«صلحی برای بیداری، قیامی برای عزت»
✍🏻 #سیده_الهام_موسوی
وقتی نام امام حسن مجتبی (ع) به میان میآید، بسیاری تنها به «صلح» او میاندیشند؛ اما صلح او فراتر از یک توافق سیاسی ساده بود. امام حسن (ع) در زمانهای که شمشیر و خون حرف اول را میزد، هنر بزرگتری را به نمایش گذاشت: «صلح به مثابه مقاومت».
این صلح نه صرفاً برای آرامش موقت، بلکه راهبردی عمیق برای حفظ دین، جان مسلمانان، و بقای اصالت اهلبیت بود. امام حسن (ع) نشان داد که مقاومت، تنها در میدان نبرد معنا ندارد؛ گاهی باید سکوت کرد تا حقیقت، در گذر زمان با قدرت بیشتری بدرخشد.
او با صلح خویش، بنایی مستحکم ساخت که قیام امام حسین (ع) بر آن استوار شد. خون کربلا بر پایهی خرد صلح حسن بن علی (ع) جاری شد؛ این یعنی هر حرکت بزرگ، نیازمند بستری محکم و زمانبندی هوشمندانه است.
شاید در نگاه نخست، امام حسن (ع) صلحطلب به نظر آید؛ اما در حقیقت، حکیمترین استراتژیست تاریخ اسلام است. او شعلههای جنگ را خاموش نگاه داشت، نه از ترس، بلکه برای اینکه آتش روشنگری و آگاهی در دلها شعلهور شود.
امروز، در دنیایی که صبر و تدبیر جای خود را به هیجان و شتاب داده، امام حسن (ع) به ما میآموزد که صلح، اگر در زمان درست و با نیت درست باشد، قدرتمندترین شکل ایستادگی است؛ ایستادگیای که نه با خشونت، بلکه با حفظ ارزشها، وحدت و امید معنا مییابد.
اما صلح و قیام، هر دو وابسته به زمان و شرایطاند. امام حسن (ع) در دورانی زندگی میکرد که جامعه اسلامی، خسته، فرسوده و بیانگیزه از جنگهای داخلی بود. در آن زمان، صلح او بهترین و تنها راه برای حفظ اصل اسلام و جلوگیری از فروپاشی جامعه بود.
اما امروز، در عصر سلطه استکبار جهانی، در روزگاری که رژیم صهیونیستی، آمریکا و قدرتهای جهانی، ستم را به شکل سازمانیافته بر ملتها تحمیل میکنند، دیگر صلح خاموش و سکوت، در حکم خیانت به ارزشهاست. امروز وقت آن است که همچون امام حسین (ع) بایستیم و فریاد برآوریم: «هیهات منّا الذلّة»؛ ما اهل سازش با ظلم نیستیم.
صلح امام حسن (ع) و قیام امام حسین (ع) دو چهره از یک حقیقتاند: مقاومت در برابر انحراف، در زمان مناسب با روش مناسب. امروز، مسئولیت ما روشن است: ادامهی راه ایستادگی، هوشیاری در برابر فریب، و حفظ عزت اسلام و انسانیت در برابر ستم مدرن.
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#امام_حسن ع
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«خانهی پدری»
#سیده_الهام_موسوی
چند روزیست که در خانهی پدر مهربانم، مولایم، جانم، امام علی علیهالسلام هستم.
آرامشی دارم آنچنان که گویی پرِ سفید کبوتریام در باد.
میدانی؟ نجف، آشیانهی هر دل نیست؛ آشیانهی دلهاییست که مشتاق علیاند.
حال دلم وصفناپذیر است؛ فراتر از پرواز، فراتر از پایان شعر و غزل، فراتر از آرامش آغوش مادر...
هر بار که آمدهام، به حس و حال استاد قاضی غبطه خوردهام.
حق میدهم چرا آنقدر مشتاق بود، چرا فراق را به جان دل میخرید برای لحظهای بودن در گوشهای از نجف.
او روشنایی طریق سیر و سلوک را در حرم، وادیالسلام، و در کوچهکوچههای نجف،
بهتر از هر کسی دریافته بود.
روح من دیگر بر زمین نیست؛ این روزها پاهایم زمین را احساس نمیکنند.
گویی هر نسیم در این شهر، ذکر «یا علی»ست؛
هر دیوار، هر آجر، گواهیست بر عشق بیپایان،
و هر صدایی در اینجا، طنین قدمهای مولاست.
نجف فقط خاک نیست، تجلی نور است،
و من، گمشدهایام که در آغوش این خاک، پیدا شدهام.
در حرم، وقتی نگاهم به ضریح میافتد،
نه زبانم میچرخد، نه دل آرام میگیرد؛
تنها اشک است که از چشمم روان میشود،
و دلم، بیهیچ تردیدی، یقین مییابد که اینجا وطن من است...
#نجف
#اربعین
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
شوق پرواز🕊🇮🇷
#بیکلام ماندهام با غم هجران نگارم ، چه کنم...؟ عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم ، چه کنم...؟
«دلتنگی صادق ترین درد»
#سیده_الهام_موسوی
دلتنگی، آرام و بیصدا در جانم ریشه دوانده؛
همچون شب نفسهایی که بیهوا بر شانهی غروب میگریند.
نه توان رفتن در من مانده، نه مجالی برای دیداری که مرهمی شود بر دلِ آشفتهام.
در حصار خاطرهها گیر کردهام؛ میان فاصله و سکوت،
میان خواستن و نتوانستن، آویزانم... بیقرار و بیپناه.
هر روز، این دلتنگی رمق جانم را میگیرد و بیرحمانه به تارهای روحم چنگ میزند.
نمیدانم چه کنم، به کجا پناه ببرم...
شاید تنها چاره، جاری شدن اشک باشد؛
شاید شعر، مرهمی باشد بر زخمِ بیتابیهایم؛
شاید آهی، بغضی، یا سکوتی طولانی...
ای قلم، ای کلماتِ خستهی دل،
از من مپرسید، تفسیرم نکنید...
من فقط دلتنگم؛ به اندازهی تمام لحظات بیحضورش.
دلتنگم، چون پرستویی بیخانه،
که آسمان را خط میزند بیآنکه مأمن خویش را بیابد.
دلتنگم، چون ماهیای دورمانده از آب،
گیج و تنها در خشکیِ بیرحمِ دنیا.
بارها خودم را سرزنش کردهام،
با دلتنگی جنگیدهام،
با اشک کنار آمدهام،
با خاطرهها صلح کردهام...
اما هیچکدام، تسکین نبود.
کاش این قلم، این کلمات، این قلب خسته،
دردم را بفهمند و تسلیمش نشوند.
دلتنگی، هرچه باشد و هرکه را در آغوش کشیده باشد، محترم است.
و من ایمان دارم:
دلتنگی، صادقترین دردِ انسان است؛
دردی که نه از ناتوانی،
بلکه از عمقِ دوست داشتن سرچشمه میگیرد...
#دلتنگی
#نثر
#یهویی
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«اربعین؛ چلهی وفاداری»
#سیده_الهام_موسوی
اربعین یعنی چهل؛ چلهای که برای حضرت زینب (سلاماللهعلیها) پر از درد، داغ، غربت و اسارت بود. اما او علیوار ایستاد، سخن گفت، افشاگری کرد، روشنگری کرد و حقیقت کربلا را به گوش تاریخ رساند.
حضرت زینب، در این چهل روز، هارون بود برای موسی زمانش و زهرا شد برای علیِ زمانش. او نه تنها با امام حسین (ع) بود، بلکه بعد از عاشورا، عصای راه امام سجاد (ع) شد. در این چهل روز، زینب فقط یک پیامرسان نبود؛ او یار و یاور امام زمانش بود.
اما حالا، حکایت من و تو چیست؟ در این چهل روز بیقراری، یا در راه رفتن به کربلاییم یا در حسرت جاماندگی. اما سؤال اصلی اینجاست: از این چلهی وفاداری چه آموختیم؟ برای امامِ زمانِ عج خود چه کردهایم؟
این اشتیاق رفتن، زیباست؛ نشانهای از پاکی دل توست. اما اشتباه نکن! اگر رفتی و برگشتی و در تو هیچ تغییری حاصل نشد، چه؟ اگر همانی ماندی که بودی، اربعینت بیثمر است!
اربعین، یعنی تولد دوبارهی روح، ایمان، اقتدار و پایبندی به عهد. یعنی بگویی: «یا صاحبالزمان عج، من هستم! بر من هم حساب باز کن.»
این روزها، روزهای غربال است. به هوش باش! هدف، فقط رسیدن فیزیکی به کربلا نیست. در این مسیر، خیمههایی هم هست که نام خادم دارند، اما در راه حق نیستند! پس خادم بودن کافی نیست، باید در مسیر حق بود.
و مسیر حق چیست؟ راهی که به امام زمانت ختم شود... راهی که قدمی در مسیر ظهور باشد، نه فقط پیادهروی جسم، بلکه پیادهروی روح، دل، و وفاداری.
اربعین را دریاب! نه فقط برای رفتن، بلکه برای بازگشت به خویشتن. اربعین یعنی چلهی یاری، برای امام حاضر، برای جبههی حق، برای ایستادن.
#اربعین
#جهاد_روایت
#جهاد_تبیین
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
🍂«هنرمند کسی است که کتش را پشت و رو میکند و عاشق رنگ آستر آن میشود.»
-ژان تاردیوو
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
" أَنا المُستوحِش فيِ الظُلم
وأنتَ نُوري حبيبي ياحُسين".
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«تمنای نوشتن»
✍ سیده الهام موسوی
دلم کلمه، سطر، ورق و قلمی میخواهد؛
که هر بار خواستم بنویسم،
همراهم باشند،
در هر شرایطی.
یا...
میخواهم جایی خیلی دور باشم،
نه همین حوالی...
جایی که خودم باشم،
فقط خودم،
و تماماً خودم.
میدانی؟
همین دلتنگی برایم کافیست...
گاهی وقتی بغض سراغم میآید
و دلتنگیام را چند برابر میکند،
میخواهم بفهمم آخرِ این همه درد چیست؟
بس کن... فقط بس کن!
میدانی؟
این همه بههمریختگی،
فقط به چند چیز نیاز دارد:
به یک سلامِ ساده،
از دوستی که حالِ ویرانگرَت را آباد کند.
چقدر سخت میشود،
وقتی ندانی برای نوشتن
از کجا باید شروع کرد.
همانجا کلمات،
به اعتراض بلند میشوند،
و روح و روانت را به هم میریزند...
میبینی؟
تا خدا،
و توسل به خدا،
پناه جانم نباشد،
همین حال و روزِ من،
پریشان و دلتنگ باقی میماند.
حالِ پیامبری را دارم
که دیگر بر او وحی نمیشود...
شاید اینجا
آهنگی بیکلام،
ذکری آرام،
مناجاتی شبانه،
توسلی عاشقانه
یا حتی وضویی تازه لازم باشد؛
تا شاید این کلماتِ لجوج و متعصب،
آرام گیرند،
به صف شوند،
و متنی به دنیا آورند
که روحِ خستهای را
آرام کند...
و بیدارش.
#نویسندگی
#نوشتن
#دلتنگی
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«دیوارها»
✍ #سیده_الهام_موسوی
پشت دیوارهای بلند، ماه بود.
دیوارها در ظلمات شب قد برافراشته بودند،
و ماه، نیمجانِ پرنور، مرا صدا میزد.
دیوار بلند بود و ماه بلندتر از آن.
و من، چه بیجان، زیر پای دیوار
و در سایهی ماه افتاده بودم.
مرا صدا بزن، ای بزرگتر از تمام آرزوها.
مرا صدا بزن؛ که ماه با نوری که در دلش نهادهای زیباست،
وگرنه همانند این دیوار، هیچ نبود.
آری...
دیوارها روزی فرو میریزند،
اما نوری که از دل شب میتابد،
هیچگاه خاموش نمیشود.
نثر
#نوشتن
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
« امتحان واقعی، همینجاست…»
✍ #سیده_الهام_موسوی
وقتی برق قطع شد و گرمای سنگین بر من چیره شد، نفس کشیدنم هم دشوار شد. همان لحظه یاد کسانی افتادم که روزها و ماههاست در چنین وضعیتی زندگی میکنند؛ نه یک ساعت و دو ساعت، بلکه شب و روز.
آنان نه برق دارند، نه آب کافی، نه غذای درست و حسابی. با این حال، لبهایشان به ذکر خدا باز است و دلشان هنوز روشن.
اما ما چه؟!
ما میدانیم بعد از یک ساعت و نیم برق برمیگردد، امیدی در دل داریم، و باز هم بیتاب میشویم. همینجا بود که از ناتوانی خودم خجالت کشیدم.
امتحان واقعی همینجاست؛ جایی که پای ادعاهایمان به میان میآید.
چقدر پای حرفمان هستیم؟ چقدر طاقت داریم؟
هنوز مثل مردم غزه با جان، عزیزان و سرزمینمان امتحان نشدیم، اما باید از خود بپرسیم: تحمل ما تا کجاست؟
«وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَيْءٍ مِّنَ ٱلْخَوفْ وَٱلْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ ٱلْأَمْوَٰلِ وَٱلأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِ ۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِينَ»
(و قطعاً شما را به چیزی از ترس، گرسنگی، و کاهش اموال و جانها و میوهها میآزماییم؛ و بشارت ده به شکیبایان.)
سوره بقره، آیه 155
خدایا…
در این غربال آخرالزمان به ما رحم کن.
ما را با امتحانی نیازمون که از مسیرت دور شویم.
یا أرحم الراحمین
پیامبر اکرم ﷺ فرمودند:
«أشدُّ الناس بلاءً الأنبياءُ ثمّ الأمثلُ فالأمثلُ»
(سختترین بلاها برای پیامبران است، سپس برای کسانی که در ایمان برترند، و بعد به ترتیب برای دیگران.)
بحارالأنوار، ج 67، ص 237
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#غزه
#امتحان_الهی
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
هدایت شده از شوق پرواز🕊🇮🇷
امام رضای غریب... چرا؟
✍ سیده الهام موسوی
شاید بارها شنیده باشیم یا خودمان گفته باشیم: «یا امام رضای غریب!»
اما آیا تا بهحال با خود اندیشیدهایم که چرا باید بگوییم غریب؟
در ایران، حرم ایشان از نظر شکوه و وسعت، از بزرگترین حرمهای اهلبیت علیهمالسلام است.
زائران بسیاری از دور و نزدیک، با شوق و اشک، به پابوسش میآیند.
پس چرا غریب؟ مگر نه اینکه امامان بقیع، بیزائر و مظلوماند؟
اما غربت، فقط به نبود زائر یا بینشانی قبر نیست.
گاهی غربت، ناشناختهماندن است.
همینکه هنوز امام هشتم را آنگونه که باید نمیشناسیم، یعنی او غریب است...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چند جلوه از غربت امام رضا علیهالسلام
۱. دوری از خانواده و فرزند عزیزش
یکی از تلخترین جلوههای غربت امام رضا علیهالسلام، جدایی او از خانواده و فرزند دلبندش امام جواد علیهالسلام بود.
هجرتی اجباری، بیهمراه و بیوداع…
۲. وداع با قبر پیامبر صلیاللهعلیهوآله
محول سجستانی روایت میکند:
وقتی حضرت رضا علیهالسلام خواست مدینه را ترک کند، به مسجد پیامبر رفت. چندین بار تا کنار مرقد مطهر آمد و برگشت…
هر بار با صدای بلند گریه میکرد.
وقتی به او تبریک گفتم که به ولایتعهدی میرسی، فرمود:
«رهایم کن… از جوار جدم دور میشوم و در سرزمین غربت میمیرم؛ بدنم کنار قبر هارون دفن خواهد شد…»
۳. انکار امامت توسط برخی شیعیان
دوران پدر بزرگوارش، امام کاظم علیهالسلام، سراسر خفقان بود. امام نمیتوانست بهروشنی جانشین خود را معرفی کند.
و وقتی امام رضا علیهالسلام به امامت رسید، بسیاری از نمایندگان و شیعیانِ سابق، او را انکار کردند…
و این، غربتی سنگین بود.
۴. انکار نسب فرزندش، امام جواد علیهالسلام
حتی برخی خویشاوندان امام، امامت و حتی نسبت فرزندش را نپذیرفتند.
گفتند باید نسبشناسان بررسی کنند…
امام پذیرفت. اما شرط گذاشتند که با لباس روستایی و ساده در مزرعه باشد تا هیبتی نداشته باشد!
وقتی نسبشناسان آمدند، گفتند: «این کودک فقط میتواند فرزند آن کشاورز باشد…»
و آن روز، امام اشک ریخت؛ نه از بیحرمتی به خود، که از غربت فرزند آیندهاش...
۵. تحمیل ولایتعهدی
ولایتعهدیای که از سوی مأمون بر امام تحمیل شد، شکوه نداشت، اندوه داشت.
امام آن را در حالی پذیرفت که گریان بود و دلش مملو از اندوه.
۶. دفن شدن کنار قاتل پدر
و چه غربتی سنگینتر از اینکه بدن مطهرش کنار قبر هارونالرشید دفن شد؛ قاتل پدر بزرگوارش...
کدام مؤمن دوست دارد کنار دشمن خدا آرام بگیرد؟
این هم نشانهای دیگر از مظلومیت و تنهایی او در روزگار خود...
«و همچنان که امام رضا (ع) غریب بود، امام زمان (عج) نیز غریب است.
غربت امام زمان (عج) تنها در غیبت جسمانیشان نیست، بلکه در دلهایی است که هنوز به دنبالشان نمیگردند.
امام رضا (ع) از غربت جسمانی رنج میبرد، اما امام زمان (عج) در غربتِ قلبها به سر میبرد.
آیا دوباره میتوانیم او را در دلهایمان حاضر کنیم؟»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آقا جان...
نه زائر خوبی بودم، نه شیعهی شایستهای.
فقط هر وقت دلم گرفت، اسم شما را صدا زدم...
هر وقت گم شدم، از دور دستی به ضریحتان دادم،
و هر بار، بیهیچ پرسشی، آغوشتان را باز کردید.
گفتند غریبی...
اما غریبیتان از دوری ما بود، نه از بزرگی شما.
غریبیتان از این بود که ما فقط آمدیم،
اما نیاموختیم.
آقا جان...
دلتنگم برای مشهد…
برای همان صحن که با هر قدم، انگار زمین میلرزید از شوق دیدار شما.
اگر دوباره طلبیدی،
قول میدهم اینبار نه فقط با دست،
که با دل بیایم…
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا، ای مهربانترین غریب عالم…
#امام_رضا ع
#دهه_کرامت
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«او با من است.»
#سیده_الهام_موسوی
کاش کسی بود، بالهایم را مرهم میداد.
کاش کسی بود، میان نشانهها راه را نشانم میداد.
کاش کسی بود، در میان آهها جرعهای آبم میبخشید.
کاش کسی بود، مرا چون دانهای میکاشت و زندگیام را میرویاند.
اما میدانم، آن "کس" خداست.
او بارها آمد، بارها در زندگیام ردّی گذاشت.
میدانی گاهی اوقات، باید خود برای خلقش نشانه باشی!؟
خدایا، نشانههایت را از من دریغ مکن. بیآنها، منِ نابلد راه، مسیر رسیدن به تو را گم میکردم.
و چه آرام است دلی که بداند هر آه، هر امید، هر نشانه همه ردّ پای توست.❤️
که تو خود فرمودهای: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» (ق/۱۶).
و چه زیبا گفت مولایم حسین علیهالسلام در دعای عرفه: «إِلَهِي مَاذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ؟ وَمَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ؟» «خدایا! آنکه تو را نیافت، چه یافته است؟ و آنکه تو را یافت، چه از دست داده است؟»
پس دلم آرام گرفت؛
چون میدانم هرگز تنها نیستم.
او با من است.
#دلتنگی
#نجوا
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz