👇🏻برنامه های ثابت کانال🌈
1⃣[ #ٺݪنڱࢪ_ࢪۅزٵنہ] ساعت۷⛅️
2⃣[ #حڋێٽ_ڱࢪٵݦ] ساعت۱۱☀️
3⃣[ #ڢڨط_ݕࢪٵێ_ڂدٵ…] ساعت۱۵🦋
4⃣[ #ݕݪدڇێ_ٵحڪٵݦ] ساعت۱۸✍🏻
5⃣[ #ڪٺٵݕ_ڂۅٵن] ساعت ۲۰📚
6⃣[ #ݕہ_ۅڨٺ_ࢪݦٵن] ساعت ۲۴📕
7⃣[ #ࢪزڨ_ݦعنۅێ_ݜݕٵنہ] ساعت۲۴🎙
وکلی برنامه های غیرثابت دیگه😍
از امروز شروع میکنیم⏰
#حڋێٽ_ڱࢪٵݦ☀️
👤 امیرالمؤمنین عليه السلام:
تنبلى، آخرت را تباه مى كند
الكَسَلُ يُفسِدُ الآخِرَةَ
🌐ميزان الحكمه جلد10 صفحه 131
○| @shohaadaae_80 |○
#ڢڨط_ݕࢪٵێ_ڂڋٵ🦋
اسمانسانرونبایدبررویحیوانگذاشت🐶
□{ @shohaadaae_80 }□
#ݕݪڋڇێ_ٵحڪٵݦ✍🏻
💖حس برادرانه💖
❓ من یک دختر نوجوان هستم، خواستم بپرسم میشه به یک نفر نگاه و حس برادرانه داشته باشم؟
✅ بر اساس فتاوای آیت الله خامنهای
○| @shohaadaae_80 |○
#ڪٺٵݕ_ڂۅٵن📚
📙کتاب بسیار زیبا و پرمحتوای پسرک فلافل فروش درمورد شهید محمد هادی ذوالفقاری🌹
#پیشنهاد_مطالعه📖
•✨| @shohaadaae_80 |✨•
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_هشتادوچهارم4⃣8⃣ -نه، اتاق من نه. -اتاق ما هم مرتبه. بريد اتاق ما. اتاق سه پسرها
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_هشتادوچهارم4⃣8⃣
چای و ميوه آورده است و درحالي كه تعارف مي كند مي گويد:ببخشيد. من مأمورم و معذور.
زمان كند مي گذرد. تمام بدنم خيس عرق شده است. بخار چايي چه قدر زيبا بالا مي آورد. تا به حال اين قدر دلم نمي خواسته چايي يا ميوه بخورم. آرام مي گويد:
- راستش من فكر نمي كردم كه امشب صحبتي داشته باشيم. اين برنامه ريزي بزرگ تر هاست و من بي تقصير. حالا اگر شما حرفي داشته باشيد خوشحال مي شوم بشنوم و سؤالي هم باشه در خدمتم.
ميوه ها را نگاه مي كنم.حالم بدتر مي شود.تمام معده ام به فغان آمده. فشار خونِ پايين و حرارت توليد شده،دو متضادي است كه نظيرش فقط در وجود من رخ داده است.
بي تاب شده ام. سكوتم را ك مي بيند مي گويد:
-خب من رو پدر خوب مي شناسن. يعني ايشون استاد من هستند و قطعا حرف هايي درباره من براتون گفتند؛ اما اگه اجازه بدين، امشب مرخص بشم.
به سمت در مي رود. به پاهايم فرمان مي دهم كه بلند شوند. مي ايستم و به ديوار تكيه مي دهم. آرام به در مي زند؛ با يكي دو بار يا الله گفتن، بيرون مي رود. به آشپزخانه پناه مي برم ، چند بار صورتم را مي شويم. بهتر مي شوم. سر كه بلند مي كنم، علي را مي بينم. با نگراني مي گويد:
-خوبي؟
سرم را تكان مي دهم. دوباره مي روم كنار مهمان ها مي نشينم. مادرش ميوه مي گذارد مقابلم و مي گويد:
-درست نيس يه مادر از بچه اش تعريف كنه اما ليلا جان! مصطفاي من خيلي پسر خود ساخته ايه. شايد بعضي ها رو، تنبيه هاي نيا توي طولاني مدت بسازه، اما سيد مصطفي خودش به خودش مسلطه و ايني كه مي بيني با اراده خودش شكل
گرفته. فقط مي خواستم بگم خيالت از هر جهتي راحت باشه مادر.
سكوتم را تنها با لبخند و صورت سرخ شده مي شكنم و به زحمت سري تكان مي دهم. مادر مي گويد:
-خدا براتون حفظش كنه.
مهمان ها كه مي روند يك راست مي روم سمت اتاقم و ولو مي شوم. بي حالي و كم خوابي اين دوشبه باعث مي شود كه بي اختيار پلك هايم روي هم بيفتند. مطمئنا اين براي من بهترين كار است.
-من مطمئنم اين دو تا اصلا با هم حرف نزدن.
سعي مي كنم جوابي ندهم و آرامشم را حفظ كنم و بعدا سر فرصت حساب علي را برسم.
پدر مي گويد:
-ليلا جان!اگر نظرت منفي باشه هيچ عيبي نداره؛ اما با خيال راحت مي توني چند جلسه اي صحبت كني.
علي مي گويد:
-نظرش كه منفي نيست. فقط فكر كنم بهتر باشه يكي دو بار تلفني صحبت كنن تا ليلا راه بيفته و بتونيم براش كفش جغ جغه اي بخريم!
نه، نقد را ول كردن و نسيه را چسبيدن كار من نيست. نقدا سيبي را به طرفش پرت مي كنم. در هوا مي گيرد. سري به تشكر تكان مي دهد. پدر لبخند مي زند و به تلويزيون نگاه مي كند و مي گويد:
-ليلا جان به علي كار نداشته باش. هر چي خودت بگي.
صداي تلفن بلند مي شود. نزديك ترين فرد به تلفن هستم. از سلام گرمي كه مي كند و مي گويد:
-عروس قشنگم خوبي؟ذهنم لكنت مي گيرد، حواسم را به زحمت جمع مي كنم. تا درست جواب بدهم. گوشي را كه به مادر مي دهم، پدر اشاره مي كند كنارش بنشينم. همراهش را مي دهد دستم. صفحه روشن است و پيامي كه توجهم را جلب مي كند:
- حاج آقا جسارت نباشد، فكر مي كنم ليلا خانم ديروز خيلي اذيت شدند. اگر صلاح مي دانيد تلفني صحبت كنيم تا اگر قبول كردند، ادامه بدهيم. هر جور شما بفرماييد.
چند بار مي خوانم. حواسم وقتي سر جايش مي آيد كه مادر گوشي را مي گذارد و با خنده مي گويد:
-ليلا جان، مادرشوهرت خيلي عجله داره.
علي مي گويد:
-نه بابا باور نكنيد، مصطفي مجبورشون كرده به اين زود زنگ بزنند.
بي اختيار مي گويم:
-آقا مصطفي!
چنان شليك خنده در خانه مي پيچد كه خودم هم خنده ام مي گيرد. لبم را گاز مي گيرم. گوشي بابا را پس مي دهم و به طرف اتاقم مي روم. صداي علي را مي شنوم كه بلند بلند مي گويد:
-هر چي من مظلومم اين با آقا مصطفي، مصطفي جون، سيدم، عزيزم، مارو مي كشه. اين خط اين نشون.
پنجره را باز مي كنم و خنكي هواي شب را بو مي كشم.
اگر برق خانه ها نبود الان مي شد ميليون ها ستاره را ديد؛اما فقط يكي دو تا از دور چشمكي مي زنند. دلم مي خواهد مثل شازده كوچولو، ساكن يكي ازهمين ستاره ها بشوم تا تكليف زندگي ام دست خودم باشد. دور از مدل و اجبار انسان ها، هر طور كه صلاح مي دانم و درست است زندگي كنم. البته به شرطي كه مثل آدم هاي شازده كوچولو همه راست بگويند كه دارند چه غلطي مي كنند. آن وقت من جوگير دروغ ها نمي شوم.
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_هشتادوچهارم4⃣8⃣ چای و ميوه آورده است و درحالي كه تعارف مي كند مي گويد:ببخشيد. م
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_هشتادوپنجم5⃣8⃣
علي كه با در قفل شده رو به رو مي شود ، غر مي زند، از فكر شازده كوچولو درم مي آورد؛اما محال است در را باز مي كنم. علي است. نوشته:
- خودت خواستي اين طور بشود
و پيام بعديش كه:
-پدر گفته بود جواب مثبت و منفيه شماره دادن به آقا مصطفي رو بگيرم ازت.
وپيام بعدي:
-درو باز نكردي.
با عجله و عصبي پيام بعدي را مي خوانم:
-از طرف خودم به پدر گفتم جوابت مثبت است. الان هم عصبي نباش. كار از كار گذشته ، شماره ات دست مصطفي جون است.
اولين عكس العملم، همين بلندي است كه مي كشم ودومي اش هجوم به در اتاق. تا باز مي كنم، علي با گوشي اش مي افتند داخل. خودش را جمع و جور مي كند.
دست و پايش را مي مالد و مي گويد:
-كليد اتاقت رو بده. تو آدم بشو نيستي.
زود كليد را در مي آورم و توي جيب لباسم مي گذارم. به روي خودش نمي آورد و مي گويد:
-يه اتاق بهت دادن، اين قدر بي جنبه بازي در مي آري؟قفل كردن چه معني مي ده؟
با اخم مي گويم:
- علي به بابا چي گفتي؟
كمرش را با دستش مي مالد و با ابروهاي درهم رفته نگاهم مي كند
-برات نوشتم كه.
-واقعا اين كارو كردی؟يعني به جاي من جواب دادي؟مي كشمت!
چشمانش را گرد مي كند و مي گويد:
-يادم باشه به مصطفي بگم كه يك قاتل بالقوه هستي.
و در مقابل چشم هاي حيرت زده من از اتاق مي رود.همراهم را خاموش مي كنم.تا صبح مي نشينم به مرور سال هايي كه در آرامش كنار پدر بزرگ و مادر بزرگ گذشت. هم خوب بود و هم دلگيى و اين دو سالي كه بعد از فوت مادربزرگ آمدم پيش خانواده ای كه همه اش آرزويم شده بود. در اين مدت مبينا ازدواج كرد و رفت. مسعود و سعيد هم رفتند دانشگاه. علي ازدواج كرد و پدر كه اين دو سال سر سنگيني هايم را با محبت رد مي كرد...
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡
مداحی آنلاین - با چشم بارونی با این پریشونی - مهدی رسولی.mp3
1.96M
#ࢪزڨ_ݦعنۅێ_ݜݕٵنہ♥️
با چشم بارونی با این پریشونی
من کربلا میخوام تو که دردمو میدونی
🎤 مهدی رسولی
#الهمعجّلالولیکالفرج✨
♡| @shohaadaae_80 |♡
#ٺݪنڱـࢪ_ࢪۅزٵنہ🔎
🌿مسلمان بودن، شیعه بودن، بهشت رفتن، آدم شدن، هیچ راهی ندارند جز انطباق زندگی ات با ⇦قرآن✨
همان قدر مسلمانی که رفتارت با قرآن همخوانی داشته باشد!💌
#التماس_تفکر...🤔
○| @shohaadaae_80 |○
#حڋێٽ_ڱࢪٵݦ☀️
👤 امام على عليه السلام :
كسى كه دوستش را به بگو مگو اندازد، همنشين خوش روِشى نيست
لَيسَ بِرَفيقٍ مَحمودِ الطَّريقَةِ مَن أحوَجَ صاحِبَهُ إلى مُماراتِهِ
🌐غررالحكم حدیث 7504
"آقاۍِ چمران میگه↓
اگـر عشق نبـود
دنیـآ خاموش میشد ...
#عاشقباشید :)💞
+سالروز آسمانی شدنت مبارک♡
● @shohaadaae_80
#ݕݪڋڇێ_ٵحڪٵݦ✍🏻
📱گیف و استیکر📱
❓ استفاده از گیف (تصویر بدون صدا) افراد معروف تلویزیونی یا سیاسی که بوی تمسخر دارد آیا جایز است؟
✅ بر اساس فتاوای آیتالله خامنهای
•¤{ @shohaadaae_80 }¤•
#ڪٺٵݕ_ڂۅٵن📚
📘«به سپیدی یک رویا»
رمانی از زندگی حضرت معصومه(س)
#پیشنهاد_مطالعه📖
•✨| @shohaadaae_80 |✨•
4_6010414578763040262.mp3
1.33M
خدایا ضعیفم و کوچك :)!🌱
-شهیدچمران
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#پیشنهاد_پروفایل🖼 سالروز شهادت مصطفی چمران🌹
چقدر سعی کردیم مثل #شهیدچمران بشیم
که مثل شهیدچمران هم #بمیریم⁉️