تو به سیمای شخص مینگری
ما در آثار صنع حیرانیم
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
سعدیا بی وجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم
#سعدی🍃
@TAMASHAGAH
برای اینکه عشق بتواند به درون قلب ما قدم بگذارد
باید از پنهان شدن زیر نقاب دست برداریم.
دیگران چگونه میتوانند ما را دوست بدارند، اگر تنها چیزی که میبینند ، یک نقاب باشد؟
#جان فرد
@TAMASHAGAH
تا تو حریف من شدی ای مه دلستان من
همچو چراغ می جهد نور دل از دهان من
ذره به ذره چون گهر از تَفِ آفتاب تو
دل شدهست سر به سر آب و گل گران من
عشق بُرید کیسهام گفتم هی چه می کنی
گفت تو را نه بس بود نعمت بیکران من
برگ نداشتم دلم می لرزید برگ وش
گفت مترس کآمدی در حرم امان من
در برت آن چنان کشم کز بر و برگ وارهی
تا همه شب نظر کنی پیش طرب کنان من
#مولانای جان/دیوان شمس
@TAMASHAGAH
خود او پیدا و پنهانست جهان نقش است و او جانست
بیندیش این چه سلطانست مگر نور خدا باشد
خروش و جوش هر مستی ز جوش خم می باشد
سبکساری هر آهن ز تو آهن ربا باشد
خریدی خانه دل را دل آن توست میدانی
هر آنچ هست در خانه از آن کدخدا باشد
مولوی
@TAMASHAGAH
گوشها که حلقه در گوش وی است
حلقهها یابند از آن زرگر بلی
شاهد جان چون شهادت عرضه کرد
یابد ایمان این دل کافر بلی
چون براق عشق از گردون رسید
وارهد عیسی جان زین خر بلی
#مولانای_جان ✨
@TAMASHAGAH
دزدیده چون جان میروی اندر میانِ جانِ من
سروِ خرامانِ منی ای رونقِ بستانِ من
چون میروی بیمن مروای جانِ جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعلهیِ تابانِ من
#مولانای_جان✨
@TAMASHAGAH
✅ بوستان سعدی
🔹 باب چهارم
🔹 گفتار اندر تواضع
🔹 حکایت دانشمند
🔹بوستان سعدی به کوشش غلامحسین یوسفی
سعدی درحکایت زیر با جوابهای درست ومثالهای سنجیده ثابت می کند که علم ودانایی به ظاهر وادعا نیست .
صورت زیبا به ظاهر هیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار
🔹فقیهی کهن جامهی تنگدست
در ایوان قاضی به صف بر نشست
نگه کرد قاضی در او تیز تیز
معرف گرفت آستینش که خیز:
"ندانی که برتر مقام تو نیست؟
فروتر نشین، یا برو، یا بایست!
نه هر کس سزاوار باشد به صدر
کرامت به فضل است و رتبت به قدر
دگر ره چه حاجت ببیند کست؟
همین شرمساری عقوبت بست
به عزّت هر آن کاو فروتر نشست
به خواری نیفتد ز بالا به پست
به جای بزرگان دلیری مکن
چو سر پنجهات نیست شیری مکن"
چو دید آن خردمند درویش رنگ
که بنشست و برخاست بختش به جنگ
چو آتش برآورد بیچاره دود
فروتر نشست از مقامی که بود
فقیهان طریق جدل ساختند
لَم و لا اُسَلّم درانداختند
گشادند بر هم در فتنه باز
به لا و نَعَم کرده گردن دراز
تو گفتی خروسان شاطر به جنگ
فتادند در هم به منقار و چنگ
یکی بی خود از خشمناکی چو مست
یکی بر زمین میزند هر دو دست
فتادند در عقدهٔ پیچ پیچ
که در حل آن ره نبردند هیچ
کهن جامه در صف آخرترین
به غرش در آمد چو شیر عَرین
بگفت ای صنادید شرع رسول
به ابلاغ تنزیل و فقه و اصول
دلایل قوی باید و معنوی
نه رگهای گردن به حجت قوی
مرا نیز چوگان لعب است و گوی
بگفتند اگر نیک دانی بگوی
به کلک فصاحت بیانی که داشت
به دلها چو نقش نگین بر نگاشت
سر از کوی صورت به معنی کشید
قلم بر سر حرف دعوی کشید
بگفتندش از هر کنار آفرین
که بر عقل و طبعت هزار آفرین
سمند سخن تا به جایی براند
که قاضی چو خر در وَحَل باز ماند
برون آمد از طاق و دستار خویش
به اکرام و لطفش فرستاد پیش
که هیهات قدر تو نشناختم
به شکر قدومت نپرداختم
دریغ آیدم با چنین مایهای
که بینم تو را در چنین پایهای
معرف به دلداری آمد برش
که دستار قاضی نهد بر سرش
به دست و زبان منع کردش که دور
منه بر سرم پایبند غرور
که فردا شود بر کهن مِیزَران
به دستارِ پَنجَه گَزَم، سر گران
چو مولام خوانند و صدر کبیر
نمایند مردم به چشمم حقیر
تفاوت کند هرگز آب زلال
گرش کوزه زرین بود یا سفال؟
خرد باید اندر سر مرد و مغز
نباید مرا چون تو دستار نغز
کس از سربزرگی نباشد به چیز
کدو سربزرگ است و بی مغز نیز
میفراز گردن به دستار و ریش
که دستار پنبهست و سبلت حشیش
به صورت کسانی که مردم وشند
چو صورت همان به که دم در کشند
به قدر هنر جست باید محل
بلندی و نحسی مکن چون زحل
نی بوریا را بلندی نکوست
که خاصیت نیشکر خود در اوست
بدین عقل و همت نخوانم کست
و گر میرود صد غلام از پست
چه خوش گفت خرمهرهای در گلی
چو برداشتش پر طمع جاهلی
مرا کس نخواهد خریدن به هیچ
به دیوانگی در حریرم مپیچ
خَبَزدو همان قدر دارد که هست
وگر در میان شقایق نشست
نه منعم به مال از کسی بهتر است
خر ار جل اطلس بپوشد خر است
بدین شیوه مرد سخنگوی چست
به آب سخن کینه از دل بشست
دل آزرده را سخت باشد سخُن
چو خصمت بیفتاد سستی مکن
چو دستت رسد مغز دشمن بر آر
که فرصت فرو شوید از دل غبار
چنان ماند قاضی به جورش اسیر
که گفت اِنَّ هذا لِیَوم عَسیر
به دندان گزید از تعجب یدین
بماندش در او دیده چون فرقدین
وز آنجا جوان روی همت بتافت
برون رفت و بازش نشان کس نیافت
غریو از بزرگان مجلس بخاست
که گویی چنین شوخ چشم از کجاست؟
نقیب از پیَش رفت و هر سو دوید
که مردی بدین نعت و صورت که دید؟
یکی گفت از این نوع شیرین نفس
در این شهر سعدی شناسیم و بس
بر آن صد هزار آفرین کاین بگفت
حق تلخ بین تا چه شیرین بگفت
🌿🌿
@TAMASHAGAH
ان للمتقین مفازا
کلام حق
سوره نباء
تقوی و نگاهداری نفس از امواج طوفانی حوادث نفسانی و طبیعی تنها راهیست که سالک را قدم به قدم به فوز و فلاح و رستگاری و رهایی نزدیک میکند
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
خواجه
در حق هم دعا کنیم این شب ها...
دعای عاقبت بخیری
🌱🌱🌱🌱
@TAMASHAGAH
هوالعزیز🍃
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
یکی تمام بود مُطَلِّع بر اسرارم
#حضرت_سعــــدی
@TAMASHAGAH