『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_سیویکم1⃣3⃣ - لیلا خانم . من فلسفه ی زندگی رو این طور می فهمم که مدتی فرصت داری
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_سیودوم2⃣3⃣
اگر پدرت می موند سر زندگی مجبور نبود این همه سال تو رو از خونه دور کنه، این که با پدرت سر ناسازگاری گذاشتی و تحویلش نمی گیری رو هم میبینم و هم می دونم . علتش هم تقصیر اونه . این همه حق گرایی پدرت چه نتیجه ای داشته لیلا؟
من دیگه نمی خوام تو رو غصه دار ببینم. میفهمی؟
نمی فهمم. نمی خوام منش و بینش پدرم را اینطور ساطور کشی شده بفهمم.
بستنی می آورد . سهیل لبخند می زند. بستنی را می گیرد و مقابلم می گذارد. گریه ام را قورت می دهم . چه کار سختی ! باید زودتر از این یاد می گرفتم اشکم از چشمم روی صورتم نریزد.
باید اشکم از قلبم بچکد. هرچند رنگ خون باشد و در رگ هایم جریان پیدا کند. این طور دیگر هر کس جرئت نمی کرد دایهی مهربان تر از مادر بشود برایم.
-لیلا! ببخش عصبی شدم . اصلا نفهمیدم چی گفتم .
ببین لیلا!
بیا بیخیال بشیم. من تو رو میپرستم . دیگه حرف فلسفی منطقی نزنیم . محبت مون رو باهم بگیم.
-لیلا! ببخش عصبی شدم . اصلا نفهمیدم چی گفتم .
ببین لیلا!
بیا بیخیال بشیم. من تو رو میپرستم . دیگه حرف فلسفی منطقی نزنیم . محبت مون رو باهم بگیم.
راست می گوید. بین عاشق و معشوق فلسفه و منطق مزخرف ترین علم کلامی است؛ اما درست نمی گوید.
با منطق عشق ، فلسفه ی کلامی معشوقین شکل گرفته است.
ولی الان نه او عاشق است و نه من معشوق.
آرام بلند می شوم. چرا عصبی نیستم ؟
چون تازه دارم می فهمم دنیا چه رنگی است و بر چه ایده ایی دارد جلو می رود که این قدر خشن و خونین و زشت است.
صندلی را سرجایش می گذارم . نگاه به چشمانش نمی کنم تا دلم نسوزد. به آرم طلایی سرآستین خیره می شوم و می گویم :
- راست می گی پسردایی! اگه الان اینجا نشستیم و ادای عاشقی در می آریم و اگر موفقیم و طبل برداشتیم و می کوبیم تا عالم و آدم حسرت زده نگاهمون کنند، اگه می تونیم موسیقی لایت گوش بدیم و کافی میکس رو در عالم واقع کنار تمام این پسرها و دوستای خوشگل شون بخوریم ، چون خیالمون راحته چند نفری هستند که پای همه ی حقایق عالم هستی وایسادند.
من شاید مثل تو فکر می کردم ، اما الان ازت ممنونم که برام گفتی . هرچند که من نمی خوام افکارم مثل افکار شما خودخواهانه و پست باشه .
رنگ چهره اش سفیدی را رد کرده و به سرخی رسیده .
می ترسم و چشم می گیرم .بلند می شود و مقابلم می ایستد. به ثانیه ای دستش با شدت به صورتم می خورد .
زمان لحظه ای می رود و بر می گردد. در گوشم زنگ بلندی به صدا در می آید ، چشمانم را می بندم تا بتوانم صدای زنگ را کنترل کنم.
تازه سوزش صورتم را حس می کنم . چشم باز می کنم . دستش روی هوا مانده است . تقصیری ندارد . دردش آمده، شنیدن حق تلخ است .
لبخند می زنم ،اما تمام تنم می لرزد . دستم را مشت می کنم . لبم را به دندان می گیرم . کاش می توانستم برای چند دقیقه ای بغض نکنم . به زحمت چشمانم را باز می کنم و نگاهش می کنم .
فقط می گویم:
- حق ، اون کودکیه که زیر آوار می مونه ،چون جامعه ی جهانی سرزمینش رو می خواد. فرقی هم نمی کنه ،سرخ پوست آمریکایی باشه که زنده زنده سوزوندنش ، یا اون بچه ی کشور همسایه که گریه می کنه و می گه من نمی خوام بمیرم .
حق گرسنه ی سومالیایی که بچه ش داره جلوش جون می ده و آمریکا گندم اضافه ش رو توی دریا می ریزه . این هم حقه ، هم واقعیت . من حالا فهمیدم که باید به پدرم افتخار کنم.
تا می آیم بروم دستش را مقابلم می گیرد :
- لیلا ، من غلط کردم . ببین .... دستم بشکنه . خواهش میکنم صبر کن .
اگر لحظه ای دیگر در این فضای مستانه بمانم بالا می آورم . دستش را پس می زنم و تند پله ها را پایین می روم . از در که بیرون می روم ، کسی صدایم می کند . برمی گردم .
پدر و علی هستند . صورتم را می پوشانم و همراهشان سوار ماشین می شوم. جواب سوال های پی در پی علی را می دهم . هنوز گنگ و منگم . هم از سیلی ای که خوردم ،هم از سهیل . چقدر تغییر کرده است !
هرچه بیشتر فکر می کنم این نتیجه برایم ملموس تر می شود که سهیل میخواسته مرا برای خودش تصاحب کند .
این مدل رایج علاقه است که همه جا و بین همه جریان دارد .
چیز عجیبی هم نیست . به کسی محبت کنی تا او را برای خودت کنی ؛ خود خواهانه ترین صورت محبت . اما حالا این ها مهم نیست ؛ مانده ام که با این جای سیلی روی صورتم چه کنم؟ خدا به داد برسد.
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_سیودوم2⃣3⃣ اگر پدرت می موند سر زندگی مجبور نبود این همه سال تو رو از خونه دور ک
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_سیوسوم3⃣3⃣
علی و پدر مرا پیاده می کنند و می روند .
چه لطف بزرگی ! با مادر راحت تر می شود تدبیر کرد .
دنبال مادر تمام خانه را می گردم . نیست ،قرار نبود جایی برود .
مثل بچه ها گریه ام می گیرد . چند بار جیغ می کشم تا بلکه از فشار روانم کم کنم . صورتم را با آب سرد می شورم فایده ندارد . آینه ی روشویی را خیس می کنم تا دیگر سرخی جای دستان سهیل را نشانم ندهد.
از داخل یخچال کرم آلوئه ورا را بر می دارم و روی صورتم می مالم .
مستأصل توی حیاط می نشینم . به دقیقه ای نمی کشد که در خانه باز می شود . با دست جای سیلی را می پوشانم .
- این جا چرا نشستی ؟
چادرش را می گیرم و دنبالش راه می افتم. در سالن را باز می کند . پشت سرش در را می بندم .
کیفش را به جا لباسی آویز می کند. چادرش را تا می زنم و روی جالباسی میگذارم . مقنعه اش را در می آورد . می گیرم و تا می زنم . راه می افتد طرف آشپزخانه .
دنبالش می روم .
صندلی را عقب می کشد و می نشاندم.
- مثل جوجه اردک دنبال من راه افتادی ، قضیه چیه؟
در یخچال را باز می کند ظرف میوه را روی میز جلویم می گذارد .
- مامان !
- جان! بالاخره لب باز کردی .
- شما الان بابا رو دوست داری برای اینکه تصاحبش کنی یا....
مکث می کنم .
صندلی را عقب می کشد و مقابلم می نشیند . گیر سرش را باز می کند .
موهای مجعدش دورش میریزد . دست می زند زیر چانه اش و نگاهم می کند . چقدر قشنگ است نگاهش . اگر می شد تک چروک پیشانی اش را پاک کرد، هیچ نقصی در صورتش پیدا نمی شد. _نه! من دلم نمی خواد که برای محبتم به بابا یا هرکس دیگه ای چیزی دریافت کنم. شعاری است این حرف . _ مخصوصا پدرت که من بهش محبت ندارم.
چشمکی می زند و ادامه می دهد:
_برایش می میرم .
