eitaa logo
تماشاگه راز
286 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ای دوست به دوستی قرینیم تو را هرجا که قدم نهی                            زمینیم تو را... @TAMASHAGAH
تو را سریست که با ما فرو نمی‌آید مرا دلی که صبوری از او نمی‌آید کدام دیده به روی تو باز شد، همه عمر که آب دیده به رویش فرو نمی‌آید؟ جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب که مهربانی از آن طبع و خو نمی‌آید چه جور کز خم چوگان زلف مِشکینت بر اوفتاده مِسکین چو گو نمی‌آید اگر هزار گزند آید از تو بر دل ریش بد از منست که گویم نکو نمی‌آید گر از حدیث تو کوته کنم زبان امید که هیچ حاصل از این گفت و گو نمی‌آید گمان برند که در عودسوز سینه من بمرد آتش معنی که بو نمی‌آید چه عاشقست که فریاد دردناکش نیست چه مجلسست کز او های و هو نمی‌آید به شیر بود مگر شور عشق سعدی را که پیر گشت و تغیر در او نمی‌آید @TAMASHAGAH
7.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرنکته پیچیده درحرف نمی گنجد یک لحظه بدل درشو شاید که تو دریابی ✨✨ قمشه ای @TAMASHAGAH
@TAMASHAGAH وهر خیری که به تو رسد از جانب خداست...
هوالعزیز🌱 یاد باد آن روزگاران یاد باد یلدای نوجوانی به قول اخوان ثالت "سورت سرمای دی بیدادها وه چه سرمایی چه سرمایی" "هوا کز گرمگاه سینه می آید  برون ابری شودتاریک" برف آسمان را به زمین دوخته بود. رشته های ادامه داربرف کوه ودشت وصحرا را نقره گون کرده بودند. کوچه های برفی با ارتفاعی بیشتر بر پشت بامها فخر می فروختند. نیزه های یخی از ناودانها وتیرکهای  چوبی مشرف به کوچه ها آویزان بودند و چون شاخه های بلور می درخشیدند. رقص نور چراغهای نفتی دربلوربرف زیبایی آن را دوچندان کرده بود. برف می بارید ومی بارید.به قول کسرایی:" برف می بارد به روی خاروخارا سنگ" مردم چندبار پشت بامها را پارو کرده بودند دست های خسته وبدنهای پرعرق سختی کار را نشان می داد. ولی باز پنبه های آسمانی آرام وبی صدا برزمین می نشست. سکوت دلچسبی برهمه جا مسلط شده بود .(وای جغدی هم نمی آمدبه گوش) مردمی که از پارو کردن برف به ستوه آمده بودند. برای بند آمدن برف، با فریادهای بلند یا حسین می کشیدند. ولی برف پیوسته می بارید وشهر پراز یاحسین شده بود. ولی برف سر ایستادن  نداشت گویا آسمان به زمین چسبیده بود. شب های برفی وشب یلدا درخانه ی خشتی محمد شاهنامه خوانی وفال حافظ رونق بسزایی داشت. دراین شب ها رستم درفضای خانه حضوری پررنگی داشت وتا آخر شب می جنگید وحماسه می آفرید . محمد که قدبلند وهیکل رشیدی داشت ومرد کوه وصحرابود. شیفته شاهنامه بود. شب های زمستان شاهنامه را با غرورخاصی باصدای بلند می خواند. ولی شب یلدا برایش شب دیگری بود. یکسا ل تمام انتظار می کشید که شب یلدا بیایید وشاهنامه خوانی کند. درشب های دیگر امیر ارسلان ،فلک ناز وخورشید آفرین ،حیدر بگ وحسین کرد شبستری میداندار بودند. محمد به دیوان حافظ وگلستان سعدی وخمسه ی نظامی هم  ارادتی داشت . اما قلبش برای شاهنامه می تپید. درخانه اش قران کریم، شاهنامه ،کلیات سعدی خمسه ی نظامی،امیر ارسلان نامدار اسکندر نامه ،حسین کرد شبستری ،حید ربیگ ،فلک ناز وخورشید آفرین دیده می شد. این کتابها باجلد چرمی دلبری می کردند. محمدبا  صدای رسا و شوقی وصف ناپذیر دردریای اندیشه های ناب ادب فارسی شنا‌ می کردو مروارید های ارزشمندی به مهمان هایش هدیه می داد. . با شادی های شاهنامه شاد وبا غمهایش غمگین می شد. جمعی از اقوام وآشنایان درخانه ی باصفا و بزرگی کهو باسقف چوبی پوشیده بود . شب یلدا را جشن می گرفتند. کرسی خانه محمد با پوششی ازلحاف گلدوزی شده ای زیباتر شده بودو به پاها ی مهمانها گرمای دلچسبی می بخشید سینی مسی پراز گندم بوداده ،مغز بادام ،آلوچه های خشک شده روی کرسی جاخوش کرده بود. ،ذرت های بوداده که پروانه وار پرها یشان را باز کرده بودند.با جذابیتی خاص دل ربایی می کردند. میوه های خوش رنگی که از اصفهان آورده بودند درمجمرهای بزرگی خود نمایی می کردند. محمد شاهنامه ای را که جلد چرمی داشت باز کرد.خواندن رستم وسهراب را آغاز کرد. کنون رزم سهراب ورستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو صدای محمد رسا وحماسی بود. محمد معتقد بود رستم به خاطر عظمت ایران فرزندش را فدا کرد. می گفت چه فرزندانی که فدای عظمت ایران نشده اند. مهمانها سرتاپا گوش شده بودند. فضای حماسی بر خانه حاکم بود. سکوت برفی بیرون صدای محمد را رساتر کرده بود. محمد از شجاعت سهراب وگرد آفرید سخن می گفت وهمراه با رستم می گریست. همراه با فردوسی می اندیشید. صدای رسا لحن حماسی اورا جذاب تر کرده بود. بعداز مدتی محمد  مردم را به خوردن آجیل ومیوه تعارف کرد. گذر زمان را کسی حس نمی کرد. بعداز پذیرایی صدای رسا ورستم گونه محمد در اتاق پیچید . بعداز پایان داستان رستم وسهراب محمد از فردوسی وپیام داستان رستم وسهراب سخنها گفت ونکته پرداخت. می گفت :"فردوسی حتی به دشمنان ایران که بهره ای از خرد داشته باشند احترام می گذارد. تا سحرگاه فردوسی وافکارش میدان دار مجلس بودند. وبرف همچنان همراهی می کرد. @TAMASHAGAH
هوالعزیز🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جان جانان من! ای آفریدگار مهربانم! ای خالق عشق و زیبایی یاریم کن ، تا شجاعت و توان دفاع از حق و راستی را داشته باشم . جان من! از تو صبری  زیبنده و گشایشی نزدیک و گفتاری درست و مزدی درست ، درخواست می کنم مهربانا! مرابیامرز ، بازگشتم به سوی توست . سپاسگزارم ای عشق سپاسگزارم
مَلِکا ،          مَها ،                  نگارا ،                           صنما ،                                      بُتا ،                                             بهارا متحیرم ندانم ، که تو خود چه نام داری؟! نه من اوفتاده تنها ، به کمندِ آرزویت همه‌کس سـرِ تو دارد ، تو سـرِ کدام داری؟! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @TAMASHAGAH
درد پنهان به تو گویم که خداوند کریمی یا نگویم که تو خود واقف اسرار ضمیری دست در دامن عفوت زنم و باک ندارم که کریمی ‌و حکیمی‌ و علیمی ‌و قدیری خالق خلق‌ و نگارندهٔ ایوان رفیعی خالق صبح ‌و برآرندهٔ خورشید منیری @TAMASHAGAH
سلام شبتون بخیر🌱✋