کنم. خیلی خوشحال، منتظر شروع گفتگو بودم که خانوم دکتر، در حالی که با دست به سر تا پای من و حجابم اشاره می کرد، گفت: تو همین جوری می خوای بیای توی دانشگاه؟ انتظار همه جور حرفی رو داشتم به جز همین یکی رو! اما ... خب، نیازی به از قبل فکر کردن نبود. جوابش خیلی واضح بود. گفتم: البته!... 📚 ✏️نویسنده: نیلوفر شادمھری ...⌛ ••📔📕📗📘📙📓•📔📕📗📘📙📓•• ➣‌‌‌√ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80