تو چرا روسری تو در نیاوردی و کشیدی توی صورتت؟
نمی توانم لبخند بزنم . ته دلم ذوق خاصی جریان پیدا می کند شاید هم حسرت است.
بالاخره که باید جوابی باشه تا این حس و حالت ایجاد بشه . _این حرفت درسته ، اما بحث به به سلطه درآوردن دیگران نیست ، یعنی اینکه من شوهرم رو دوست دارم ، پس باید هر طوری که من می خوام باشه.
این درست نیست. این محبت به مشاجره می کشه ، به حالت برخوردی می رسه ، به مقایسه ی کارهای دو طرف می رسه. چاقو را برمی دارم و روی پوست پرتقالی که مقابلم است خط های موازی می کشم. زندگی دونفر مثل دو خط موازی است یا دو خط منقطع ؟ من هم اگر روزی کسی را دوست داشته باشم قطعا همین کار را می کنم . حس بد یک شکارچی روی قلبم می نشیند.
اصلا مگر غیر از این هم مدلی هست؟میدونی لیلا جون! درست نیست که محبت طوری شکل بگیره که مثل بازی های بچه ها برد و باخت باشه، یعنی اگر باب میل من رفتار کرد پس برده ام، اگر نه باخته ام. مادر بلند می شود . روسری ام را برمی دارد و دستم را از روی صورتم می کشد. نگاهش مات می شود و به لحظه ای حالش عوض می شود . دستانم را می گیرد و آرام روی صندلی کنارم می نشیند:.....
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡
#ماهرمضان🌙
پنجسحرماندهكهازاينرمضانكمبشود🥀
روزىِ سالِ منِ خسته فراهم بشود... 🥀
به حساب دل مشتاق پر از تابُ تبم... 💔
نود و سه سحـر مانده مُحـرم بشود... 💔
@shohaadaae_80
🔶 تلاوت قرآن به نیابت از شهدا
🍃جزء بیست و ششم6⃣2⃣
🌷 ثواب آن هدیه به امامزمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) به نیابت از شهیدان محمدحسین مومنی و ستار اورنگ و محمد پورهنگ🌹
📣 لطفا نشر دهید تا همه در ثواب این ختم سهیم باشند🦋
@shohaadaae_80
6285600_155.mp3
3.99M
📖|تندخوانےوترتیلجزءبیستوشش
2⃣6⃣
🎤|قـارے: استاد معتـز آقایـے
•✨[ @shohaadaae_80 ]✨•
#هَمـڳآمبـــآڪَلٰامۅَحے
جزء6⃣2⃣قرآن کریم:
♦️ آیه ۱۲سوره حجرات:«...وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا...﴿۱۲﴾»
♦️ترجمه:«...و بعضى از شما غيبت بعضى نكند آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده اش را بخورد....»
📌نکته اخلاقی:
غيبت آن است كه انسان در غياب شخصى چيزى بگويد كه مردم از آن خبر نداشته باشند و اگر آن شخص بشنود، ناراحت شود. این کار یکی از گناهان کبیره است.
🔔به این آیه توجه کنیم:
🚫براى جلوگيرى از غيبت بايد زمينههاى غيبت را مسدود كرد.
🚫گناه، گرچه در ظاهر شيرين و دلنشين است، ولى در ديد باطنى و ملكوتى،خباثت و تنفّرآور است.(باطن غيبت، خوردن گوشت مرده است و درباره هيچ گناهى اين نوع تعبير بكار نرفته است.)
🚫همان گونه كه مرده قدرت دفاع از خود را ندارد، شخصى كه مورد غيبت قرار گرفته است، چون حاضر نيست، قدرت دفاع ندارد.
🚫غيبت كردن، نوعى درّندگى است.با تقوا سازگارى ندارد.
⚠️غيبت و بدگويى از ديگران حرام است، از هر سنّ و نژاد و مقامى كه باشد. پس گناه خود را توجیه نکنیم و دیگر مرتکب این گناه نشویم.
🌸إِنَّهُ حَمیدٌ مَجید🌸
📿@shohaadaae_80📿.
🌹🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌹