eitaa logo
سفره فرهنگى ريحانه
637 دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
3هزار ویدیو
50 فایل
قرارمان چیدن «روح» و «ریحان» برای شما «ریحانه‌»های این سرزمین سبز در سفره‌ای فرهنگی است. «سفره فرهنگی ریحانه» با همت معاونت فرهنگی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) آماده شده است. @farhangimoaseseAdmin : ارتباط با ادمين
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹آیت‌الله حائری شیرازی 🔸استراتژی جنگ با صهیونیست‌ها در قرآن : «وارد حصارشان بشوید!»🔸 قرآن در مورد یهودیانِ [دشمن پیامبر] می‌گوید: لَا یُقَاتِلُونَکُمْ جَمِیعًا إِلَّا فِی قُرًى مُّحَصَّنَةٍ أَوْ مِن وَرَاءِ جُدُرٍ ‌بَأْسُهُم بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ ‌تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّىٰ ‌ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا یَعْقِلُونَ یعنی این‌ها «رودررو» نخواهند شد. باید «پشت سلاح‌های سنگین» بنشینند و بجنگند. این‌ها باید «پشت سنگرها» باشند و فعالیت کنند. نمی‌توانند رودررو بیایند؛ نمی‌توانند از سنگر خودشان خارج شوند؛ باید پشت سنگر خود پنهان شوند تا فعال باشند؛ در «قُرًی مُحَصَّنَه». این را قرآن عیب و نقص یک جنگجو می‌داند. جنگجویی که تا «قُرًی مُحَصَّنَه» نباشد، پشت دیوار نباشد و قلعۀ سنگی نباشد نمی‌تواند بجنگد، دچار نقص است. قرآن این را علامت آسیب‌پذیری و می‌داند. می‌گوید تو قلعۀ او را بشکن؛ تسلیم خواهد شد. ! دستش را بالا می‌کند. زره‌اش را از او بگیر، سلاح سنگینش را بگیر، تسلیم تو خواهد شد. او محال است «قتال» کند، مگر اینکه پشت دیوار باشد. تو دیوار او را خراب کن. این دیگر تسلیم توست. 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
✍️ داستانی بسیار زیبا از مهندس کرواتی 👌 👈به عیادت دوستی رفته بودم، پیرمرد شیک و کراوات زده‌ای هم آنجا حضور داشت. چند دقیقه بعد از ورود ما مغرب گفتند آقای پیرکراواتی، با شنیدن اذان، در کیف چرم گران‌قیمتش را باز کرد و سجاده‌اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نماز شد.!!برای من جالب بود که پیرمردی صورت تراشیده این‌طور مقید به نماز اول وقت باشد. از او دلیل نماز خواندن اول وقتش را پرسیدم؟ در جوانی مدتی از طرف مسئول اجرای طرح تونل کندوان در جاده چالوس بودم. از طرفی پسرم مبتلا به خون شده بود و دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند و خلاصه هرلحظه منتظر مرگ بچه‌ام بودم... روزی خانمم گفت که برای شفای بچه، 🕌 برویم و دست به دامن امام رضا(علیه‌السلام) بشویم. آن موقع من این حرف‌ها را قبول نداشتم اما چون مادر بچه خیلی مضطرب و دل‌شکسته بود قبول کردم. رسیدیم مشهد و بچه را بغل کردم و رفتیم وارد صحن حرم که شدیم خانمم خیلی گریه می‌کرد . گفت برویم داخل حرم که من امتناع کردم بچه را گرفت و گریه‌کنان داخل آقا رفت. پیرمردی توجه‌ام را به خودش جلب کرد که روی زمین نشسته بود و سفره کوچکی که مقداری انجیر و نبات خرد شده در آن بود. هرکسی مشکلش را به پیرمرد می‌گفت و او چند انجیر یا مقداری نبات درون دستش می‌گذاشت و طرف خوشحال و خندان می‌رفت! ❤️به خود گفتم عجب مردم ساده‌ای داریم؛ پیرمرد چطور همه را دل‌خوش كرده آن‌هم با انجیر و تکه‌ای نبات! پيرمرد نگاهی به من انداخت و پرسید: حاضری باهم شرطی بگذاریم؟⁉️ گفتم:چه شرطی و برای چی؟ 👈شیخ گفت: قول بده در ازای سلامت و شفای پسرت یک‌سال نمازهای یومیه را اذان بخوانی! متعجب شدم که او قضيه مرا ازکجا می‌دانست!؟ كمی فکر کردم دیدم اگر راست بگوید ارزشش را دارد... ✅ خلاصه گفتم: باشه قبوله و با اینکه تا آن زمان نماز نخوانده بودم و اصلا قبول نداشتم گفتم: قبول! 💚همین‌که گفتم قبوله آقا، دیدم سر و صدای مردم بلند شد و در ازدحام جمعیت یک‌دفعه دیدم پسرم از لابه‌لای جمعیت بیرون دوید و مردم هم به دنبالش چون گرفته و خوب شده بود. من هم از آن موقع طبق قول و قرارم با مرحوم «شیخ حسنعلی نخودکی» نمازم را سر وقت می‌خوانم. 💂‍♂️روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول کار بودیم که گفتند رضاشاه جهت آمده. درحال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که اذان ظهر شد. مردد بودم بروم نمازم را بخوانم یا صبرکنم بعداز بازدید شاه نمازم را بخوانم. چون به خودم قول داده بودم وضو گرفتم و ایستادم به . رکعت سوم نمازم سایه رضاشاه را کنارم دیدم و خیلی ترسیده بودم. نمازم که تمام شد بلند شدم دیدم درست پشت سرم ایستاده. 👈 گفتم: قربان در خدمت‌گذاری حاضرم. رضاشاه هم پرسید : مهندس همیشه نماز اول وقت می‌خوانی!؟ گفتم : قربان از وقتی پسرم شفا گرفت،نماز می‌خوانم چون در حرم امام رضا(علیه السلام) شرط کردم. رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد و با چوب تعلیمی محکم به یکی زد و گفت: مردیکه پدرسوخته! کسی‌که بچه مریضشو امام رضا شفابده، و نماز اول وقت بخوانه دزد و نمیشه.! اونیکه دزده توی پدرسوخته هستی نه این مرد! ♨️بعدها متوجه شدم، آن شخص زیرآب منو زده بود و رضاشاه آمده بود همانجا کارم را یکسره کند اما من، نظرش راعوض کرده بود و جانم را خریده بود. از آن تاریخ دیگر هرجا که باشم اول‌وقت نمازم را می‌خوانم و به روح مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی فاتحه و درود می‌فرستم. ✍️خاطره‌ای از مرحوم مهندس گرایلی از سازندگان تونل کندوان 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دفاع از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد زمین کارزار ما تلاویو است، تهران نه! 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
زندگی مانند رانندگی کردن در جاده‌ای زیباست...🍃 🚗 سعی کن از تک‌تک لحظاتش بهترین استفاده را ببری 🥰 چون در انتهای جاده تابلویی با این عبارت نصب شده است: دور زدن ممنوع🚫 تو تنها یک‌بار زندگی می‌کنی؛ پس بهترین خودت باش و زیبا زندگی کن 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️با ابتکارات ساده و ارزان‌قیمت به رشد خلاقیت بچه‌ها کمک کنید. 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
🍁پاییز برای مادرانی که شهیدشان انار دوست داشت فصل سختی است... 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 @SofreFarhangiReyhane
🔹گروهی ازمسلمانان ایرانی مقیم سوئد در مقابل کاخ پادشاهی، برای آشنای مردم نمایشگاه قرآنی راه انداختند. 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 گفت قاسم: ظهور نزدیک است گفت: صهیون به گور نزدیک است 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
👇بررسی علل دروغ‌گویی کودکان بعد از ۶ سالگی 🔹نیاز به جلب توجه و محبت والدین کودکان برای جلب‌توجه والدین یا سایر بزرگ‌سالان دروغ می‌گویند آنها تنبیه و توبیخ والدین را به بی‌توجهی و بی محبتی آنها ترجیح می‌دهند. 🔹 الگو‌پذیری از والدین و اطرافیان وقتی پدر و مادر یا اطرافیان کودک دروغ می‌گویند مثل زمان تلفن صحبت کردن کودک می‌بیند و الگو برداری می‌کند. 🔹 ترس از والدین و تنبیه و سرزنش آنها کودک چون می‌ترسد اگر حقیقت را بگوید تنبیه شود دروغ می‌گوید. 🔹 بیان ترس‌های احتمالی پنهانی و نگرانی‌های درونی کودک که حقیقت ندارند کودک از چیزهایی می‌ترسد و نگرانی‌های درونی دارد که آنها را در میان صحبت‌هایش مطرح می‌کند. 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
🔹امام كاظم عليه ‏السلام: تُسْتَحَبُّ عَرامَةُ الصَّبىِّ فى صِغَرِهِ لِيَكونَ حَليما فى كِـبَرِهِ شایسته است کودک به هنگام خردسالی، بازیگوش و پرنشاط باشد تا در بزرگسالی صبور و شکیبا گردد 📗کافی جلد6 صفحه51 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
✍️ اثر یک کلمه یک معلم خوب... 🔹 ﮐﻼﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ، شیراز ﺑﻮﺩﻡ، ﺳﺎﻝ ١٣٤٠. ﻭﺳﻄﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ اصفهان ﯾﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﺭو ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ. ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ، ﻟﻬﺠﻪ ﻏﻠﯿﻆ ترکی‌قشقایی، ﺍﺯ ﺷﻬﺮﯼ ﻏﺮﯾﺐ. 🔸ﻣﺎ ﮐﺘﺎبمون ﺩﺍﺭﺍ اناﺭ ﺑﻮﺩ، ﻭﻟﯽ اصفهان ﺁﺏ ﺑﺎﺑﺎ. معضلی ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ. ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ‌ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ. 🔹 ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﻮ ﺷﻬﺮ ﺧﻮدمون ﻫﻢ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﻧﺒﻮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺩﺭﺳﮑﯽ می‌خوندم. 🔸در اصفهان ﺷﺪﻡ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ. ﻣﻌﻠﻢ ﭘﯿﺮ ﻭ بی‌حوصله‌ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺩﺷﻤﻦ ﻗﺴﻢ‌ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻣﻦ! 🔹به هرﮐﺲ ﺩﺭﺱ ﻧﻤﯽ‌ﺧﻮاﻧﺪ می‌گفت: «ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﯼ ﺑﺸﯽ ﻓﻼﻧﯽ؟» ﻭ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﻣﻦ ﺑﯿﻨﻮﺍ ﺑﻮﺩﻡ. 🔸 ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻼﺱ ﺩﻭﻡ. اوﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺨﺖ ﺑﺪ ﻣﻦ، ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻢ ﺷﺪ معلممون. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻣﯽ‌ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﭼﻮﺑﯽ می‌خوردم ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮه ﮐﯽ ﻫﺴﺘﻢ! 🔹دیگه ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻠﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ. 🔸 ﮐﻼﺱ ﺳﻮﻡ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﺟﻮﺍﻥ آﻣﺪ ﻣﺪﺭﺳﻪ‌مون. ﻟﺒﺎسای ﻗﺸﻨﮓ ﻣﯽ‌ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺧﻼﺻﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ. 🔹ﺍﻭنو ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻼﺱ ﻣﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ. ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻧﺸﺴﺘﻢ. می‌دونستم ﺟﺎﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ. 🔸 ﺩﺭﺱ ﺩﺍﺩ. ﮔﻔﺖ ﮐﻪ مشق رو ﺑﺮﺍی ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺎﺭﯾﻦ. اون‌قدر ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﺸﻘﻢ ﺭو ﻧﻮﺷﺘﻢ، ﻭﻟﯽ ﻣﯽﺩوﻧﺴﺘﻢ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ چیه! 🔹 ﻓﺮﺩﺍﺵ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪ، ﯾﮏ ﺧﻮﺩﻧﻮﯾﺲ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﮔﺮﻓﺖ ﺩﺳﺘﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﻀﺎﮐﺮﺩﻥ ﻣﺸﻖﻫﺎ. 🔸ﻫﻤﮕﯽ ﺷﺎﺥ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﺁﺧﻪ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮﻥ ﺭو ﯾﺎ ﺧﻂ می‌زدن ﯾﺎ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽﮐﺮﺩﻥ، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﻡ. ﺩﺳﺘﺎﻡ ﻣﯽﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪ‌ﺷﺪﺕ ﻣﯽﺯﺩ. 🔹ﺯﯾﺮ ﻫﺮ ﻣﺸﻘﯽ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ می‌نوشت. ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺮﺍی ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﻪ؟ 🔸ﺑﺎ ﺧﻄﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻮﺷﺖ: ﻋﺎﻟﯽ. 🔹ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯽﺷﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﻠﻤﻪﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. 🔸ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﺩ ﺷﺪ. ﺳﺮﻡ ﺭو ﺭﻭﯼ ﺩﻓﺘﺮﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ. ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﺮﮔﺰ نمی‌ذارم بفهمه ﻣﻦ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺳﻢ. ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﻢ. 🔹اوﻥ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﻣﻌﺪﻝ ۲۰ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻫﻤﯿن‌ﻄﻮﺭ ﺳﺎﻝﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻡ. ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺍﺩﻡ، ﻧﻔﺮ ﺷﺸﻢ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻢ. 🔸ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﻪ اوﻥ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ منو ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩ. ⭕️ ..وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا ...و هـر كـس نفسی را زنـده كـنـد گويا همه مردم را زنده كرده است (مائده آیه 32) 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane