eitaa logo
تماشاگه راز
274 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
"داستان یوسف" داستان یوسف به راستی حیرت انگیز است از آنکه در وهم نمی‌گنجد، که داستانی بدین کوتاهی این همه جواهرات دانایی و نیکویی و زیبایی را چگونه در خود جمع کرده است! اولا می‌توان گفت این قصه یک داستان عشقی است. عشقی آن چنان گرم و سوزان و لاابالی که پیراهن معشوق را می‌درد و عاشق را چندان در معشوق غرق می‌کند که به هر "سو نظر" می‌کند "معشوق" را می‌بیند: تا نقشِ تو در دیده ما خانه نشین شد هر جا که نشستیم چو فردوس برین شد جان چنانکه این داستان در ادب پارسی استعاره ای برای عشق میان انسان و پروردگار شده است. در این داستان یوسف رمز جمال الهی و زلیخا مظهر کل کائنات است: من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم که عشق از پردۀ عصمت برون آرد زلیخا را حافظ غیر از عشق، قصۀ یوسف داستان "زیبایی" و تاثیر شگرف آن در دل‌های آدمیان است. آن یوسف صاحب جمال را در مصر هیچ کس استطاعت خرید ندارد مگر پادشاه مصر و آن پادشاه نیز وقتی آن غلام صاحب جمال را ابتیاع می‌کند در چهرۀ او آثار پادشاهی و شکوه الهی را می‌بیند و به همسرش می‌گوید که او را بسیار گرامی دار و جایی عزیز بر وی مقرر کن و زلیخا ظاهرا با خود گفته است چه جایی عزیزتر از دل که او را آنجا خواهم نهاد.... الهی قمشه ای
"حکایت" یکی از ملوک خراسان محمود سبکتگین را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشم خانه همی‌گردید و نظر می‌کرد. سایر حکما از تأویل این فرو ماندند مگر درویشی که به جای آورد و گفت: هنوز نگران است که مُلکش با دگران است. بس نامور به زیر زمین دفن کرده‌اند کز هستیش به روی زمین بر نشان نماند وآن پیر لاشه را که سپردند زیر گل خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند زنده‌ست نام فرّخ نوشیروان به خیر گر چه بسی گذشت که نوشیروان نماند خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر زآن پیشتر که بانگ بر آید، فلان نماند سعدی باب اول درسیرت پادشاهان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جان جانان من!❤️ چقدر عاشق این کلام تو هستم. "فإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا " به یادآر شبی را که با بغض و گریه سر کردی و هر ثانیه انگار جان می دادی و تصورمی کردی که این شب ، تمام نخواهد شد؟ خدایا ! امید را تو دراوج سختی در قلبم نشاندی... سپاس گزارم ای عشق سپاسگزارم 🙏
خدایا، مرا به که واگذار می‌کنی؟ به نزدیک تا با من به دشمنی برخیزد یا به بیگانه تا با من با ترش‌رویی برخورد کند،یا به آنان‌که خوارم می‌شمرند؟ و حال اینکه تو خدای من و زمامدار کار منی. من به تو شکایت می‌کنم، از غربتم و دوری خانه آخرتم و سبکی‌ام نزد کسی که اختیار کارم را به او دادی. معبودم منزّهی تو وعافیتت بر من گسترده‌تر است، از تو درخواست می‌کنم پروردگارا به نور ذاتت که زمین و آسمان‌ها به آن روشن گشت و تاریکی‌ها به آن برطرف شد ...
بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم کز بهر جرعه‌ای همه محتاج این دریم روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم جایی که تخت و مسند جم می‌رود به باد گر غم خوریم خوش نبود به که می خوریم تا بو که دست در کمر او توان زدن در خون دل نشسته چو یاقوت احمریم واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم چون صوفیان به حالت و رقصند مقتدا ما نیز هم به شعبده دستی برآوریم از جرعه تو خاک زمین در و لعل یافت بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم چو ره به کنگره کاخ وصل نیست با خاک آستانه این در به سر بریم هامون🌹
ازصدای سخن عشق ندیدم خوش تر یادگاری که دراین گنبد دوار بماند سلاااام یاران جان ، همدلان مهربان وقت تون بخیر در پناه عشق الهی باشید💐✋
دو کس کشتی می‌گیرند یا نبردی می‌کنند. از آن دو کس هر که مغلوب و شکسته شد حق با اوست نه با آن غالب زیرا که ‌《أنا عند المنکسرة》 [قلوبهم]* *من [خدا] نزدِ شکسته‌دلانم.... [مقالات]
چون سلیمان را سراپرده زدند جمله مرغانش به خدمت آمدند هم‌زبان و محرم خود یافتند پیش او یک یک بجان بشتافتند جمله مرغان ترک کرده چیک چیک با سلیمان گشته افصح من اخیک همزبانی خویشی و پیوندی است مرد با نامحرمان چون بندی است ای بسا هندو و ترک همزبان ای بسا دو ترک چون بیگانگان پس زبان محرمی خود دیگرست همدلی از همزبانی بهترست.... جان _مثنوی شریف