صفحه-313.mp3
1.77M
#هࢪ_ࢪۅز_ݕٵ_ڨࢪٵن🦋
صفحه 313
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
#طݪبڱـٖے👳🏻♂
مسلمان بدون نظم؛
نمیتواند به هدف خود برسد...!
#امام_موسیصدر🌱
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
•••| بِســـم اللھِ الجنون |••• تاگرفتارحسین‹ ؏ ›نشیم! از گرفتاریها رهانخواهیمشد :)
•••| بِســـم اللھِ الجنون |•••
تاگرفتارحسین‹ ؏ ›نشیم!
از گرفتاریها رهانخواهیمشد :)
#چھله_ترک_گناھ[مسخرهکردن]⛔️
#روز_هفتم⁷
- حواسمونباشهکههرگناهیکهمیکنیم؛ مانعاشکبرحسین-؏- میشه !
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
•••| بِســـم اللھِ الجنون |••• تاگرفتارحسین‹ ؏ ›نشیم! از گرفتاریها رهانخواهیمشد :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پاسخگویـٖےشبھاتجمھوریاسلامی'
•• مقایسه امیدبهزندگی؛
مردم ایران و جھان . . .!!
#پاسخ_به_شبهات✂️ [استاد راجی]
#ایران_سیاسی🌐🇮🇷
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
السلام و علیڪ ...
#بہوقتساعتهشتم²⁰:⁰⁰
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
السلام و علیڪ ... #بہوقتساعتهشتم²⁰:⁰⁰ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
#دِلْـتَنڱـــ . . .!
روبہ روے حرم ایستاده بودم ..
سلامے از عمقِ جاݧ دادم؛
السلام علیڪ یا امام رئوف♥•°
چادرم با نسیم حرم عطر بهشت میگیرد
درصحن راه میرفتم و بـےاختیار چشمانم بارانے شده بود . . . 🌧
زیر لب با آقا زمزمھ میڪردم ..
ڪه ناگهاݧ؛
رعدو برقے آرام گوشهایم را نوازش میداد🌩
و درامتدادش آسماݧ بارید، . . .🌧
اشڪ هایم نیز هم . . .
آسماݧ ڪه چادرم را بهاری کرد🌿
خوشحال بودم ازاینڪه در صحن راه میرفتم و باران میبارید . . .
خوشحال تر ازاینکه آقا میشنود دلانہ هایم را . . .
گویی که آقای مهربانے ها
دستش را روی سرم میکشید و میفرمود: آرام باش دخترڪم، همھ چیز درسٺ میشود . . .✨
همہ چیز . . .
. . .،!؟
ناگهان صداے رعد و برق بیشتر شد و انگار چشمانم بازتر . . .⚡️
از خواب پریدم باران میبارید خوشحال بودم خواب حرم را دیده ام . . .💚
چه خوابی بود..
به یادِ متن همیشگےِ دلم افتادم؛
دیشب پدر بلیط به #مشهد خریده بود
این بارهشتم است که از خواب میپرم..
#بطلب_آقـــــا"؏"
#پای_اخلاق_شهدا🌺
یڪ روز ڪہ فقیری به مسجد رفته بود
و کفش مناسب نداشت،...👞
ابراهیم پیش او رفت و کفش خود را به آن فقیࢪ صدقه داد.👌🏻
و خودش در اوج گرمای تابستان با پای برھنه به خانه رفت....☀️
🎙#شهید_ابراهیمهادی🌹
تولد:¹اردیبھشت¹³³⁶ تھران
شھادت:²²بھمن¹³⁶¹ ڪانالڪمیل
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_8
Mohammad Hossein Poyanfar - Chadorat Ra Betekan (128).mp3
3.51M
#رزق_معنوی_شبانه☁️🌙☁️
°〖چادرت را بتکان ... 〗•
🎤محمدحسین پویانفر
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#دخـترشینـا🧕🏻 #قسمت_هشتم8⃣ می خواستم گریه ڪنم. گفت: «مگر چه ڪار ڪرده ایم ڪه آبرویمان برود. من ڪه
#دخـترشینـا🧕🏻
#قسمت_نھم9⃣
مادرشوهرم همان شب، در بیمارستان رزن توانست آن یڪی فرزندش را به دنیا بیاورد. قل دوم دختر بود. فردا صبح او را به خانه آوردند. هنوز توی رختخوابش درست و حسابی نخوابیده بود ڪه نوزاد پسر را گذاشتیم توی بغلش تا شیر بخورد، بچه با اشتها و حرص و ولع شیر می خورد و قورت قورت می ڪرد. ما از روی خوشحالی اشڪ می ریختیم.
با تولد دوقلوها زندگی همه ما رنگ و روی تازه ای گرفت. من از این وضعیت خیلی خوشحال بودم. صمد مشغول گذراندن سربازی اش بود و یڪ هفته در میان به خانه می آمد. به همین خاطر بیشتر وقت ها احساس تنهایی و دلتنگی می ڪردم. با آمدن دوقلوها، رفت و آمدها به خانه ما بیشتر شد و ڪارهایم آن قدر زیاد شد ڪه دیگر وقت فڪر ڪردن به صمد را نداشتم. از مهمان ها پذیرایی می ڪردم، مشغول رُفت و روب بودم، ظرف می شستم، حیاط جارو می ڪردم، و یا در حال آشپزی بودم.
چند هفته ای بیشتر به عید نمانده بود ڪه سربازی صمد تمام شد. فڪر می ڪردم خوشبخت ترین زن قایش هستم. با عشق و علاقه زیادی از صبح تا عصر خانه را جارو می ڪردم و از سر تا ته خانه را می شستم. با خودم می گفتم: «عیب ندارد. در عوض این بهترین عیدی است ڪه دارم. شوهرم ڪنارم است و با هم از این همه تمیزی و سور و سات عید لذت می بریم.»
صمد آمده بود و دنبال ڪار می گشت. ڪمتر در خانه پیدایش می شد. برای پیدا ڪردن ڪار درست و حسابی می رفت رزن.
یڪ روز صبح ڪه از خواب بیدار شدیم و صبحانه خوردیم؛ مادرشوهرم در اتاق ما را زد. بعد از سلام و احوال پرسی دوقلوها را یڪی یڪی آورد و توی اتاق گذاشت و به صمد گفت: «من امروز می خواهم بروم خانه خواهرت، شهلا. ڪمی ڪار دارد. می خواهم ڪمڪش ڪنم. این بچه ها دست و پا گیرند. مواظبشان باشید.»
موقع رفتن رو به من ڪرد و گفت: «قدم! اتاق دم دستی خیلی ڪثیف است. آن را جارو ڪن و دوده اش را بگیر.»
صمد لباس پوشیده بود ڪه برود. ڪمی به فڪر فرو رفت و گفت: «تو می توانی هم مواظب بچه ها باشی و هم خانه تڪانی ڪنی؟!»...
#ڪات_ڪتابـــــ📚
✏️نویسنده: بھنازضرابیزاده
#ادامهدارد...⌛
••📔📕📗📘📙📓•📔📕📗📘📙📓••
#ڪپی_فقط_باذڪرآیدی_ڪانال➣√
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80