『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_بیست_و_یکم1⃣2⃣ صدام کرد کجا سرجام خشکم زد خندید و گفت نترس بابا وایسا م
اگر پارت بیشتر میخواین💚
روی پیام سنجاق شده نظر داشته باشید.
⏱تا ساعت۱۰ فرداصبح فرصت دارید⏱
#خامانه😊
#تلنگـر_روزانه🔎
نهنگ، یونس را نخورد 🐳🚫
چـاقو، اسماعیل را نکشت 🔪🚫
آتش، ابراهیم را نسوزاند 🔥🚫
دریا، موسی را غرق نکرد 🌊🚫
آری اگر او☝️🏻 بخواهد
همه چیز ممکن است😇
... پس ناامید نباش ...😉
#التماس_تفکر...🤔
#تفکر_کلید_سعادت 🔑
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_بیست_و_یکم1⃣2⃣ صدام کرد کجا سرجام خشکم زد خندید و گفت نترس بابا وایسا م
#عاشقانه_دو_مدافع🍃
#قسمت_بیست_و_دوم2⃣2⃣
سجادیه اخمو و خشن و ترسناک،جلوی من انقدر آروم و مهربون بود.
بهش خیره شده بودم غرق تو افکار خودم بودم
که متوجه شدم داره دستشو جلوی صورتم تکون میده صدام میکنه
- خانم محمدی
به خودم اومدم
هاااا چییییی بله
یه لحظه نگاهمون بهم گره خورد
انگار همو تازه دیده بودیم
چند دقیقه خیره با تعجب به هم نگاه میکردیم
_ چه چشمایی داشت...
_ چشمای مشکی با مژه های بلند،با ته ریشی که چهرشو جذاب تر کرده
بود
چرا تا حالا ندیده بودم خوب معلومه چون تو چشام نگاه نمیکرد
سجادی به چی خیره شده بود
فقط خودش میدونست
احساس کردم دوسش دارم،به این زودی.
با صدای آقایی به خودمون اومدیم
آقاچیز دیگه ای میل ندارید
از خجالت سرمونو انداختیم پایین
لپام قرمز شده بود دلم میخواست زمین دهن باز کنه من برم توش
سجادی هم دست کمی از من نداشت
مرد خندید و رو به سجادی گفت نامزد هستید
سجادی اخمی کردو گفت نخیر آقا بفرمایید.
همون طور که سرمون پایین بود مشغول خوردن آب هویج شدیم
گوشیم زنگ خورد
مریم بود یعنی چیکار داشت
جواب دادم:
الو سالم
- سلااااااام عروس خانم بی معرفت چه خبر
- اقا داماد خوبه؟
- کجای بحثید؟
- تاریخ عقد و اینام که مشخص شده دیگه
- وای حاالا من چی بپوشم خدا بگم چیکارت نکنه اسماء همه ی کارات
هول هولکیه....ماشاالااا نفس کم نمیورد.
جلوی سجادی نمیتونستم چیزی بگم
یه لبخند نمایشی زدم و گفتم:
مریم جان بعدا خودم باهات تماس میگیرم فعال...
- إ اسماء وایسا قطع نکن...
گوشیو قطع کردم
انقد بلند حرف میزد که سجادی صداشو شنیده بود و داشت میخندید
از خندش خندم گرفت
سوار ماشین شدیم مونده بودیم کجا باید بریم
سجادی دستش رو گذاشت روفرمون و پووووووفی کرد و گفت:
خوب ایندفعه شما بگید کجا بریم
- به نظرم یه پارکی جایی حرفامونو بزنیم
باشه چشم ....
روبروی یه پارک وایساد...
- وای خدای من اینجا که...اینجا همون پارکیه که با رامین.....
_ وای خدا چرا اومد اینجا ...دوباره خاطرات لعنتی...دوباره یاد آوری گذشته
ایکه ازش متنفرم ...
- خدایا کمکم کن
از ماشین پیاده شد
اما من از جام تکون نخوردم
چند دقیقه منتظر موند. وقتی دید من پیاده نمیشم سرشو آورد داخل
ماشین و گفت:
پیاده نمیشید
نگاهش نمیکردم
دوباره تکرار کرد.
خانم محمدی
پیاده نمیشید
بازم هیچ عکس العملی نشون ندادم
اومد، داخل ماشین نشست وبا نگرانی صدام کرد:
- خانم محمدی خانم محمدی
- اسماء خانم
سرمو برگردوندم طرفش
بله
- نگران شدم چرا جواب نمیدید
معذرت میخوام متوجه نشدم
با تعجب نگاهم میکرد.
- اینجا رو دوست ندارید؟
میخواید بریم جای دیگه
سرمو به نشونه ی نه تکون دادم و گفتم:
#ادامــه_دارد... ⏱
-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^
⬇#اینجا_رمان_های_قشنگ_بخون⬇
💚@shohaadaae_80💚
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_بیست_و_دوم2⃣2⃣ سجادیه اخمو و خشن و ترسناک،جلوی من انقدر آروم و مهربون بود.
👌چون آخرین پارت دیشب ۱۵۶ سین خورده✔
🎁تشویقی امروز یک پارت جدید⬆
#نوش_نگاهتون😍
برادران بسیجی مثل همیشه مشغول شدند.
این عکس منطقه افسریه هست که بسیجیان با وایتکس مغازه ها و دیوار ها رو ضد عفونی میکردن و به مردم دستکش رایگان میدادند و دستشان را ضدعفونی میکردند
#ارسالی_اعضا🌱
@shohaadaae_80
شهيد مدافع حرم سيدعلی زنجانى به روايت مداح اهل بیت حاج مهدی سلحشور🎤
سید علی عزیز ما دنیائی از صفا و صمیمیت بود. عشق به شهادت🌷 در دریای زلال چشماش موج میزد. پارسال گفت #حاج_مهدی بریم یه سر خطوط بچههای حزبالله. میخوام ببینی چه عشقی به "حضرت آقا" دارند❤️
با هم رفتیم بچههای حزب الله تا فهمیدن من بعضی از اوقات خدمت #حضرت_آقا مشرف میشم، برگهای رو آماده کردند و اسامی شونو توش نوشتند📝 تا اون نامهی حامل سلام رو، خدمت ایشون تقدیم کنم. 🌹
راست میگفت عشقشون به آقا💖 مثال زدنی بود هر کدوم اسمش رو مینوشت چشاش بارونی میشد😭 و با یه حسرتی میگفت سلام خالصانهی ما رو خدمت حضرت آقا ابلاغ کنید. و بگید تا جان در بدن داریم با #جان و مال و فرزند و خانواده در رکابتون هستیم✋
خوش به سعادتش مزدش رو گرفت...
#شهید_سیدعلی_زنجانی🌹
#مهدی_سلحشور
@shohaadaae_80
بِاَبـے اَنْتَ وَ اُمّـے نَہ بِہ وَاللہْ کَمْ اَستْ
همۂ طـایفۂ مَـنْ بِفَدایـَت آقـا....
سیدے متـیٰ تـرانا و نـراک!؟!
#ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌹
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_بیست_و_دوم2⃣2⃣ سجادیه اخمو و خشن و ترسناک،جلوی من انقدر آروم و مهربون بود.
#عاشقانه_دو_مدافع🍃
#قسمت_بیست_و_سوم3⃣2⃣
شما تشریف ببرید من الان میام البته اگه اشکالی نداشته باشه....
متعجب از ماشین پیاده شد و گفت:
- خواهش میکنم سویچ ماشین هم خدمت شما باشه اومدید بی زحمت
درو قفل کنید.
اینو گفت و ازم دور شد.
تو آیینه ماشین نگاه کردم رنگم پریده بود احساس میکردم پاهام شل شده
اسماء تو باید قوی باشی همه چی تموم شده رامینی دیگه وجود نداره به
خودت نگاه کن تو دیگه اون اسماء سابق و ضعیف نیستی.
_ تو اونو خاطراتشو فراموش کردی
تو الان بامردی اومدی اینجا که امکان داره همسر آیندت باشه
نباید خودتو ضعیف نشون بدی
نباید متوجه این حالتت بشه
از ماشین پیاده شدم
خدایا خودت کمکم کن
احساس میکردم بدنم یخ کرده
ماشین قفل کردم و رفتم داخل پارک
پارک اصلا تغییر نکرده بود
از بغل نیمکتی که همیشه مینشستیم رد شدم.
قلبم تند تند میزد...
یه دختر و پسر جوون اونجا نشسته بودن
به دختره پوز خندی زدم و تو دلم گفتم: بیچاره خبر نداره چه بلایی قراره
سرش بیاد داره برای خودش خاطره میسازه،این جور عاشقیا آخر وعاقبت
نداره...
سجادی چند تا نمیکت اون طرف تر نشسته بود
تا منو دید بلند شد و اومد سمتم
- خوبید خانم محمدی؟
ممنون
- اتفاقی افتاده؟
فقط یکم فشارم افتاده
- میخواید ببرمتون دکتر؟
احتیاجی نیست
- خوب پس اجازه بدید براتون آبمیوه بگیرم
احتیاجی نیست خوبم
- آخه اینطوری که نمیشه حداقل...
پریدم وسط حرفشو گفتم
آقای سجادی خوبم بهتره بشینیم حرفامونو بزنیم.
بسیار خوب بفرمایید
ذهنم متمرکز نمیشد،آرامش نداشتم
این آیه رو زیر لب تکرار میکردم(الا بذکر الله تطمئن والقلوب)
کمی آروم شدم و گفتم:خوب آقای سجادی اگه سوالی چیزی دارید
بفرمایید
_ والا چی بگم خانم محمدی من انتخابمو کردم الان مسئله فقط شمایید
پس شما هر سوالی دارید بپرسید
ببینید آقای سجادی :برای من اول از همه ایمان و اخلاق و صداقت همسرم
ملاکه چون بقیه چیز ها در گرو همین سه مورده.
با توجه به شناخت کمی که ازتون دارم از نظر ایمان که قبولتون دارم
درمورد اخلاقم باید بگم که فکر میکردم آدم خشن و خشکی باشید
یجورایی ازتون میترسیدم...
ولی مثل اینکه اشتباه میکردم
- سجادی خندید و گفت:
- چرا این فکرو میکردید
خوب برای این که همیشه منو میدیدید راهتونو عوض میکردید، چند بارم
تصادفا صندلی هامون کنار هم افتاد که شما جاتونو عوض کردید.
همیشه سرتون پایین بود و اصلا با دخترا حرف نمیزدید حتی چند دفعه
چند تا از دخترای دانشگاه ازتون سوال داشتن اما شما جواب ندادید...
بعدشم اصولا دانشجوهایی که تو بسیج دانشگاه هستن یکم بد اخلاقن چند
دفعه دیدم به دوستم مریم بخاطر حجابش گیر دادن اگر آقای محسنی
دوستتونو میگم،اگه ایشون نبودن، مریمو میبردن دفتر دانشگاه نمیدونم
چی در گوش مأمور حراست گفتن که بیخیال شدن. سجادی دستشو
گذاشت جلوی دهنش تا جلوی خندشو بگیره و تو همون حالت گفت:
محسنی؟؟
- بله دیگه
_ آهان خدا خیرشون بده ان شاالله
مگه چیه
هیچی،چیزی نیست، ان شاالله بزودی متوجه میشید دلیل این فداکاریارو
اخمهام رفت توهم و گفتم
- مثل قضیه اون پلاک
خیلی جدی جواب داد...
_ چیزی نگفتم تعجب کرده بودم از این لحن
دستی به موهاش کشید و آهی از ته دل
- خانم محمدی دلیل دوری من از شما بخاطر خودم بود.
- من به شما علاقه داشتم ولی نمیخواستم خدای نکرده از راه دیگه ای..
#ادامــه_دارد...⏱
-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^
⬇#اینجا_رمان_های_قشنگ_بخون⬇
💚@shohaadaae_80💚
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_بیست_و_سوم3⃣2⃣ شما تشریف ببرید من الان میام البته اگه اشکالی نداشته باشه.
#عاشقانه_دو_مدافع🍃
#قسمت_بیست_و_چهارم4⃣2⃣
.....وارد بشم.
_ من یک سال این دوری رو تحمل کردم تا شرایطمو جور کنم برای
خواستگاری پا پیش بزارم.
- نمیدونید که چقد سخت بود همش نگران این بودم که نکنه ازدواج کنید
- هر وقت میدیدم یکی از پسرهای دانشگاه میاد سمتتون حساس میشدم
قلبم تند تند میزد دل تو دلم نبود که بیام جلو ببینم با شما چیکار داره
- وقتی میدیدم شما بی اهمیت از کنارشون میگذرید خیالم راحت میشد.
وقتی این حرفهارو میزد خجالت میکشیدم و سرمو انداخته بودم پایین
- درمورد صداقت هم من به شما اطمینان میدم که همیشه باهاتون صادق
خواهم بود
- بازم چیز دیگه ای هست
فقط....
_ فقط چی
آقای سجادی من هرچی که دارم الان اگه اینجا هستم همش از لطف و
عنایت شهدا و اهل بیت هست
شما با توجه به اون نامه کماکان از گذشته ی من خبر دارید من خیلی
سختی کشیدم
- خانم محمدی همه ما هرچی که داریم از اهل بیت و شهداست ولی
خواهش میکنم از گذشتتون حرفی نزنید
_ شما از چی میترسید
آهی کشیدم و گفتم:از آینده
- سرشو انداخت پایین و گفت:چیکار کنم که بهم اعتماد کنید
- هرکاری بگید میکنم
نمیدونم....
و باز هم سکوت بینمون
برای گوشیم پیام اومد
سلام آبجی خنگم، بسه دیگه پاشو بیا خونه ،، از الان بنده خدا رو تو خرج
ننداز. یه فکریم برای داداش خوشتیپت بکن فعال
خندم گرفت
سجادی هم از خنده ی من لبخندی زد و گفت
- خدا خیرش بده کسی رو که باعث شد شما بخندید و این سکوت شکسته
بشه
- بهتره دیگه بریم اگه موافق باشید
حرفشو تایید کردم و رفتیم سمت ماشین
باورم نمیشد در کنار سجادی کاملا خاطراتم تو این پارک رو فراموش کرده
بودم...
پشت چراغ قرمز وایساده بودیم
پسر بچه ای به شیشه ماشین زد
سجادی شیشه ماشینو داد پایین
سلام عمو علی
- سلام مصطفی جان
عمو علی زنته ازدواج کردی؟
- سجادی نگاهی به من کرد و با خنده گفت: ایشالا تو دعا کن
سجادی ابروهاش به نشانه ی این که نگووو داد بالا
عمو خوش سلیقه ای هاااا
خندم گرفته بود
خوب دیگه مصطفی جان الان چراق سبز میشه برو
إ عمو فالو نمیگیری خاله شما چی؟
- خانم محمدی فال بر میدارید
بدم نمیاد.
چشمامو بستم نیت کردم و یه فال برداشتم
سجادی هم برداشت...
۵ثانیه مونده بود که چراغ سبز بشه...
سجادی دستشو دراز کرد و از داشتبرد ماشین کیف پولشو برداشت و یک
اسکناس ۵ تومنی داد به مصطفی.
چراغ سبز شده بود اما سجادی هنوز حرکت نکرده بود
ماشین ها پشت سر هم بوق میزدند
از طرفی داشتبرد همونطور باز مونده بود و سجادی میخواست ببندتش و
کیف پولو فال هم دستش بود
کیف پول و فال رو از دستش گرفتم و ازش خواستم حرکت کنه
کیف پولو داخل داشتبرد گذاشتم داخل داشتبرد پر از فال های باز شده
بود.
روی هر پاکت هم چیزي نوشته شده بود
داشتبرد و بستم.
فال ها دستم بود و قاطی شده بود
سجادی کنار خیابون وایستاد و برگشت سمت من
دوباره نگاهمون به هم گره خورد
سجادی نگاهشو دزدید و سمت دستام چرخوند و با خنده گفت:
_ إ فال ها قاطی شد
با سر تایید کردم و با ناراحتی گفتم:تقصیر من بود ببخشید.
ایرادی نداره دوباره نیت میکنم از بین این دو فال یکیشو بر میدارم
چشماشو بست و نیت کرد
#ادامــه_دارد... ⏱
-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^
⬇#اینجا_رمان_های_قشنگ_بخون⬇
💚@shohaadaae_80💚
Mohammad Nobahari-Davaye Man.mp3
12.67M
#رزق_معنوی_شبانه☁🌙☁
دواے من...
یاصاحب الزمان(عج)
🎤ڪربلایے محمد نوبهـارے
#شبتون_مهدوی🌸
#وضو_یادتون_نره😊
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_بیست_و_چهارم4⃣2⃣ .....وارد بشم. _ من یک سال این دوری رو تحمل کردم تا شرای
اگر پارت بیشتر میخواین💚
روی پیام سنجاق شده نظر داشته باشید.
⏱تا ساعت۱۰ فرداصبح فرصت دارید⏱
#خادمانه😊
#تلنگر_روزانه🔎
🌹شہید جـہان آرا 🌹:
بچہ ها اگـر شہر سقوط کرد نـگران
نبـاشید😊 ، دوباره فتح مـیکنیم✌️🏻
مـراقب باشیـد ایمانـتان سقـوط نکند...😞😞😞
⚠بچہ شیعہ !!! حواست بہ ایـمانت هست!؟💤
#آخرالزمونہ_ها....
#التماس_تفکر...🤔
#تفـکر_کلید_سعادت🔑
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_بیست_و_چهارم4⃣2⃣ .....وارد بشم. _ من یک سال این دوری رو تحمل کردم تا شرای
#عاشقانه_دو_مدافع🍃
#قسمت_بیست_و_پنجم5⃣2⃣
دوتا فال و بین دستام نگه داشتم به سمتش گرفتم
یکی از فال ها رو برداشت و باز کرد
و خوند.
و لبخندی روی لباش نشست
از فضولی داشتم میمردم.
با گوشه ی چشم به برگه ای که دستش بود نگاه میکردم اما نمیتونستم
بخونم خیلی ریز نوشته شده بود
کلافه شده بودم پاهامو تکون میدادم
متوجه حالتم شد و فال رو بلند خوند
- دل نهادم به صبوری
که جز این چاره ندارم ...
_ بعدم آهی کشید و حرکت کرد.
- خانم محمدی شما فالتون رو باز نمیکنید
با بدجنسی گفتم : نه میرم خونه باز میکنم
اخم هاش رفت تو هم و با ناراحتی گفت. باشه هر طور صلاح میدونید.
خندم گرفته بود .
دلم سوخت براش اما دوست داشتم یکم اذیتش کنم
گوشی سجادی زنگ خورد
چون پشت فرمون بود جواب داد و گذاشت رو بلند گو
_ سلاااااام علی آقای گل
_ سلام آقای محسنی فداکار
إ چیشده علی جون حاالا دیگه غریبه شدیم که میگی محسنی
_ نه وحید جان
حالا قضیه ی فداکار چیه
- سجادی خندید و گفت:هیچی...
باشه باشه حاالا منو مسخره میکنی
وایسا فردا تو دانشگاه جلوی خانوم .....
سجادی هول کرد و سریع گوشیو از رو بلند گو برداشت و گفت
- وحید جان پشت فرمونم بعدا تماس میگیرم خدافظ...
بعد با حالت شرمندگی گفت تورو خدا ببخشید خانم محمدی وحید یکم
شوخه...
حرفشو قطع کردم و باخنده گفتم ایرادی نداره خدا ببخشه...
نگاهی به ساعتم انداختم ساعت ۴ بود چقدر زود گذشت اصلا متوجه گذر
زمان نبودیم.
- آقای سجادی فکر میکنم دیر شده باید برم خونه
سجادی نگاهی به ساعت ماشین انداخت گفت:
ای وای ساعت ۴ اصلا حواسم به ناهار نبود اجازه بدید بریم یه جا ناهار
بخوریم بعد میرسونمتون.
_ باور کنید اصال گشنم نیست.
آخه اینطوری که نمیشه
من اینطوری شرمنده میشم.
تا یک ساعت دیگه میرسونمتون خونه.
سرعت ماشین رو زیاد کرد و جلوی رستوران وایساد
خیلی سریع غذا رو خوردیم
و منو رسوند خونه
داشتم از ماشین پیاده میشدم که صدام کرد.
- اسمااااااء خانوم
تو دلم گفتم واااای بازم اسمم و...
بله
- حرفی باقی مونده که بخواید بزنید
إم.... نه فکر نکنم...
شما چی
- اصلا... من که گفتم مسئله فقط شمایید
- اگه اجازه بدید من به مادرم بگم امشب زنگ بزنن با خانواده...
حرفشو قطع کردم.
آقای سجادی یکم به من زمان بدید...
ممنون بابت امروز به خانواده سلام برسونید.
خدافظ
اینو گفتم و از ماشین پیاده شدم و با سرعت رفتم داخل خونه به دیوار
تکیه دادم و یه نفس راحت کشیدم
برخوردم بد بود.
بچگانه رفتار کردم حتما سجادی هم ناراحت شد....
اما من ..من میترسیدم...
باید بهم حق بده. باید درکم کنه
من به زمان احتیاج دارم....
باید بهم فرصت بده...
پکرو بی حوصله پله ها رو رفتم بالا
وارد خونه شدم و یراست رفتم تو اتاقم
لباسامو در آوردم و پرت کردم یه گوشه
نشستم رو تخت. سردرد عجیبی داشتم
موهامو دورو ورم پخش کردم و دوتا دستمو گذاشتم روی شقیقه هام
_ خدایا...خودت کمکم کن تصمیم گیری سخته...
#ادامــه_دارد... ⏱
-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^-^-*-*-*-^-^
⬇#اینجا_رمان_های_قشنگ_بخون⬇
💚@shohaadaae_80💚
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#عاشقانه_دو_مدافع🍃 #قسمت_بیست_و_پنجم5⃣2⃣ دوتا فال و بین دستام نگه داشتم به سمتش گرفتم یکی از فال
👌چون آخرین پارت دیشب ۱۵۳ سین خورده✔
🎁تشویقی امروز یک پارت جدید⬆
#نوش_نگاهتون😍
سلام عزیزان دهه هشتادی💚
میدونید امروز چه روزیه!؟؟
امروز ۱۷ اسفند سالگرد سردار خیبر؛ حاج محمد ابراهیم #همّت هستش🌹
@shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
سلام عزیزان دهه هشتادی💚 میدونید امروز چه روزیه!؟؟ امروز ۱۷ اسفند سالگرد سردار خیبر؛ حاج محمد ابراه
لذا میخوایم تا ساعت ۹ امشب به نیابت از این شهید ختم صلوات برگزار کنیم به جهت فرج حضرت(عج) و سلامتی رهبرمون🍃
❣هر تعداد صلوات که میتونید بفرستید رو به آیدی زیر پیام بدید تا در آخر تعداد صلوات ها رو داشته باشیم🙃⬇
@hanifa_314
#خادمانه😍
@shohaadaae_80
بَــر سَـــرِ تَــخـــتِ
سُـلِیمانْ حَکْ کُنید
شاهْ بودَنْ مُختصِ
شَـخـصِ شَخیـصِ
حِــــیــــدَرْ اســتْ
🍃🌸 #میلاد_امام_علی
پویشِ همگانے جمع خوانے دعاے هفتـم صحیفہ سجادیہ در شبِ ولادتِ مـولا امیر المؤمنین(ع)🤩
#توصیہ_شده_توسط_مقامِ_معظم_دلبرے❤️☺️
منتظر حضور گرمِ شمـا بچہ انقلابی ها هستیـم😉🌸
یا مَنْ تُحِلُّ بِہِ عُقَدُ الْمَکـارهِ...🤲🏻
@shohaadaae_80