eitaa logo
خاطرات همسران
50.2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.3هزار ویدیو
3 فایل
سوتی هاتون رو اینجا ارسال کنید👇 @FFF_MMM نرخ تبلیغات کانال(فقط تبلیغات ) 🤩🙊👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2756182185C5e3c10daec
مشاهده در ایتا
دانلود
بازمن آمدم اینباریه خاطره ازمادرشوهرخدادحمتش کنه.مارفتیم دماوند مارشوهرم گاوداشتن همسایه امدماست خریدمادرشوهرملاقه روشست گذاشت کنارایوان من خواستم بردارم بزارم سرجاش تودلم گفتم شایددوباره بخوادبدن خودش آمدبرداشت به من گفت مخصوصن گذاشتم ببینم توبرش میداری.خواستم آزمایشت کنم.اون موقع من ۱۷سالم بودتازه ازدواج کرده بودم خیلی حساب مبردم .ازش میترسیدم 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
رفیق ترین باش برای خودت. خودت رو بلد باش! مهربون باش با خودت... می دونی؟! زندگی به شکل های مختلفی بارها این نکته رو به بهت یادآوری میکنه: {وقتی به خودت اهمیت ندی ، دنیا هم همین کار رو می کنه...} بهترین رفیق خودت باش...💖✨ معصومه‌صابر 💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم ها خسته که شدند؛ بی صدا تر از همیشه می‌روند! احساسشان را بر می‌دارند و پاورچین پاورچین، دور می‌شوند... آدم ها هر چقدر هم که صبور باشند؛ یک روز صبرشان لبریز می‌شود، کم می‌آورند، همه چیز را به حالِ خود می‌گذارند و می‌روند ... همان‌هایی که تا دیروز، دیوانه وار، برای ماندن می جنگیدند، همان هایی که سرشان برای مهربان‍‍ی و هم صحبتی درد می کرد؛ سکوت می‌کنند، بی تفاوت می‌شوند، و جوری می‌روند؛ که هیچ پلی برایِ بازگشتشان، نمانده باشد... آدم ها به مرز هشدار که رسیدند؛ آدمِ دیگری می‌شوند... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شوهرم اینا اومده بودن خاستگاریم بعد در مورد مهریه اینا بحث میکردن بزرگ مجلس رو کرد به جاریم گفت عروس خانوم مهریه شما چقدره منم تو آشپزخونه بودم فک کردم منو میگه با غرور گفتم مثلا مهریه مد نظر من 500تا سکه هست از اون ور دیدم همه خندیدن پدربزرگمم میگه دختر با تونیستن بشین سرجات 😂😂😂😂😂آب شدم دیگه هیچی 😁🖐 🤭 @Sooti_Hamsaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣رویاهای شما به حقیقت خواهد پیوست 🌷به اندازه ای که باور داشته باشید 🌷وبه اندازه ای که توکل کنید خدایا توکل به خودت😇✨🙏 بهترینها نصیبتون😊💐
زمانی که وارد جمعی می‌شوی، لباس‌هایت معرِف تو هستند و زمانی که خارج می‌شوی، افکار و سخنانت ...
پسرم 7سالشه رفتیم خونه عموش،زن عموش رو کرد به پسر من و گفت دستم درد میکنه بنظر ت چکار کنم خوب بشه،پسر منم با یه اعتماد به نفسی گفت من میخوام مهندس بشم نه دکترررر😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من معتقدم ؛ ناراحت کردن یه آدم مثل پرت کردن یه تبر به آسمونه که نمیدونی کجای زندگیت قراره برگرده پایین و یقه خودتو بگیره ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرد باید حداقل ۸ساعت در روز بیرون خونه باشه ... دکتر انوشه
چندسال پیش که مامان بزرگم فوت شد(سن حضرت نوح داشت)🙈 ابجیم که متاهل بود خونه ما بود وقتی خبرو شنید به مامانم گفت من میرم ارایشگاه یکم ابروهامو مرتب کنم🤓 چون تا چهلم اگه دست ببرم به صورتم عمه ها منو هزار تیکه میکنن😏 منم اومدم خودی نشون بدم گفتم نه بابا کجا میخوایی بری☺️ تازه اگه وقت بهت بدن کلی دردسر داره بیا خودم فقط دورشو برات تمیز میکنم😎 کاری نداره که ابجیم هی میگفت نه بابا میرم منم میگفتم برا مامانو همیشه من بر می دارم(الکی) 🤪دیگه چهارتا مو که چیزی نیست اونم باتردید زیاد قبول کرد ولی اصرار میکرد اصلا تو خط ابرو نرم و یکم دورشو تمیز کنم 🙃منم با یه بسم الله شروع کردم ولی هر مویی که برمی داشتم میدیدم یه جاش خالی شد😬 دوبارت میومدم درست کنم یه جا دیگش ناقص میشد😮 منم همینجوری ادامه دادم تااینکه دیدم یه خط نازک دقیقا مثل نخ خیاطی رو صورتش باقی مونده😥 از استرس زیاد گفتم نیلوفر عالی شده پاشو دیر شد سریع حاضر شو بریم وقتی رفت جلوی ایینه چند دقیقه ماتش برد بعد فقط گریه میکردو فحش میداد🤭 بیچاره چون ختمم بود نمی تونست تو ابروهاش مداد بکشه تااخر مجلس عینک افتابی زده بود☹️ هرکیم می پرسید میگفت چشمامم حسایت گرفته از بس گریه کردم😩 😁🖐 🤭 @Sooti_Hamsaran
پنج سال پیش وقتی کلاس نهم بودم نامزد هم داشتم.یه روز امتحان عربی داشتم و حسابی خونده بودم معلم عربی مون هم به شدت بداخلاق😟انقدربداخلاق که منی که همیشه عربیم خوب بودرونمی دیدوفقط یکی از همکلاسی هام که دوست صمیمیم هم بود اونوقبول داشت چون نمره هاش ازبیست کمترنبود.روزامتحان معلممون شروع کرددعواکردن که شما تنبلیدوفلان وفلان ولی من داشتم کتابمومرورمیکردم واصلاحواسم به حرفاش نبود🤦‍♀باخودم میگفتم بامن که نیست من که درسموخوندم همین طور سرگرم کتاب بودم که معلممون گفت شمااینقدتنبلیدکه مطمئنم جوراباتونم مادرتون میشوره حالاکی دیروزمادرش براش جوراباشوشسته؟؟؟؟منم که حواسم به درسم بود ومتوجه حرفش نشده بودم فکرکردم گفت کی دیروزدرسشوخونده دستموبالاگرفتم همه هنگ کردن😳بعدیهوشروع کردن خندیدن که دوستم جریانو تعریف کرد منم دستموپایین گرفتم همش دوست داشتم فرارکنم ازخجالت😭 خونه که اومدم شروع کردم گریه کردن مامانم بنده خدافکرکرده بودبانامزدم دعوام شده زنگ زده بود به نامزدمو تعریف کرده که من گریه میکردم ونصیحتش کرده بود نامزدمم ازم کلی معذرت خواهی کرد😂 میگفت من که یادم نیس چی گفتم ولی ازت معذرت میخوام 😂😂 😁🖐 🤭 @Sooti_Hamsaran
تو فامیل ما یه اقایی بود که خانمش ۴ تا بچه داشت بعد ابجی های اون اقا رفته بودن یه دختری رو برای داداششون گرقته بودن این اقا هم دو تا خونه کنار هم گرفته بود برای دو تا خانمش این دو تا زن ها از لج خواهر شوهرااا تصمیم گرفته بودن با هم خوب باشن😂😂 یه در از توی خونشون باز کرده بودن خونه همدیگه میرفتن بعد زن دومی هم دو تا بچه اورد مثل دو تا خواهر بچه های همو مراقبت میکردن همه جا با هم میرفتن شکل هم میپوشیدن و خلاصه ...... خیلی با نمک بودن😂😂😂😂 ابرو هر چی هوووو بود برده بودن😂😂😂 💙 از بس لیوان و‌پیش دستی اوردم تو اتاقم و برنگردوندم آشپزخونه داره منتقل میشه تو اتاقم الان مامانم کنار میزم وایساده داره قرمه سبزی میپزه😂 😁🖐 🤭 @Sooti_Hamsaran
چند سال پیش عید فطر ،خاله جونم با خانواده اومدن خونمون،من بجای اینکه بگم عیدتون مبارک،گفتم سال نو مبارک،قربون خالم برم که اصلا به روم نیاورد،الان عروسشم 😊😊😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جهان بی عشق چیزی نیست ؛ جز تکرار یک تکرار...❤️✨ پ.ن : قوت قلب همدیگه باشیم🙂 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚 🔹در شهری حدود 200 سال پیش دختر ماهرخ و وجیهه و مومنه‌ای زندگی می‌کرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند. عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد. 🔸این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از عشاق سابق می‌ترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند. 🔹به خانه مرد مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسر او را در خانه اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود. اما نه تنها او ،بلکه کسی نپذیرفت. عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد، که لات بود و همه لات ها از او می‌ترسیدند. 🔸علی باباخان گفت : برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور. این مرد چنین کرد، و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد. همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید. 🔹مرد عازم حج شد، و بعد یک سال برگشت، سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد. خانه رسید در زد، زن علی بابا بیرون آمده گفت: من بدون اجازه علی بابا حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم . برو در تبریز است، اجازه بگیر برگرد. 🔸مرد عازم تبریز شد، در خانه ای علی بابا خان را یافت، علی باباخان گفت، بگذار خانه را اجاره کردم تحویل دهیم با هم برگردیم، مرد پرسید، تو در تبریز چه می‌کنی؟ 🔹علی باباخان گفت: از روزی که همسرت را در خانه جا دادم از ترس این که مبادا چشمم بلغزد و در امانتی که به من سپرده بودی خیانت کنم، از خانه خارج شدم و من هم یک سال است اهل بیتم را ندیده‌ام و اینجا خانه‌ای اجاره کرده‌ام تا تو برگردی. پس حال با هم بر می گردیم شهرمان . زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد 📚هرشب یک داستان زیبا و آموزنده از 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا شکر بابت نعمت هایی که داده ای و ما قدر دان نیستیم.
📚 مورچه باش ولي متفاوت باش. ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻧﮕﺸﺘﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﯼ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﺍﻧﮕﺸﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ ﺑﻠﮑﻪ ﻣﺴﯿﺮﺵ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ نایست ... ﺩﺭﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ ... ﭼﻪ ﺑﺴﺎ خداوند ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﺯﯼﺍﺕ ﮔﺮﺩﺍند. 📚هرشب یک داستان زیبا و آموزنده
کنترل تلوزیون 😂😂
عمم اومده بود خونمون،قبل از اومدم عمم ،مامانم بهم گفته بود برو کتری رو اب کن بزار جوش بیاد میخوام برنج خیس کنم،همین که عمم نشست من یادم اومد که برام کتری رو اب کنم،که عمم با صدای بلند گفت عمه جون نمیخواد جایی دم کنی،من میخوام زود برم ،من از توی آشپز خونه مرده بودم از خنده،بعد که خندم تموم شد گفتم یه استکان چایی با هم می خوریم دیگه عمه جون،شنیدم به مامانم میگفت چه دختر ،ماشاالله کد بانویی هست واسه خودش😁
خواستگار اومده بود واسه خواهرم منم جفت خواهرم نشسته بودم و همش نگاهم به داماد بود داماد هم به شدت خجالتی بود بنده خدا همینکه سرشو بلند میکرد که ابجیمو ببینه با من چشم تو چشم میشد زود سرشو مینداخت پایین 😄 بعدا که با هم نامزد کردن به خواهرم گفته بود تا میخواستم نگات کنم ببینم چشکلی هستی میدیدم خواهرت داره نگام میکنه🤦‍♀️😅 😁🖐 🤭 @Sooti_Hamsaran
امام على عليه السلام: لاوِزرَ أعظَمُ مِن وِزرِ غَنيٍّ مَنَعَ المُحتاجَ گناهى، بزرگتر از گناه ثروتمندى نيست كه نيازمند را[از حقّش ] محروم كرده باشد 📚غررالحكم حدیث10738
🍃یکشنبه تون معطر به بوی مهربانی 🌷دلـ💞ــتون غرق عشق و محبت 💚لبتون خندون 🌷زندگیتون مملو از آرامش 💚دقیقه‌هاتون بی‌نظیر💎 🌷و لحظاتتون شیرین وناب 💚سلام روزتون بخیر و نیکی
🌼✨یکشنبـه تون عـالی 💕✨امــروز از خـــدا 🍁✨برایت من چنین خواهم 🌼✨دلت آرام 💕✨تنت سالم 🍁✨دعاهایت مستجاب 🌼✨عاقبتت بخیر 💕✨آفتاب عـمرت 🍁✨هميشــه برقرار 🌼✨و زندگیت سرشار از 💕✨عشق و آرامش 🍁✨روزتون زیبـا و در پنـاه خـدا