راحـــــلھ🌾:
اقا ما یه تربار فروشی سر کوچمون داریم اسم صاحب تربار فروشی عیسی هست😃
یه روز مامانم گفت برو ازش دو کیلو سیب زمینی اگه داره بگیر بیار🚶♀️
اقا ماهم چادر سر کردیم رفتیم ترباری میخواستم بپرسم سیب زمینی کیلو چنده😨چشتون روز بد نبینه:
گفتم عیسی کیلو چنده😂😂💔
حالا قیافه من😰😳
قیافه صاحب ترباری🤣
بنده خدا زمینو گاز میزد .من بدبخت دیگه از دومتری اونجا هم رد نمیشم از خجالت 😂😂😉
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
یه بار هم بابام صدام میکرد برای کلاس بیدار بشم (لعنت به هر چی کلاس مجازیه😩) تو عالم خواب😴 کف دست چپم رو آورده😎✋ بودم بالا مثلا گوشیه 🤳با انگشت اشاره دست راستم میزدم کف دستم چپم ☝️مثلا صفحه گوشیمو بالا پایین میبردم 😐🤣🤦♀
بابام همچنان تلاش میکرد بیدارم کنه منم اصرار اصرار
- بابا بیدارم دیگه اینم گوشیم 🤳😊
بابام😐🤦♀
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
بچه که بودم عادت داشتم سرنمازمامانم گردنشو بچسبم و روکولش برم اون بنده خداهم هیچی نمیگفت بعده نمازفقط یکم دعوا میکرد😁😂
خلاصه ماهمینجوری بااین حرکت قدکشیدیم تقریبا۵یا۶سالم شد یروزسرنمازظهرمامانم رفتم گردنشو بچسبم بعدمدت ها این بنده خدا سنگینی روحس کرد هی سعی داشت سرنماز دست منوجداکنه ازگردنش منم سمج چسبیده بودم😂
توی قنوت بوده که ازشدت فشاری که به گردنش واردمیشه بیهوش میشه😕
بعد ازنیم ساعت حدودابهوش میادکه تااونموقع داییم و بابام اومده بودن ومن اصلا صدام درنیومده بود که چرا بیهوش شده😁😂😜
باچندتاازدوستان رفته بودیم پارک که یکم دور بزنیم حال و هوامون عوض شه 😋
من مثل خیلی ازدوستان وقتی اشنایی ببینم ککیلومترهاازش دورمیشم که هم منونبینه هم احوال پرسی نکنیم😌😜
خلاصه توی راهروی وسط پارک داشتیم میرفتیم که یکی ازاشناهارودیدم (رودربایسی داریم)کمی اون طرف تر واستاده بود برای اینکه چشمش بهم نیوفته صورتموکاملا به زاویه مخالفش چرخوندم
همینجوری که میرفتم اصلا جلومونگاه نمیکردم
یهوباشکم رفتم تو این میله های سرپایی که کنارپارک ها وتوی پارک هامیزارن
برخوردم جوری بود که همه اون اطراف متوجه شدن😐😂و بعدش صدای خنده چندنفرقشنگ ب گوش میخورد😂
قراربود چشمش بهم نیوفته ولی بااین اتفاق قشنگ کامل منودیداونم تواین وضعیت و جلواومد که ببینه چیزیم شده یانه😂اتفاقی که نبایدمیفتادافتاد😂😂😂
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
عقد خواهرشوهرم بود و با گوشی فیلم میگرفتن
وسطای که عاقد داشت حرف میزد
من یهو یه عطسه زدم🤧🤧🤧🤧🤧🤧
صدا عطسهم هم خیلی بلند بود
چند روز بعد عقد داشتیم فیلم رو نگاه میکردیم که یهو صدای عطسه من اومد
همه گفتن وای کی بود اینقدر بلند عطسه زد😳😳😳😳
منم یه لبخند ملیحی زدم😊😊😊 و به روی خودم نیاوردم
سلام
اقا ما چند وقت پیش رفته بودیم قطعه شهدا با 100نفر از بسیجی های گردانمون
اقا رفتیم سر یکی از قبرا چند تا خانوم نشسته بودن
من اومدم پامو نزارم رو قبر از روش پریدم زمین هم خیس بود جف پا رفتم بغل خانوما سریعا به مدت یک ساعت مکان رو ترک کردم 😁😂😂😂😂
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
بعد از نماز داشتم تسبیحات حضرت زهرا (س) را میگفتم دخترم که پنج سالش هست اونم داشت به قول خودش تسبیحات میگفت یهو برگشت تسبیح خودش را داد به من و گفت که مامان اینو بگیر پیس پیس کن😂😂😂
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
بعد اینکه کلاس تموم شد از استاده یه سوالی داشتم رفتم بپرسم
دوستامم نشسته بودن وسط حسینیه
من رفتم و اومدم دیدم یه خانم داره سن و سال دوستمو میپرسه 😁
بعد اینکه نشستم فهمیدم خواستگاره
😉
زنه همش میگفت: دقیق بگو چند سالته؟
اینم میگفت من ۱۴ سالمه ( دروغ میگه همش میخواد سنش کم باشع 😆)
منم برگشتم گفتم: خانم این ۱۵ سالشه البته مرداد رفته تو ۱۵ 😃
بعدش دیدم زنه از اون خانوماست که ول نمیکنن
گفتم: خانم مادرش اینو شوهر نمیده
چون هنوز کوچیکه نمیفهمه
زنه یه نگاه به دوستم کرد و گفت: آها سنشم به پسرم نمیخوره 🤨😕
من میخندیدم دوستم حرص میخورد 😬😬
چند دقبقه بعد اینکه خانمه رفت
یکی دیگه اومد پیش من نشست گفت: سلام دخترم خوبی؟
گفتم سلام ممنون 🤔
گفت: عزیزم چند سالته؟
گفتم ۱۶ ( من نیمه دومیم و دوستم نیمه اولی بخاطر همون من بزرگ ترم، امسالم ۱۶ تموم میشه میرم ۱۷ 🤩)
همون دوستم که خواستگارشو پروندم گفت: خانم این پیرزنو مامان و باباش شوهرش نمیدن میخوان بندازن دبه ترشی 🤪😂
زنه گفت: نه عزیزم دختر به این خانمی و خوشگلی رو برای چی بندازن دبه ترشی؟ 😊
دوستم گفت: اصلا بدرد نمیخوره هاااا 🧐
زنه گفت: عزیزم شماره منزلتونو میدی؟
گفتم: من قصد ازدواج ندارم☺️
گفت: حالا شماره رو بده....
شماره رو دادم خانمه رفت
به دوستم گفتم: دلیل نمیشه من خواستکارتو پروندم که توام خواستگارمو بپرونی 😏😕
هیچی دیگه دوستم از حرص عین لبو شد 😂
بازم میگم اون دوست دارع شوهر کنه ولی من نه 😎😎 ( باید از مجردی لذت ببری 💃💃)
مبینا
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
من بچه اول بودم دختر 4 سال با داداشم فاصله سنی داشتم مامان بابام خیلی بینمون فرق میزاشتن جوری که اگه داداشم منو میزد منو دعوا میکردن
من الان بزرگ شدم و ازدواج کردم تو بچه کی میگفتم وقتی بزرگ بشم بچه هام هرچی بخوان براشون میخرم بینشون فرق نمیزارم
الان یه پسر دارم یه دختر خانواده شوهرم همش زور داشت بچه باید پسر و تک فرزند
ولی من به حرفشون توجه نمیکردم
الان مثل خودم و داداشم
فرزند اولم دختر
فرزند دومم پسره
4 سال اختلاف سنی دارن
خلاصه این رو به مامانای گل توصیه میکنم
هیچوقت بین فرزندانتان فرق نزارید
شاید به خیال خودتون نمیزارید
و میگید من بابا همتون رو دوست داریم
ولی با بعضی از اخلاق های شما دارید بین بچه هاتون فرق میزارید دوستون دارم فعلا
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
سلام به همگی دوستان
من سال دهم که بودم معلم زیستمون اقا بود، یه مدتی میشد کمرم خیلی درد میکرد، توی اینترنت سرچ کرده بودم ولی گفتم از این معلمم بپرسم
خلاصه یه روز اومد سر کلاس، بهش گفتم استاد یه سوال دارم، گفت بفرمایید
گفتم استاد کمرم مدتیه درد میکنه توی نت زده بود مال پروستاتمه😂😂( حالا من دخترم🤣😂) بیچاره سرخ و سفید شد، بعدش اینقد با دوستام خندیدن بهم که گفتم الان جر میخورن😂
عایا این رفتار درستیه با یه اسکله بیسواد؟
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
سلام بچه ها اوایل نامزدی رفته بودم خونه مادرشوهرم خاله همسرمم مهمون بود اونجا و... بگم بسیار خانم مهربونیه...بعد این برداشت بعنوان کادو یه پولی داد به من یکمم سرجاش تکون خورد و جابجا شد..من فکر کردم دیگه میخاد بره قبل اونم ازش تشکر کرده بودما با خودم گفتم میخاد بره قبل اون بلند شدم باهاش روبوسی و بازم تشکر کردم بعد فهمیدم اصلا نمیخاسته بره😐🤦♀یعنی اون لحظه به قدری خجالت کشیدم که نگو بعد پنج سال الانم یادم میوفته میخام خودمو بکشم🤕🥲
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran