⭕️دوستی و سبکباری
چه خوش است صحبت با دوستی که در کنارش نه مجبوری که اندیشههای خود را بسنجی و نه گفتهها را در ترازو نهی
بلکه بیخیال، هر چه میاندیشی بر زبان میآوری،و کاه و گندم را با هم در کف او مینهی،و بیگمان دانی که اوآن کاه و گندم را غربال خواهد کرد:
دانهی شایسته را به کار خواهد گرفت
و کاه را با نَفَسِ مهربانی به باد خواهد سپرد.
#دیناماریا_مولاککریک
در قلمرو زرین: ۳۶۵ روز با ادبیات انگلیسی، ترجمه #حسین_الهیقمشهای
دوستی ، رقم زدن چنین فضای امن اطمینانبخش و سبکی است.
خلقِ فضایی که در آن کِبر و ناز و حاجب و دربانی در کار نیست و میتوانی با خاطری آسوده حدیث نفس کنی و دلت را بگشایی. کاه و گندم را در دست دوست میگذاری بیآنکه نگران پیراستن کاه از دانه باشی. و دوست بیمجامله و نفاق، کاه را به نَفَسی مهربان از دانه جدا میکند.
بیم و اضطرابی نیست. حرف میزنی فارغ از جدال و کشمکش درونی. حرف میزنی و دلت فارغ است. خطاهای سخنت، شرمسارت نمیکند. نابلدیها نگرانت نمیکند.
کدام محفل، نشست، دورهمی، دیدار، دوستانه است؟
آنجا که نیازی نیست کاه را از دانه جدا کنی. آنجا که از خطا گفتن نمیترسی.
🍃🍃
به گفتهی #حافظ:
هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو بگو
کِبر و ناز و حاجِب و دربان بدین درگاه نیست
#صدیق_قطبی
@TAMASHAGAH
هوالعزیز🌱
جانْ بی جمالِ جانان میلِ جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقّا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دِلْسِتان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی در این ره صد بحرِ آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
سرمنزلِ فراغت نَتْوان ز دست دادن
ای ساروان فروکَش کـاین ره کران ندارد
چنگِ خمیده قامت میخوانَدَت به عشرت
بشنو که پندِ پیران هیچت زیان ندارد
ای دل طریقِ رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حقِ او کس این گمان ندارد
احوالِ گنجِ قارون کَایّام داد بر باد
در گوشِ دل فروخوان تا زر نهان ندارد
گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان
کان شوخِ سربریده بندِ زبان ندارد
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ
زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد
#حافظ جان
@TAMASHAGAH
در خرابات مُغان نور خدا میبینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
جلوه بر من مفروش ای مَلکالحاج که تو
خانه میبینی و من خانهخدا میبینم
خواهم از زلف بُتان نافهگشایی کردن
فکر دور است، همانا که خطا میبینم
سوز دل، اشک روان، آه سحر، ناله شب
این همه از نظر لطف شما میبینم
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چِهها میبینم
کس ندیدهست ز مشک خُتن و نافهی چین
آن چه من هر سحر از باد صبا میبینم
دوستان عیب نظربازی #حافظ مکنید
که من او را ز محبان شما میبینم
@TAMASHAGAH
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جَریدهٔ عالم دوام ما
چندان بُوَد کرشمه و نازِ سَهیقدان
کآید به جلوه سروِ صنوبرخَرام ما
#حافظ
@TAMASHAGAH
ما را به دعا کاش فراموش نسازند
رندان سحر خیز که صاحب نفسانند..
#حافظ
@TAMASHAGAH
هر که آمد به جهان نقشِ خرابی دارد
در خرابات بگویید که هُشیار کجاست؟
آنکس است اهلِ بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی، مَحرمِ اسرار کجاست؟
هر سرِ مویِ مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامتگرِ بیکار کجاست؟
#حافظ
@TAMASHAGAH
پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
دیده بخت به افسانه او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم
#حافظ
@TAMASHAGAH
هوالعزیز
صبا اگر گذری اُفتَدَت به کشور دوست
بیار نَفحِهای از گیسوی مُعَنبَر دوست
به جانِ او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سویِ من آری پیامی از برِ دوست
و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برایِ دیده بیاور غباری از درِ دوست
منِ گدا و تمنایِ وصلِ او هیهات
مگر به خواب ببینم خیالِ منظرِ دوست
دل صِنوبَریَم همچو بید لرزان است
ز حسرتِ قد و بالای چون صنوبرِ دوست
اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سرِ دوست
چه باشد ار شود از بندِ غم دلش آزاد
چو هست #حافظِ مسکین غلام و چاکر دوست
🌱🌱🌱
@TAMASHAGAH
چندان که گفتم غم با طبیبان
درمان نکردند مسکین غریبان
آن گل که هر دم در دست بادیست
گو شرم بادش از عندلیبان
یا رب امان ده تا بازبیند
چشم محبان روی حبیبان
درج محبت بر مهر خود نیست
یا رب مبادا کام رقیبان
ای منعم آخر بر خوان جودت
تا چند باشیم از بی نصیبان
#حافظ نگشتی شیدای گیتی
گر میشنیدی پند ادیبان
@TAMASHAGAH
هوالعزیز🌱
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نفحهای از گیسوی معنبر دوست
به جان او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست
و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برای دیده بیاور غباری از در دوست
من گدا و تمنای وصل او هیهات
مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست
دل صنوبریم همچو بید لرزان است
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست
اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست #حافظ مسکین غلام و چاکر دوست
@TAMASHAGAH
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
به بویِ نافهای کآخر صبا زان طُرّه بُگشاید
ز تابِ جَعدِ مُشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزلِ جانان چه اَمنِ عیش، چون هر دَم
جَرَس فریاد میدارد که بَربندید مَحمِلها
به مِی سجّاده رنگین کُن گَرَت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بیخبر نَبْوَد ز راه و رسمِ منزلها
شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها؟
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کَزو سازند مَحفِلها؟
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو #حافظ
مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها
@TAMASHAGAH
هوالمحبوب🌱
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است
دیدن روی تو را دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است
یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است
#حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است
@TAMASHAGAH
ای پيک راستان خبر يار ما بگو
احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
ما محرمان خلوت انسيم غم مخور
با يار آشنا سخن آشنا بگو
برهم چو میزد آن سر زلفين مشکبار
با ما سر چه داشت ز بهر خدا بگو
هر کس که گفت خاک در دوست توتياست
گو اين سخن معاينه در چشم ما بگو
آن کس که منع ما ز خرابات میکند
گو در حضور پير من اين ماجرا بگو
گر ديگرت بر آن در دولت گذر بود
بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو
هر چند ما بديم تو ما را بدان مگير
شاهانه ماجرای گناه گدا بگو
بر اين فقير نامه آن محتشم بخوان
با اين گدا حکايت آن پادشا بگو
جانها ز دام زلف چو بر خاک میفشاند
بر آن غريب ما چه گذشت ای صبا بگو
جان پرور است قصه ارباب معرفت
رمزی برو بپرس حديثی بيا بگو
#حافظ گرت به مجلس او راه میدهند
می نوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو
@TAMASHAGAH
هوالنور🌱
دوش وقتِ سَحَر از غُصّه نجاتم دادند
واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند
بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند
باده از جامِ تَجَلّیِّ صفاتم دادند
چه مبارکسَحَری بود و چه فرخندهشبی
آن شبِ قدر که این تازهبراتم دادند
بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال
که در آنجا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد
که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شِکر کز سخنم میریزد
اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند
همّتِ #حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود
که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند
@TAMASHAGAH
از آن زمان که فتنهٔ چشمت به من رسید
ایمن
ز شرِّ فتنهٔ آخرزمان شدم
#حافظ
@TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مستور و #مست هر دو چو از یک قبیلهاند
ما دل به #عشوه که دهیم #اختیار چیست؟
#حافظ
#دکتردینانی
@TAMASHAGAH
دارایِ جهان نصرتِ دین خسروِ کامل
یَحییِ بنِ مُظَفَّر مَلِکِ عالمِ عادل
ای درگهِ اسلام پناهِ تو گشاده
بر رویِ زمین روزنهٔ جان و دَرِ دل
تعظیمِ تو بر جان و خِرَد واجب و لازم
اِنعام تو بر کون و مکان فایض و شامل
روزِ ازل از کِلکِ تو یک قطره سیاهی
بر رویِ مَه افتاد که شد حلِّ مسائل
خورشید چو آن خالِ سیَه دید، به دل گفت
ای کاج که من بودَمی آن هندویِ مقبل
شاها فلک از بزمِ تو در رقص و سَماع است
دستِ طَرَب از دامنِ این زمزمه مَگسِل
مِی نوش و جهان بخش که از زلفِ کمندت
شد گردنِ بدخواه گرفتار سَلاسِل
دورِ فلکی یکسَره بر مِنْهَجِ عدل است
خوش باش که ظالم نَبَرد راه به منزل
#حافظ قلمِ شاه جهان مقسِمِ رزق است
از بهرِ معیشت مَکُن اندیشهٔ باطل
@TAMASHAGAH
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم..
#حافظ
@TAMASHAGAH
هوالحی💐
سروِ چَمانِ من چرا میلِ چمن نمیکند؟
همدمِ گل نمیشود یادِ سَمَن نمیکند
دی گِلِهای ز طُرِّهاش کردم و از سرِ فُسوس
گفت که این سیاهِ کج، گوش به من نمیکند
تا دلِ هرزه گَردِ من رفت به چینِ زلفِ او
زان سفرِ درازِ خود عزمِ وطن نمیکند
پیشِ کمانِ ابرویش لابه همیکنم ولی
گوش کشیده است از آن گوش به من نمیکند
با همه عطفِ دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذرِ تو خاک را مُشکِ خُتَن نمیکند
چون ز نسیم میشود زلفِ بنفشه پُرشِکَن
وه که دلم چه یاد از آن عَهدْشِکَن نمیکند
دل به امیدِ رویِ او همدمِ جان نمیشود
جان به هوایِ کویِ او خدمتِ تن نمیکند
ساقیِ سیم ساقِ من گر همه دُرد میدهد
کیست که تن چو جامِ مِی جمله دهن نمیکند؟
دستخوشِ جفا مَکُن آبِ رُخَم که فیضِ ابر
بیمددِ سِرشکِ من دُرِّ عَدَن نمیکند
کُشتهٔ غمزهٔ تو شد #حافظِ ناشنیده پند
تیغ سزاست هر که را دَرد سخن نمیکند
@TAMASHAGAH
روز وصلِ دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران، یاد باد
کامم از تلخیِ غم چون زهر گشت
بانگِ نوشِ شادخواران یاد باد
گر چه یاران فارِغَند از یادِ من
از من ایشان را هزاران یاد باد
مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حقگزاران یاد باد
گر چه صد رود است در چشمم مُدام
زنده رودِ باغِ کاران یاد باد
رازِ #حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد
@TAMASHAGAH
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق؟
برو ای خواجه عاقل، هنری بهتر از این؟!
#حافظ🌱
@TAMASHAGAH
ماجرایِ دلِ خون گشته نگویم با کس
زان که جز تیغِ غمت نیست کسی دَمسازم
#حافظ
@TAMASHAGAH