🖼یک عکس از حضور رهبر انقلاب در حرم مطهر بفرستید📸
کاملا سرعتی😍
⚠️عکستون رو + اسم رفیق شهیدتون رو به آیدی زیر بفرستید👇🏻✨
@Shheed_BH_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
🖼یک عکس از حضور رهبر انقلاب در حرم مطهر بفرستید📸 کاملا سرعتی😍 ⚠️عکستون رو + اسم رفیق شهیدتون رو به
برنده کسی نیست جز✨
....
....
....
....
...
....
....
....
...
شهید اصغر دهقان💚
[اما به هردو برنده جوایز تقدیم میشود]
#ݦعࢪڢێڪٺٵݕ📚
کتاب اشتی با امام عصر عج:
مؤلف،این نوشتار را به قصد آشتی با امام عصر علیه السلام،توبه از گذشته های آکنده از غفلت و نیز به منظور جلب توجهات و عنایات آن امام مظلوم و غریب به رشته ی تحریر در آورده است.
📚@shohaadaae_80📚
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_صدوهشتم8⃣0⃣1⃣
پوقی می کنم . با ته خنده می گوید :
- متوجه شدم که این تماس درخواست شما نبوده و اجبار برادر زورگو بوده . من رو هم مجبور کرد زنگ بزنم . هرچند من استقبال کردم و منتظر بودم .
لبخندش کش می آید . لبم را گاز می گیرم وچشمم را می بندم . ادامه می دهد :
- اما اگه حرفی باشد ، هر وقت ... درخدمتم . شماره که دارید ؟
شماره را هر بار که زنگ زده بود یا پیام داده بود ، به کل پاک کرده بودم . یک جور کار روانی روی خودم برای این که درگیرش نشوم ، اما نمی دانستم اجبار زمان وشرایط ، نا خودآگاه کار خودش را می کند .
پناه می برم به آب سردی که تمام وجودم را بشوید و آرامم کند .
کاش آبی پیدا کنم تا فکر و روحم را بشویم . یک فرچه بخرم تمام زوایای این مغز درب وداغان را با فرچه پاک کنم .حتما تا حالا پر از گل ولای و خیالات و اوهام و افکار غلطم شده است که این قدر تاریکم .
از حمام که بیرون می آیم، در حیاط باز می شود . همان طور که روسری را دور موهایم می پیچم نگاهم مات در می ماند .فریاد خوشحالی زدن ، کم ترین عکس العملی است که از دیدن پدر نشان می دهم . در آغوش خسته اش پناه می گیرم وپدر با روسری موهایم را می پوشاند و می گوید :
- سرما می خوری عزیز دلم !
می بوسمس ، صورتش را ، پیشانی اش را ، دستانش را و گریه می کنم . سی روزی شد که رفته بود . همان طور که شماره ی مادر را می گیرم ، زیر کتری را روشن می کنم . حواسم نیست که گوشی اش را جا گذاشته است . در یخچال را باز می کنم و میوه در می آورم وشماره ی علی را می گیرم . جواب که می دهد فقط با خوش حالی خبر را می دهم . صبر نمی کنم حرفی بزند .میوه ها را توی بشقاب می گذارم و دوباره شماره ی علی را می گیرم . با خنده می گوید :
- مامان پیش منه . داریم می آییم .
بشقاب میوه را مقابل پدر می گذارم . دست و رویش را شسته ولباس عوض کرده است . چقدر پیر شده . دارد تمام می شود . دوباره می بوسمش . شماره ی مسعود را می گیرم . وقتی بر می دارد ، صدای سعید را می شنوم که می گوید :
- بیاییم برای بله برون ؟
با تندی می گویم :
- سلامت کو ؟ پسره ی بی ادب !
می خواستم خبر اومدن بابا رو بدم که دیگه نمی دم .
فریاد شادی اش را می شنوم . پدر گوشی را می گیرد وبا دو پسرش گرم صحبت می شود . البته اگر مسعود بگذارد سعید حرفی بزند . میوه پوست می کنم ودر بشقاب پدر می چینم .
پدر دل پسرها را می سوزاند از محبت من . بلند می شوم وبرایش چای سیب وهل دم می کنم . صدای در خانه
می آید . پدر تماس را قطع می کند و به استقبال مادر می رود که تندتر از علی وریحانه در را باز می کند و داخل
می شود . لحظه ی زیبای ملاقاتشان را از دست نمی دهم . دلم می خواهد مثل مادر ، عاشق پدر بشوم . پدر چندین بار سر مادر را می بوسد . نگاه هایشان به حدی قشنگ و پر حرف است که ... آخرش یک روز رمان این دو تا را
می نویسم . علی خم می شود و دست پدر را می بوسد . می روم سمت آشپز خانه ، مثلا باید با علی قهر باشم . اگرکه بگذارد.
می آید پیشم و مشغول کمک کردن
می شود ، بدون این که به روی خودش بیاورد . وقتی سینی را بر می دارم ، یک شکلات باز شده توی دهانم می گذارد . بعد روسری ام را می کشد روی صورتم و می گوید :
- موهاتو خشک کن سرما نخوری ، فردا شب بله برونه خوب نیست مریض باشی .
شکلات تلخ است و بزرگ و من
نمی توانم جوابش را بدهم . چای را تعارف می کنم .ریحانه در گوشم می گوید :
- زنگ زد ؟ الان جوابت چیه ؟
- زنگ زد اما من جوابی ندادم ، علی از خودش حرف در آورده .
پدر تعریف شرایط را می کند .
- از هفتاد ودو ملت ریختن توی سوریه ودارند می کشند و آواره می کنند . از فرانسوی و آلمانی و انگلیسی بگیر تا عربستانی و ... همه شون هم یه پا قاتلن وجانی . اصلا یه ذره انسانیت ، هیچ ، هیچ . یه اوضاع غریبی راه افتاده . مردها رو می کشن ، زن ها رو می برن و و می فروشن .
صدای اذان که بلند می شود ، بی اختیار اشک توی چشمانم حلقه می زند ؛
یعنی آینده ی یک میلیارد و خورده ای مسلمانی که با هم متحد نیستند وبه دست حکام ظالم وآمریکایی روزی چند ده نفرشان کشته می شوند چیست؟
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_صدوهشتم8⃣0⃣1⃣ پوقی می کنم . با ته خنده می گوید : - متوجه شدم که این تماس در
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_صدونهم9⃣0⃣1⃣
ریحانه می گويد : انگشتر نشانت کو؟
انگشتر نشانم کو ؟ اول کمی فکر می کنم تا بفهمم انگشتر چیست و نشان یعنی چه ؟
به ساعتی تغییر هویت داده ام. دستانم را بالا می آورم ونشان ریحانه می دهم.
شوخی ها و حرف و حدیث ها و تحلیل هاکه تمام می شود ؛ علی می رود ریحانه را برساند؛اما سعید و مسعود می مانند . گوشی ام را بر می دارم که ببینم از غروب تا این موقع در چه حالی است.سه تا پیام. بی هیچ پیش فکری بازش می کنم.
مصطفی است. سه پیام ظرف همین یک ساعتی که رفته اند . نگاه ساعت می کنم یک نیمه شب شده است. سعید غر می زند .
- خاموش کن، نورش اذیت میکنه .
نور صفحه را کم می کنم تا پیام ها را بخوانم :
قلبم ضربانش بالا می رود.
- ممنون که پذیرفتی همراه ادامه ی زندگیم باشی.
تازه می فهمم که قلب محل رفت و آمد خون است.
-کشیده ی جذبه چشمانت، مرا به خلوت بیداران . اگر توانستید از دست سه برادر رهایی پیدا کنید، حال و حولی داشتید، بدانید منتظر پیامتان هستم.
می مانم چه کنم. سرم را بلند می کنم.
هردوبیدارند. مسعود دارد خبرهای گروه را می خواند، سعید هم دارد تایپ میکند. آن وقت به نور گوشی من گیر می دهند.
می نویسم:
- «تشکر بابت محبت ها. امیدوارم به آینده.»
خشک تر از این جوابی نداشتم که بدهم. وقتی می فرستم پشیمان می شوم. بلند می شوم و
می روم سمت آشپزخانه . این جا خلوت تر است. پیام می آید:
- زنده اید؟ گفتم شاید باید بیایم نجاتتان بدهم.»
آره جان خودش! عامل همه دردسرهایم است. همه اهل خانه را هم طرفدار خودش کرده، آن وقت مرا فيلم می کند.
پیام می آید: «خوابیدند؟ على رسید؟
زود از آشپزخانه می روم بیرون که رو در روی علی می شوم. گوشی ام را پشت سرم می گیرم.
- ا چرا بیداری؟ صبح زود باید بلند بشی.
- با این دوتا مزاحم گوشی روشن چه طور بخوابم؟
می آید و با قلدری خودش هردوتا را می برد. می ماند مصطفی که پیام می دهد:
- «بخواب خانمم. فردا اذیت می شی. خواهشا مراقب خودت نیستی، مراقب بانوی من باش.»
شب شیرین که تمام شود، لحظه های خیالاتی است که برای خنثا کردن این شیرینی ها تمام زمان مرا پر می کند. گاهی فکر می کنم باید همه چیز را با نگاهی نواندیشانه بررسی کنم؛ اما می ترسم. همیشه تغییر کردن و متفاوت شدن برایم ترس داشته است. یکی از اساتید می گفت: عمرکوتاه و آرزوی درازت را مستقل و عاقلانه مدیریت کن، نه این که دیگران تو را مدیریت کنند. اگر می خواهی متفاوت از دیگران باشی، درست فکر کن و فکرهای کوتاه دیگران را برای خودت تابلونکن.
تا خود خود صبح خوابم نمی برد. هرچه که بلد بودم خواندم، اما فایده نداشت. حالا با این حال زار و نزار باید آزمایش هم بروم. لباس می پوشم. تازه خوابم گرفته است. ده دقیقه دیگر باید بروم. این فشار خواب، دیشب که تشنه اش بودم کجا بود؟
دوست دارم بخوابم ساعت ها؛ اما دنیا افتاده روی دور تنش. منتظر من هم نمی ماند. نمی دانم قبلا هم به همین سرعت می گذشت یانه .خوب که زیر ورو می کنم می بینم گذر زمان ثابت است وآن هم طبق سنت خودش دور تند تند تند، ولی این که من در آن حس های متفاوت دارم ، دقیقا به خاطر همین حال و هوای خودم است که یک ساعتش کش می آید به اندازه ی ده ساعت ؛ وگاهی مثل حالا چنان تند میگذرد که حد ندارد. عصر که از خواب بیدار میشوم حس خرس پاندا بودن را دارم.
صداهای بیرون متوجهم می کند که مهمان داریم. مانده ام که بردم یا دو باره بخوابم . نگاهم به ساعت می افتد که در این بی حوصلگی من دوباره کند شده است. علی که می آید خوشحال می شوم که الان تعیین تکلیف می شود.
-چند دقیقه صبر کن تا همسایه برود بیا بیرون برات کباب درست کنم.لبش را جمع می کند و سری تکان می دهد به شیطنت:
- من دوماد شدم هیچ کی تحویلم نگرفت چرا؟ چون غش نکردم. حالا بین پدرجون برات چه کار کرده. شیر پسته، کباب، جگر...
متکایم را که بلند میکنم، فرار می کند و در را می بندد. همراهم را بر می دارم چند تا پیام دارم. یکی ش هم مصطفی نیست. در همان لحظه پیام می آید .
مصطفی است. باز می کنم:
- سلام خانمم، بهتريد ان شاء الله ؟ تماس بگیرم؟ و شکلکی که ترجمه اش التماس است.
دارم فکر می کنم چه جوابی بدهم که همراهم خاموش و روشن می شود.هنوزاسمی برایش انتخاب نکرده ام. تماس را وصل میکنم:
- سلام بانو!چون سکوت نشانه ی رضايته من تماس گرفتم. از نگرانی حالتون اصلامتوجه نشدم چی پیام دادم.
از دست علی باید سر به بیابان بگذارم. حالا دوزاری ام می افتد که چرا الان پیام داده است.
- باید پارازیت بندازم روی موج بی بی سی خونه مون !
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡
#آقاجان✨ . . .
شاید برای آمدنت دیر کردهای
وقتی نگاه آینه را پیر کردهای
دیری است آسمان مرا شب گرفته است
خورشید من ، برای چه تأخیر کردهای؟
♡اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج ♡
#سلام_امام_مهربانم
صبحت بخیر آقا🌸🍃
…○ @shohaadaae_80 |○…
30_ahd_01.mp3
1.82M
چهخوبهکهدارمتآقا(عج)🌱🎈
#دعآیعهد:)🔖
•○| @shohaadaae_80 |○•
2017_11_19-02_29_37PM_ckgc9z7grz.mp3
6.89M
#ݦڢێڋ_ڱۅݜڋٵڋن👂🏻
آفت دین از زبان امام رضا(ع)
🎙استاد رفیعی
•°•| @shohaadaae_80 |°•°
#ٵڐٵنݕہۅڨٺعٵݜڨێ🦋
کلید آسمانها در نماز است 🔑
بدان معراج آسمانها در نماز است
اگر خواهی رسی روزی به وصلش
همه تقریب حق اندر نماز است .
#حی_علی_خیرالعمل✨
•○| @shohaadaae_80 |○•
#ݦعࢪڢێڪٺٵݕ📚
کتاب پسرک فلافل فروش:
«پسرک فلافلفروش» زندگینامه و خاطرات طلبهی جانباز و شهید مدافع حرم، محمدهادی ذوالفقاری است که به همت گروه فرهنگی انتشارات شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است.لازم به ذکر است که ایشان در جوار حرم عسکرین به شهادت رسیده است.
📚@shohaadaae_80📚
-سلآمرفقایاهلِدل✋🏻
امیدوارمکهاندراحوالآتتونخُداییباشه🎈
قصدمازنوشتناینمتناینبودکه:
میخوآمیهمدتازفضایمجازیکنارهبگیرم
خبگاهیهمآدمواسشنیازهبرهویهمدت
کُلاً،واسهخودشخلوتیداشتهباشهبهدور ازهرگونهموبایلوشلوغیهایدنیا...؛ملتفطکه هستید،راستشخیلیاینکانالودوستدارم
نهبهدلیلاینکهخودم ادمینش هستم!(نه)
بهایندلیلکهتنهابهیهدلیلاینکانالفعالیتداره...[اینکهمنفقطوسیلم اگه مطلبی،صوتی...درکانالقرارگرفتهمیشه
لطفخداستواهلبیتواینروبایدخیلی
شاکرباشیمازخُدایمهربونمونکهرزقبیشترِروزامونمهدویهستش]
ومنازهمینجاخُداروشاکرمکهایناسمسختوشیرینخادمیروبهدوشکشیدموتااینجایکاردرخدمتتونم(:
ماروازدُعاهایتهِدلیتونتوخلوتاینیمهشبایِخُداییتونبینصیبنسازید(باشدکهازین
طریقخدایجانمونکَمیکولهبارِگناهروازدوشمونکسرکنند)
-ممنونمکهتا،اینجایکآنالبامابودید🌸🌱
اگردوستداشتیدبمونیدتاانشاءاللهبرگردم🖇
روزوشبتونپُرازتلآشواسهظهورحضرتِیاس
-یاعلیمدد✋🏻🍃
پ.ن: میشنومباگوشِدل🌿
اگرپیرو اینصحبتحقیرچیزیهست کهبخواینبگید👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/558643602
📞بفرمایید
*"الذےٖ لیسَ ڪمثٰلہٖ شےٖ..."
هیچ ڪس
براے من
"تو"
نمے شود!
#قدیمےترین_رفیقم_حسین...💔
♡| @shohaadaae_80 |♡
✅ #فقط_برای_خدا
روضه که تمام شد، غیبش زد؛ خیلی گشتیم تا متوجه شدیم رفته است سراغ شستن سرویسهای بهداشتی، نگذاشت کسی کمکش کند.
میگفت: افتخارم این است خادم روضهی حضرت زهرا(س) باشم ...
#حاج_قاسم_سلیمانی♥
@shohaadaae_80