eitaa logo
تماشاگه راز
280 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ 💫 حکایت شیخ بایزید و آن قلّاش که او را حدّ می‌زدند:    بایزید از بازار صرافان می‌گذشت، مردی قلّاش(عیار،رند خراباتی،پاکباز) را آنجا حدّ می‌زدند و او دم نمی‌زد     و با هر تازیانه‌ای می‌خندید. بایزید تا آخر کار آنجا ماند تا حدّ آن قلّاش تمام شد و در حالی که خون از تن او   جاری بود،پیش رفت و پرسید: راستی چگونه بود ناله نمی‌کردی و               می خندیدی؟ گفت:ای شیخ!معشوق من در آن کنار      ایستاده بود و نظاره می‌کرد       و من به او می‌نگریستم و از درد آگاه نبودم و هیچ نمی‌فهمیدم.    چنین گفت آن زمان قلّاش مهجور    که بود ای شیخ معشوق من از دور          ستاده بود جایی بر کناره        نبودش هیچ‌کاری جز نظاره    چو من می‌دیدمش استاده در راه         نبودم آن زمان از درد آگاه       ستاده بهرِ من معشوق بر پای     چگونه من نباشم پای بر جای...؟!    @TAMASHAGAH