eitaa logo
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
3.9هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
279 فایل
❁﷽❁ 🔸 #دهہ‌ھݜٺٵدێ‌هٵ هم‌شهید‌خواهندشد.. درجنگ بااسرائیل انشاءالله بشرط...⇩ 🍃🌹[شهیدانه زندگی کردن]🌹🍃 🤳خادم خودتون↶ @Shheed_BH_80 ☎️حرفهای شما↶ @goshi_80 📬تبادل‌‌وکپی↶ @shraet_80 🚩شروع‌کانال⇜ ²³`⁸`⁹⁸ #دوستات‌رو‌به_کانال_دعوت‌کن⇣🌸😊🌸⇣
مشاهده در ایتا
دانلود
16.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
' •• ماجرای‌انتخاب‌موقت؛ آیت‌الله‌خامنه‌ای به‌ رهبری چه‌ بود؟ ✂️ [استاد‌ راجی] 🌐🇮🇷 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
🌺 مادر‌شھید‌میگه: زمانی‌که‌ازکربلابرگشت، ازش‌پرسیدم:‌ ازامام‌حسین(؏)چی ‌‌خواستی؟🤲🏻 گفت:یک‌نگاه‌به‌گنبد‌حضرت‌‌ابوالفضل(؏) کردم، یک‌نگاه‌به‌گنبد‌سیدالشهدا(؏)و گفتم‌‌آدمم‌کنید.🌿 🎙🌹 تولد:³⁰مرداد¹³⁶⁹ تھران شھادت:³⁰فروردین¹³⁹⁴ خان‌طومان ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
...! ا‌زشهدا‌‌فقط‌‌عکسشون‌رو‌برای‌قشنگی‌ پروفایل‌‌استفاده‌میکنیم آیا‌ازاخلاقشون‌وکارهاشون‌داخل‌ زندگیمون‌‌هم‌استفاده‌میکنیم؟ /: ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
طال انتظاری.. .mp3
6.45M
☁️🌙☁️ °〖طال انتظاری ...! 〗• 🎤حسین‌ الاکرف ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#خاطرات‌سفیر🚁 #قسمت‌‌_دوم2⃣ تلفن رو برداشت و زنگ زد به یه نفر دیگه که اون موقع نمی دونستم کیه. آقای
🚁 ⃣ اون روز همه ی انسمی های پاریس دعوت بودن لابراتوار ما خانم استاد بوشقد محترم رو که یادتون هست؟ همونی که هیچ خوش نداشت من با اون حجابم دانشجوی انسم باشم به این دلیل که غیر ممکن بود و استاد اوست عزیز که متقاعد شده بود من دانشجوی انسم نباشم به خصوص که به اقایون دستم نمیدم! و وای وای اِه اِه دختره‌ی مسلمون روز موعود توی LBL بودم . چقدر خانم استاد بوشقد سختش بود طفلی، شماهم اگه بودید پدرتون در میومد . اون هم وقتی مجبور بودید ۷ ساعت تموم نشون بدید اصلا متوجه‌ی حضور تنها محجبه‌ی جمع نشدید . کسی که دست بر قضا دور میز کنار شماهم نشسته و از شانس بد شما خودکارتون که همه‌ی حواستون بهش هست می‌افته توی بغل طرف و شما نهایتا مجبورید به طرز یهویی متوجه‌ی حضورش بشید!! اون هم وقتی که بهتون لبخند میزنه و خودکارتون رو میده دستتون. -سلام خانم بوشقد . +اوه ، سلام شمایید ؟! عجب . برای من مثل این بود که یه مادری بعد از به دنیا اوردن بچش بگه ، اوه من بچه داشتم؟! ناهار مهمون لابراتوار بودیم اون هم توی رستوران چینی‌ها . بوی مارمولک پخته فضای رستوران رو گرفته بود . پرفسور قشیه توضیح داد که همه ی رستورانای اطراف رزرو بودن و اون از این فرصت استفاده کرده تا ما با غذاهای چینی آشنا بشیم . من نمیفهمم آخه موش برشته هم آشنا شدن داره؟ یکی از دخترای انسم پاریس سمت راستم بود . اسمش سلین بود . گفت :ببخشید ،چقدر این مانتوی شما قشنگه . این لباس محلی شماست؟ -نه این یکی از پوشش های رسمی کشور منه . برای وقتی که یه خانم میخواد از محیط خونه بیرون بره این نقوش هم نقوش سنتی ایرانه . +شما ایرانی هستید؟ -بله +وای چه جالب... و سر صحبت باز شد درباره ی همه چی و خیلی زود رسید به غذاهای چینی . از سلین پرسیدم : تو میخوای چی سفارش بدی؟ +فکر کنم صدف بخورم . خیلی خوشمزه است . البته به کیفیت صدف و نوع پختشم بستگی داره . راستی شما توی ایران صدف میپزید؟ -نه...! سرم رو کردم توی منو بلکه چیزی پیدا کنم، اما فایده نداشت . ای بابا معقول ترین غذاش حلزون و سبزیجات بود که هیچ تناسبی با عقل ایرانی نداره . ناچار قید غذا رو زدم و رفتم سراغ سوپ ها . یکی یکی خوندم ببینم توی هرکدوم چی پیدا میکنم یکی یکی خوندم ببینم تو هرکدوم چی پیدا میشه. قالب شون یا گوشت پرنده داشت یا چرنده!! جز یکی... 📚 ✏️نویسنده: نیلوفر شادمھری ...⏰ ••📔📕📗📘📙📓•📔📕📗📘📙📓•• ➣‌‌‌√ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#خاطرات‌سفیر🚁 #قسمت‌‌_سوم3⃣ اون روز همه ی انسمی های پاریس دعوت بودن لابراتوار ما خانم استاد بوشقد
🚁 ⃣ به سلین گفتم: ببخشید این کلمه ای که نوشته چیه؟ گوشته؟ _نه! یعنی آره‌ . تقریبا گوشته. سفارش غذا رو دادم. یه سوپ و یه سالاد. سفارش بقیه چی بود؟؟ یه پیش غذا و یه پرس غذای حسابی و سالاد. پیش دستی کردم و برای سلین که یکم از نوع سفارش من متعجب شده بود، از عشق وافر ام به سوپ و سوپی جات تعریف کردم. چشمتون روز بد نبینه. کاسه سوپ رو که گذاشتن جلوم چشمام گرد شد. اونقدر ازش فاصله گرفتم و چسبیدم به صندلی که نزدیک بود صندلی چپ شه!! نامردا!!!!! حالا چون من حلزون و گوشت و صدف نمیخوردم، باید سوپ ملخ بهم میدادین؟؟!! از کجا میدونستم ملخ پخته و یهو پر نمیزنه بیاد روی سر و صورتم؟؟!!! تصمیمم رو گرفتم... با خودم گفتم: فقط سالاد رو میخورم. تو یه فرصت مناسب که جماعت مشغول لمبوندن و حرف زدن ان،شوم رو با ملخ هاش به یکی از گارسون ها تحویل میدم. شروع کردم به خوردن سالاد کاهو که تو برگ کلم و پنیر هم کنارش بود. سلین گفت: عه ! پس چرا سوپ نمیخوری؟؟ گفتم: خب ، خیلی گشنه ام نیست. یکیش رو بیشتر نمیتونم بخورم، ترجیح میدم سالاد بخورم. درسته که سوپ فوق العاده است. اما سبزیجات خیلی برای سلامتی بهتره. من از سر بی غذایی و گشنگی کاهو میخوردم و اطرافیان در وصف رژیم و غذاهای گیاهی حرف میزدن و هی من رو تشویق میکردن و می ستودن. غذای بقیه و کاهوی من که تموم شد، نوبت به دسر شد. توی منوی دسر ها، دنبال یه دسر بزرگ و حجیم میگشتم . بلکه به زور و ضرب دسر ، یکمی سیر شم، همه سفارش مون رو دادیم. هنوز آخرین جملات حضار در تحسین رژیم من تموم نشده بود که گارسون ، جلوی چشم اون جماعت رژیم پرست، یه ظرف بزرگ بستنی گذاشت جلوی من، چهار_پنج تا گلوله خوشگل بستنی، با شکلات و خانه و توت فرنگی و یه مشت فشفشه و جنگولک روش. با چنان عشقی به بستنی نگاه میکردم که جرئت سوال کردن بای هیچ کس نبود. همیشه معتقد بودم ، نباید برای حرف مردم ، اهمیت قائل شد... 📚 ✏️نویسنده: نیلوفر شادمھری ...⏰ ••📔📕📗📘📙📓•📔📕📗📘📙📓•• ➣‌‌‌√ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👳🏻‍♂ در این انقلابــــــ آن قدر کـار هست که می‌توان انجام داد بی‌آنکه هیچ پستـــ، سمتــــــ، حکـم و ابلاغی در کـار باشد. (ره)🌱 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#طݪبڱـٖے👳🏻‍♂ در این انقلابــــــ آن قدر کـار هست که می‌توان انجام داد بی‌آنکه هیچ پستـــ، سمتــــــ
میگہ: داشت سخنرانی میکرد. یه دفعه توقف کرد و سکوت مرگبار، همه ما تعجب کردیم! ناگهان با بغض گفت: برادران من بوی بهشت را می‌شنوم... شما هم حس می‌کنید؟! 🌹 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...! یکی‌مثل‌من‌وتو‌هنو‌ز توفکراینیم‌کِی‌گناهامون‌روتر‌ک کنیم!! اونوقت‌یکی‌همسن‌من‌وتو ...!! ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
🌺 يڪ‌شب‌ڪه دڪترطبق‌برنامه‌اش برای تهجدونمازشبش‌بلندشد.📿 گفٺم:خيلی خسته‌ايد بعدازچند شب‌ بی‌خوابی امشب‌رابيشٺر استراحت‌ڪنيد. 💰گفت: تاجراگرازسرمايه‌اش بخورد ورشڪست‌می‌شود... 🎙🌹 تولد:¹⁰مھر¹³¹¹ تھران شھادت:³¹خرداد¹³⁶⁰ دهلاویه ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
HamedZamani-7Tir.mp3
19.52M
☁️🌙☁️ °〖 شھدای ⁷‌تـــــیر . . .〗• 🎤حامد زمانی ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#خاطرات‌سفیر🚁 #قسمت‌‌_چھارم4⃣ به سلین گفتم: ببخشید این کلمه ای که نوشته چیه؟ گوشته؟ _نه! یعنی آره‌
🚁 ⃣ ساعت ۶ عصر از دانشگاه برگشتم خوابگاه یه راست رفتم توی آشپزخونه بادوتا سیب زمینی و یه بسته پنیر پیتزا و سس مایونز . خداوند ان شاءالله هر آینه بر قبر مخترعش نور بتابانه. اولی رو بزاری توی ماکروفر بپزه و بعد دومی و سومیش رو سس بریزی روش و بخوری تا غم دنیا یادت بره . داشتم میخوردم و کِیف میکردم و غم دنیا یادم میرفت که یهو سمیه وارد آشپزخونه شد و صاف اومد نشست اون طرف ، تقریبا روبه روی من . و من غمباد گرفتم . سمیه یه دختر الجزایری بود که روزای قبل توی بحث طرف عمر رو گرفته بود . سلام و علیکی کرد و پرسید : به نظر تو خدا وجود داره ؟ -نداره؟ +چرا داره . اما نمیدونم چجوری باید اثباتش کنم . نیم ساعتی سر این مسئله صحبت کردیم و من یاد بچگیام افتادم . اون روزا که چهار پنج سالم بیشتر نبود و مادرم که تموم موفقیتام رو از ایشون دارم ، به من گفت: بیا بازی کنیم . تو یه مسلمونی و منم یه کافرم . ببین میتونی به من ثابت کنی که خدا وجود داره؟ و من چقدر این بازی ها رو دوست داشتم . بعد از موضوع اثبات خدا . سمیه بدون مقدمه گفت : میدونی ، من نماز نمیخونم . نه اینکه مخالفش باشم . اما مطمئنم خدا خیلی بزرگتر از اونه که بخواد بابت این چیزا ناراحت بشه . ادامه داد: البته روزه میگیرم ها ، خیلی هم یه خدا معتقدم . فکر کردم اگه این دختر نمیخواست کسی قانعش کنه که نماز بخونه ، اصلا این مسئله رو مطرح نمی کرد . اینه که مطمئن شدم فقط دنبال بهونه است تا دوباره نمازش رو شروع کنه . 📚 ✏️نویسنده: نیلوفر شادمھری ...⏰ ••📔📕📗📘📙📓•📔📕📗📘📙📓•• ➣‌‌‌√ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#خاطرات‌سفیر🚁 #قسمت‌‌_پنجم5⃣ ساعت ۶ عصر از دانشگاه برگشتم خوابگاه یه راست رفتم توی آشپزخونه بادوتا
🚁 ⃣ خونسرد گفتم : خب بیخود روزه میگیری . دیگه نمیخواد بگیری . گفت : واسه چی؟ گفتم : واسه چی بگیری ؟ گفت : واسه اینکه اگه نگیرم گناه داره . گفتم : کی گفته گناه داره ؟ یکم عصبانی شد فکر کرد دستش انداختم و گفت : خدا خودش به تو گفته اگه روزه نگیری گناه داره و اگه نماز نخونی گناه نداره ؟ +نه . اما روزه رو باید گرفت -خدا خیلی بزرگتر از اونیه که یخواد از روزه نگرفتن تو ناراحت بشه . + خب چرا باید نماز خوند ؟ توی همین هیر و ویر و صحبت از نماز و خدا و اطاعت از خدا ، یه دختریم اومد و جلومون نشست . داشت برا خودش شیر کاکائو درست می کرد . اما به حرفای ما هم خیلی جدی گوش می کرد . اینقدر نگاهم کرد که سلام کردم . +سلام . خوبی؟ هورا ، عین خودم زود دختر خاله شد . ادامه دادم: خوبم .تو چطوری؟چه خبر از مامان اینا؟ پقی زد زیر خنده . +مامانم؟خوبه بهت سلام رسوند . ازش پرسیدم اسمت چیه امبروژا. همین کلمه توی فرانسه طور دیگه ای تلفظ میشه. فرانسویا اَم قُزی صدام میکنن. تو چی صدام میکنی؟ -من؟ بهت میگم عم قزی...!!! بعد ، داستان عم قزی رو براش تعریف کردم. پرسید: راستی تو کجایی هستی؟؟؟ گفتم: من ایرانی ام. توچی؟ نگاه همه بچه ها به سمت ما برگشت. چند ثانیه مکث کرد، سقف رو نگاه کرد، بعد گفت: من آمریکایی ام. بدون اینکه هیییچ توضیحی به هم بدیم، نزدیک یه دیقه میخندیدیم. هی از بالای چشم ، به هم نگاه میکردیم و میخندیدیم. اونقدر که اشک هردومون در اومد. امبورژا ازم پرسید: تو با من دوستی دیگه نه؟ گفتم: معلومه. و بعد برام توضیح داد که بیشتر بچه های فرانسوی ساکن خوابگاه، از وقتی فهمیدن امریکاییه، باهاش حرف نمیزنن. اونروز اون قدر باهم حرف زدیم‌ تا نگهبان شب اومد و ما رو از آشپز خونه بیرون کرد تا درش رو قفل کنه.ما هم از رو نرفتیم. تا نصفه شب صحبت مون و تو پاسیو ادامه دادیم. چه قدر زود باهم دوست شدیم‌. چه قدر زود حس همدیگه رو فهمیدیم. چه قدر زود به هم وابسته شدیم. و چه قدر زود باهم صمیمی شدیم. 📚 ✏️نویسنده: نیلوفر شادمھری ...⏰ ••📔📕📗📘📙📓•📔📕📗📘📙📓•• ➣‌‌‌√ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👳🏻‍♂ اگرآدم‌چانه‌اش‌را‌مواظب‌‌‌باشدحرفش رامواظـب‌باشد، دراین‌صـورت‌است که‌اگر‌سخن‌گفت‌سخنش‌‌حکمت‌‌است ‌و‌ وجودشان‌در‌میان‌مردم‌بـرکـت‌است. 🌱 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
هدایت شده از - ماھ‌🌙
🌐 • آغاز رقابت داوطلبان کنکور از فردا • 🔹اولین روز برگزاری کنکور سال ۱۴۰۰ از صبح فردا چهارشنبه با رقابت داوطلبان گروه آزمایشی هنر آغاز می‌شود و روال برگزاری آزمون تا شنبه ۱۲ تیر ماه ادامه دارد. •🖌| @Book_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا