عاشقی می باید که هیچ ،
خود را نباشی ،
و به حکمِ خود نباشی.
شیخ احمد غزالی
@TAMASHAGAH
و گفت : تقوی یعنی دور بودن از هر چیزی که تو را از خدا دور کند ....
تذکره الاولیا ذکر محمد بن خفیف
@TAMASHAGAH
🍃آشنایی با بزرگان ادب فارسی🍃
نگاهی به فخرالدین عراقی
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که در برون در چه کردی که درون خانه آیی
عراقی هفده ساله بود که شورعشق
عارفانه دروجودش جوشید .
وآرام آرام چون نیلوفری همه ی وجودش را فراگرفت.
عارف هفده ساله با چندتن از عارفان راه هندوستان را درپیش گرفت .
همانند طوطی مولوی در مثنوی که هوای هندوستان کرده بود.
آوازه ی عارفان هندآرام وقرارش را گرفته بود
عراقی درمولتان رحل اقامت افکندواز شاگردان شیخ بهاالدین زکریای مولتانی عارف مشهور قرن ششم هجری جای گرفت
گویا مولانا بود که به شمس رسیده بود.
بیست دوسال راه ورسم سلوک وعرفان را ازاستادش آموخت.
عراقی بعدازمدتی رهسپارقونیه شد
ودرخدمت صدرالدین قونیوی کتاب فصوص الحکم محی الدین عربی را
آموخت .
فخرالدین به مصر رفت وبعداز مدتی به دمشق مهاجرت کرد
دردمشق خرقه تهی کردوجان را به جهان آفرین تسلیم کردودرکنارقبر محی الدین عربی به خاک سپرده شد
شعراو شورعارفانه خاصی دارد وغزل عارفانه را بسیارلطیف وسوزناک سروده است.
کتاب لمعات اواز بهترین آثارمتصوفه درزبان فارسی است
غزلهای عراقی مارا به آسمان عرفان می برد .
ودرآن
شوروعشقی خاص دیده می شود
تشبیهات زیبا .مبارزه با ریا وتزویر
فاش کردن زاهدان ریایی از ویژگیهای غزلهای اوست.
گویا حافظ است که از زاهدان ریایی می نالد.
با فریاد می گوید چرا عاشقان را به جرم عشق می کشند شاید اشاره ای به حلاج باشد
این غزل را باهم می خوانیم
🌾زدو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست این ها گل باغ آشنایی
🌾همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانه گدایی
🌾مژه ها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهویی ختایی
🌾در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است
به امید آن که شاید تو به چشم من در آیی
🌾سر برگ گل ندارم ز چه رو روم به گلشن
که شنیده ام ز گل ها همه بوی بی وفایی
🌾به کدام مذهب است این به کدام ملت است این
که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی
🌾به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی که درون خانه آیی
🌾به قمار خانه رفتم همه پاک باز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
🌾در دیر می زدم من که یکی ز در درآید
که درآ درآ((عراقی)) که تو هم از آن مایی
@TAMASHAGAH
📗همراه با قابوسنامه
عنصر المعالی کی کاووس مولف قابوسنامه
مردی است خردمند که با شیواترین وشیرین ترین زبان پندها واندرزهایی برای همه ابعاد زندگی انسانی برای فرزندش نوشته است.
این نویسنده ی دانا بااین کتاب بهترین نمونه ی نثر فارسی را به یاد گار گذاشته است.
داستانی از قابوسنامه
«به روزگار خسرو، اندر وقتِ بزرجمهر، رسولی آمد از روم. خسرو بنشست چنان که رسمِ ملوکِ عجم بود و رسول را بار داد [اجازهی ملاقات داد]. پیشِ رسول با وزیر گفت: «ای فلان همه چیز در عالم تو دانی؟» بزرجمهر گفت: «نه، ای خدایگان.» خسرو از آن طَیره [خشمگین] شد و از رسول خجل گشت. پرسید که: «همه چیز پس که داند؟» بزرجمهر گفت: «همه چیز همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزادهاند.»
قابوس نامه، عنصرالمعالی
@TAMASHAGAH
عشق سرکش، به فغان، زین دل ناشاد آمد
این سپندی ست کزو شعله به فریاد آمد
تهمت آلودهٔ عیشیم، که گلشن زادیم
پر و بالی نگشودیم که صیاد آمد
طفل خامیم و ستمکاری ایام ،به ما
ادب آموزتر از سیلی استاد آمد
خواستم عقد طرب با می گلگون بندم
با دلم الفت دیرینهٔ غم یاد آمد
غم بود قسمت دل های فراغت طلبان
هر که شد بندهٔ عشقت، ز غم آزاد آمد
درگه پیر مغان خاک مراد است حزین
هر که غمگین به در میکده شد شاد آمد
حزین لاهیجی
@TAMASHAGAH
در زندگی مطالعهٔ دل غنیمت است
خواهی بخوان و خواه مخوان، ما نوشتهایم
#بیدل_دهلوی
@TAMASHAGAH
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
هر که را در طلبت همت او قاصر نیست
#حافظ
@TAMASHAGAH
گردان به هوای یار چون گردونیم
ایزد داند در این هوا ما چونیم
ما خیره که عاقلان چرا هشیارند
وانان حیران که ما چرا مجنونیم
#مولانای_جان
@TAMASHAGAH
حکایت ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺯ مولانای_جان
ﭼﻮﭘﺎنیﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺰ ﭼﺎﻻﻙ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ بپرد نشد که نشد.
ﺍﻭ میﺩﺍﻧﺴﺖ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺑﺰ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻫﻤﺎﻥ ﻭ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﻳﻚ ﮔﻠﻪﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻭ ﺑﺰ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﻫﻤﺎﻥ .
ﻋﺮﺽ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻗﺪﺭﻱ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻲ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥﺑﮕﺬﺭﺩ
ﻧﻪ ﭼﻮﺑﻲ ﻛﻪ ﺑﺮﺗﻦ ﻭ ﺑﺪﻧﺶ ﻣﻲﺯﺩ ﺳﻮﺩﻱ ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﻧﻪﻓﺮﻳﺎﺩﻫﺎﻱ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﺨﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ .
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻳﺪﻩﺍﻱ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﻲﮔﺬﺷﺖ ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﭘﻴﺶﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﻣﻦ ﭼﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﻲﺩﺍﻧﻢ . ﺁﻧﮕﺎﻩ ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﺏ ﺯﻻﻝ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﮔﻞ ﺁﻟﻮﺩ ﻛﺮﺩ .
ﺑﺰ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺁﻧﻜﻪ ﺁﺏ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺁﻥ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﻲ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻠﻪ ﭘﺮﻳﺪند .
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻣﺎﻧﺪ . ﺍﻳﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺗﺄﺛﻴﺮﻱﺩﺍﺷﺖ؟
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﻭ ﺣﻴﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﻲﺩﻳﺪﮔﻔﺖ :
ﺗﻌﺠﺒﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻣﻲﺩﻳﺪ، ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺎﺭﻭﻱ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ .
ﺁﺏ ﺭﺍ ﻛﻪ ﮔﻞ ﻛﺮﺩﻡ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﭘﺮﻳﺪ .
ﭼﻪ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻭ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﺗﺎﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻕ
ﺭﻗﺺ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻦ ﮐﻪ “ ﺧﻮﺩ ” ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ
ﭘﻨﺒﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﯾﺶ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﺮﮐﻨﯽ
ﺭﻗﺺ ﻭ ﺟﻮﻻﻥ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪ
ﺭﻗﺺ ﺍﻧﺪﺭﺧﻮﻥ “ ﺧﻮﺩ ” ﻣﺮﺩﺍﻥ کنند.
@TAMASHAGAH