یه بارم داشتم با یه بنده خدایی خداحافظی می کردم اونم هی داشت می گفت و منم جز اون دسته از آدما نیستم که خیلی بلدن موقع سلام و خداحافظی حرف بزنن در حد دو سه کلمه بلدم بیشتر از این نمی تونم لفظ قلم بیام تازه ایشون چند وقت پیش برا پسرشون ازم خواستگاری کرده بودن دخترم ندارن منم موقع خداحافظی نمی دونستم دیگه چی بگم منم گفتم سلام برسونین😟 بعد توی مسیر هی به خودم می گفتم اخه به کی سلام برسونه🤦♀ به پسرش که ردش کردی یا به اون پسرش یا به شوهرش🤣 واییییی
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
یه سوتی داغ😬😬😬
امروز رفته بودم واسه طب سوزنی صورت 😌 دکترم یه اقا بود جلسه قبل فقط چند تا سوزن به دست و چند تا هم به صورتم زد
منم این جلسه فقط صورتمو با شامپو بچه شستم که بوی خوش بده و با شوهرم رفتم گفت دارز بکش منم دارز کشیدم یه دفعه به شوهرم گفت گفت پاچه شلوارشو بزن بالا حالا من😩
یادم که میومد پاهام پر از پششششمممم دلم میخواد برم تو زمین
طرف اشنا هم بووووددددد😫😫😫
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤭 @Sooti_Hamsaran
ی دختر خاله دارم 2سالو نیمشه👧🏻
همیشه موقع خوردن غذا چشمش ب دلستر یا نوشابه بیوفتع دیگه غذا نمیخوره
منم برا اینکه نخوره تو دلسترش ی قاشق نمک ریختم😁
ی خورده ازش خورد بعد گفت وای ترشه
و دیگه نخورد(طفلک هنو ترشو از شور تشخیص نمیده)😐😂🤦♀
هیچی دیگه نگاه میکرد هر کی میخاست دلستر یا نوشابه بخوره سریع میرفت جلو میگفت نخورررر ترشههه🤣😐🤦♀
ینی ن خودش خورد
ن گذاشت ما بخوریم😑😂🤦♀
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤭 @Sooti_Hamsaran
پنج سال پیش وقتی پونزده سالم بود
عید دیدنی رفتیم خونه عمه
موقع برگشت دیدم شوهر عمم یه اسکناس (یادم نیس چقدر بود) گرفت طرفمون منم خییییلی آدم خجالتی هستم یعنی معذب میشم وقتی کسی میخواد بهم کادو بده
بدون اینکه نگا کنم بهش هی میگفتم ممنون زحمت کشیدین واین حرفا
اون بنده خدا هم اصرار میکرد
بعد برگشتم ازش پولو گرفتم.
چشمتون روز بد نبینه یه دفعه دیدم رفت از تو جیبش یه اسکناس دیگه برداشت
داد به خواهرم که از من 7سال کوچیکتره.
بعد فهمیدن چیکار کردم این اصلا قرار نبوده به من عیدی بده میخواسته به خواهرم عیدی بده
من خودمو انداختم وسط🤣🤣
یه دفعه یادش افتادم
یعنی بعد 5سال بازم حالم خراب شد🤦♀
.....اردیبهشت.......
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤭 @Sooti_Hamsaran
هدایت شده از تبلیغات خاطرات همسران
📆🖊 پيش بيني دقيق روز #مرگ 😔🚫
اگه جراتشو داری بزن روی ماه تولدت😳👇🏼
•🖤|فـروردین
•🖤|اردیبهشت
•🖤|خــرداد
•🖤|تــیــر
•🖤|مــرداد
•🖤|شهریور
•🖤|مـهــر
•🖤|آبـان
•🖤|بـهـمـن
•🖤|اسفند
•🖤|آذر
•🖤|دی
من دی بودم فهمیدم کی میمیرم😔💔🙂☝️🏼
خاطره من مال 12 ساله پیشه اون موقعه منو همسرم تا عقد کرده بودیم همسرم باهام تماس گرفت گفت آماده باش میام دنبالت بریم پارک ارم 😂
منم سریع آماده شدم که بریم بعد اومد دنبالم کلی خوشتیپ کرده بود اومد ما هم رفتیم از سر خیابون دربست گرفتیم که تا جلو پارک ما رو ببره بالاخره ما رسیدیم جلو پارک اول عشقم پیاده شد بعد من که یه دفعه من دیدم شلوار عشقم از پشت کلی پاره شده🙊😝😝🤣🤣
جوری که لباس زیرش کامل مشخص بود منو میگی به قدری خندیدم که دیگه اشک از چشمام میومد🤣🤣🤣🤣
بعد کیف منو گرفت سمت پشتش نگه داشت که پارگی مشخص نشه بعد باز از همون جا دربست گرفت تا جلو در خونه مادر شوهرم 😆😆😁🤣🤣
از اون موقع به بعد اسم پارک ارم که میاد منو عشقم کلی تعریف میکنیم و میخندیم😂😂😂😍
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
سلام خواستم یه توصیه به همه ی کسایی که سبیل دارن بکنم از خانواده هاشونم خواهش میکنم اگه بچه هاتون پشمالوان اجازه بدین بگیرن تا بعدا به چوخ نرن مثله من 😂
خب ,من کلاس دهم بودم یادمه ابان بود یه روز(چهارشنبه) که از مدرسه پیاده داشتم میرفتم نزدیک خونمون مدرسه ی پسرونه داشت که اوناهم تعطیل شده بودن جلوی یه مغازه چندتا پسره ایستاده بون من که داشتم رد میشدم یهو داد زدن سبیییییل,سبیییییل,حالا غش کردن از خنده😂
من که از استرس داشت گریم میگرفت 😭 سرمو اصن تکون ندادم ببینم اینا کین
هیچی دیگه پا تند کردم بدو بدو رفتم خونه...
دوباره شنبه همین ماجرا بود
با خودم گفتم خدایا چیکار کنم ,چیکار نکنم, گفتم درک سبیلمو میگیرم و همین شد😁فردا که داشتم میرفتم خونه حالا تو راه با خودم گفتم اخیییش راحت شدم دیگه تیکه نمیندازن
دیدم یا ابوالفضل😵یه پسره به رفیقش میگه علی ...علی... سبیل...سبیل اون علی هم بر میگرده نگام کنه یه دفعه میگه نه نه گرفت ..گرفت ...
واای اون لحظه دلم می خواست آب شم برم تو زمین تند تند رفتم خونه وهمین ماجرا هفته ای دو ,سه بار می افتاد
اسیر شده بودم یک سالی😭😭😭😭
حالادر عوضش خواهرم امسال که میخواست بره هفتم من تابستون سیبیلشو خودم گرفتم که مثه من بدبختی نکشه
خلاصه داستانی داشتم واسه خودم😂😂😂
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
میخام از تباهی بچگیام براتون بگم. 👧👧اقا من تازه به سن تکلیف رسیده بودم با اینکه ماه رمضان نبود اما خوشم میومد همش میخاستم روزه بگیرم. پدر مادرم هم میگفتن نباید هرروز روزه بگیری.بعد یه روز که من روزه بودم مامانم تا افطار 100بار ازم پرسید حالت چطور؟ منم موقع افطار به سرم زد و گفتم وااای مامان دارم میمیرم🙄🥴 و خودم رو انداختم رو زمین که مثلا غش کردم 🤕🙄😰. تا مامانم منو دید نزدیک بود واقعا غش کنه😑🥺 شروع کرد به خودش بزنه 😱😱😱 و جیغ میزد😩😩. حالا من هرچی قسم میخوردم مامان من خوبم، به خدا خوبم🥺 میگفتم مامان ببین وایسادم، حرف میزنم به خدا حالم خوبه☹️😭 الکی اینکارو کردم🤦🏻♀😂 حالا مگه باورش میشد.
دیگه ابجیم سریع براش اب قند برد و ارومش کرد و من دیگه روزه مستحبی نگرفتم😑😂.
#شاد_باشید🤗
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
ما تازه ازدواج کرده بودیم خب همه زندگیا اولش با هم مشکل پیدا میکنن زن وشوهرا،
مام دعوا داشتیم وادامه پیدا کرد هیچکدوم با هم حرف نمیزدیم ومن نهارو اوردم که نهار بخوریم،
ومامانم چون ظرفای خودم چینی بود وسنگین دو تا ظرف خورشتی ودو تا ظرف برنج خوری داده بود ملامین بود گفت اینارو استفاده کن ظرفای خودت چینه سخته شستن ایناش😉
خلاصه مام دعوا داشتیم نهارو خوردیم سر سفره بودیم هنوز،،، دوباره شوهرم ادامه داد و یه چیزی گفت که خیلی ناراحتم کرد منم دیدم با حرف خالی نمیشم این ور اونورو نگاه کردم با یه چیزی بزنمش🙈🙈🙈🙈🤦♀
چیزی گیر نیاوردم یدونه از ظرفارو بلند کردم کوبوندم تو سرش😆😆😫😫😫😁😁
اون فک میکرد دعوا تمومه واون حرفو زده و یک هیچ جلوه، بی خیال شده بود یهو دیدم چشاش اینجوری شد😳🙄
ظرفه خورد شد رو سرش چند ثانیه ای واقعا تو شوک بو که این چی بوده بعدش خورده های ظرفو دید😬😤😤😤😤😤
یه دست کتک مختصر خوردم ولی خیلی دلم خنک شدم ارزششو داشت😂😂😁🤣🤣
هی سرشو میمالوند و تو خونه راه میرفت میگفت وایی سرم،سرمو شکوندی سرم داغون شده،هیچیشم نشده بود فقط بهش برخورده بود من زدمش😝😝😝😝
بعدا میگفت نفهمیدم چی شده فقط میدیدم از اسمون تیکه های سفید میباره😆🤣
اون موقع خیلی عصبانی شد ولی الان هر موقع یادش میافته کلی میخنده وقسمم میده میگه به کسی نگی ابروم میره😁😁😂🤦♀
میگه خدا چه رحمی کرد مامانت اون ظرفارو داد وگرنه با چینیا میزدی این پنج سالو تو کما بودم🤣🤣
تازه عروسا این کارو نکنین ،فقط گفتم که بخندین الگو نگیرین😝😂
بهترین راه برای حل مشکل حرف زدنه من اون موقع نوزده سالم بود وکم تجربه
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
وقتی ۴ یا ۵ سالم بود یادمه خیلی قند میخوردم طوری که ابتدایی همه دندونام خراب شدن و همه رو کشیدم
اون موقع ما خونمون عشایر بود
بعد وقتی مامانم خونه نبود میرفتم سراغ قندان و تا جایی که میتونستم قند میخوردم
یه روز مامانم اومد کاری کنه مچ من رو بگیره قندان رو پر قند کرد و یه دونه هم قند گذاشت رو در قندان منم منتظر بودم که بره بیرون تا اون قندو بردارم
مامانم رفت بیرون و منم قند رو خوردم حالا مامانم میگفت قنده رو تو خوردی منم میگفتم نه من نخوردم میگفت پس قنده کجاست
منم چی گفته باشم خوبه؟😂😂😂
گفتم جوجه سیاه اومدو قند رو خورد
آخه مگه جوجه قند میخوره😂😂😂
حالا هرچی مامان میگفت جوجه قند نمیخوره بازم من قانع نمیشدم همچنان رو حرفم بودم که من نخوردمش😁
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran
میخام از تباهی بچگیام براتون بگم. 👧👧اقا من تازه به سن تکلیف رسیده بودم با اینکه ماه رمضان نبود اما خوشم میومد همش میخاستم روزه بگیرم. پدر مادرم هم میگفتن نباید هرروز روزه بگیری.بعد یه روز که من روزه بودم مامانم تا افطار 100بار ازم پرسید حالت چطور؟ منم موقع افطار به سرم زد و گفتم وااای مامان دارم میمیرم🙄🥴 و خودم رو انداختم رو زمین که مثلا غش کردم 🤕🙄😰. تا مامانم منو دید نزدیک بود واقعا غش کنه😑🥺 شروع کرد به خودش بزنه 😱😱😱 و جیغ میزد😩😩. حالا من هرچی قسم میخوردم مامان من خوبم، به خدا خوبم🥺 میگفتم مامان ببین وایسادم، حرف میزنم به خدا حالم خوبه☹️😭 الکی اینکارو کردم🤦🏻♀😂 حالا مگه باورش میشد.
دیگه ابجیم سریع براش اب قند برد و ارومش کرد و من دیگه روزه مستحبی نگرفتم😑😂.
#سوتی_بفرست 😁🖐
🤣 @Sooti_Hamsaran