eitaa logo
تماشاگه راز
293 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پرنده را تصدیق کن ، رازی است بزرگ ، نادیده‌ اش مگیر نغمه‌های او هیچگاه سرد نیست ، حتی آنگاه که آفتاب به زمستان باخته است ... هم‌خون ماست و در فوّاره‌های آوازش با آنها که ترک‌مان کرده‌اند ،هر روز ملاقات می‌کند ... بیشتر از ما قدردان سپیده‌دم است . بهتر از ما زبان درخت را می‌فهمد . قلب‌ او قبله‌نُماست و گرچه بی‌قرار ، ... قرارگاهِ خداست . پرنده‌ را رعایت کن و قلبت را که از ‌قبیله‌ی اوست .
"اگر دانه نمیرد" مولانا قطب‌الدین شیرازی سؤال کرد که: «راه شما چیست؟» [مولانا] فرمود که: «راهِ ما مُردن و نقدِ خود را به آسمان بُردن؟، تا نمیری نرسی؛ چنانکه صدرِ جهان گفت: تا نمُردی نبُردی»(مناقب‌العارفین) از نگاه مولانا زندگی در گروِ مرگ است و آنکه می‌خواهد حیات حقیقی بیابید باید هنر مُردن را بیاموزد: گفت که تو کُشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای پیش رخ زنده‌کُنش کُشته و افکنده شدم (غزلیات شمس) بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید در این عشق چو مُردید همه روح پذیرید بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید کز این خاک برآیید سماوات بگیرید (غزلیات شمس) - آزمودم مرگ من در زندگی است چون رهم زین زندگی پایندگی است (مثنوی، دفتر سوم) مُردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم حملهٔ دیگر بمیرم از بشر تا بر آرم از ملایک پر و سر (مثنوی، دفتر سوم) مُرده شو تا مُخرجُ الحَیّ الصمد زنده‌ای زین مرده بیرون آورد (مثنوی، دفتر پنجم) گفت لیکن تا نمُردی ای عَنود از جناب من نبردی هیچ جود سِرّ موتوا قبل موتٍ این بُوَد کز پس مردن غنیمت‌ها رسد غیر مُردن هیچ فرهنگی دگر در نگیرد با خدای این حیله گر (مثنوی، دفتر ششم) مولانا برای ملموس کردن این معنا مثال‌هایی می‌زد: ۱. وقتی در دریا افتادی باید مُردن بلد باشی تا نجات بیابی. دست و پا نزدن و خود را وانهادن شیوه نجات است. در تلاطم دریا، «علم محو شدن» به کار می‌آید. «چون در دریا افتد اگر دست و پا زند، دریا در هم شکندش، اگر خود شیر باشد. الا خود را مُرده سازد. عادت دریا آن است که تا زنده است، اورا فرو می‌بَرَد، چندان که غرقه شود و بمیرد. چون غرقه شد و بمُرد برگیردش و حمّال او شود. اکنون از اول خود را مُرده ساز و خوش بر روی آب رو.»(مقالات شمس) محو می‌بايد نه نحو اينجا بدان گر تو محوی بی‌خطر در آب ران آب دريا مُرده را بر سر نهد ور بود زنده ز دريا کی رهد چون بمُردی تو ز اوصاف بشر بحر اسرارت نهد بر فرق سر (مثنوی، دفتراول) مُرده گردم، خویش بسپارم به آب مرگ پیش از مرگ امن است از عذاب مرگ پیش از مرگ امن است ای فتی این چنین فرمود ما را مصطفی (مثنوی، دفتر چهارم) ۲. همچنان که برای یافتن گنج باید خانه‌ای را که روی گنج ساخته شده خراب و ویران کنی، برای راه یافتن به حیات ابد نیز باید از این زندگی بمیری: مرگ جو باشی، ولی نز عجز رنج بلکه بینی در خراب خانه گنج پس به دست خویش گیری تیشه‌ای می‌زنی بر خانه بی‌اندیشه‌ای که حجاب گنج بینی خانه را مانع صد خرمن این یک دانه را (مثنوی، دفتر چهارم) ۳. پرنده خوش‌نوا را تا نمیرد از قفس آزاد نمی‌کنند. در داستان طوطی و بازرگان، طوطی برای خلاصی از قفس، آواز را ترک گفت و خود را به مُردگی زد: یعنی ای مطرب شده با عام و خاص مُرده شو چون من که تا یابی خلاص (مثنوی، دفتر اول) ۴. دانه تا در خاک نمیرد پُرثمر نمی‌شود: چو دانه‌ای که بمیرد هزار شاخه شود شدم به فضل خدا صدهزار، چون مُردم (غزلیات شمس) همین مضمون در بیان عیسی آمده است: «به راستی، شما را می‌گویم، اگر دانه‌ی گندمی که بر زمین افتاده است نمیرد، تنها می‌ماند؛لیک اگر بمیرد،بسی ثمر آورد. آن کس که جان خویش را دوست بدارد، آن را از کف می‌دهد؛ و آن کس که از جان خویش در این جهان بیزاری جوید، آن را در حیات جاودان حفظ خواهد کرد.»(یوحنا، ۱۲: ۲۴-۲۵) این مضمونی متناقض‌نما است. برای نیل به زندگی حقیقی باید مُردن آموخت. مولانا می‌گفت: ای حیات عاشقان در مُردگی... قطبی https://eitaa.com/TAMASHAGAH
«اگر بعضی از مردم این حقیقت را فهم نمی‌کنند، مرا چه باک؟! برای ایشان بهتر آن است که تو را بیابند بدون آنکه پاسخ سؤال خویش را دریافت کنند، تا آن که پاسخی دریافت کنند، اما تو را نیابند.» قدّیس آگوستین، ترجمهٔ سایه میثمی، ص۵۴، دفتر پژوهش و نشر سهروردی) یادآور شعرِ سعدی است: «علمی که ره به حق ننماید جهالت است». آخر چه سود از انبوه آموخته‌ها، اگر راهی به دیداری نباشد. اگر به لمس تماشایی نینجامد. شاعر معاصر می‌گفت: «آغاز و ختمِ ماجرا، لمسِ تماشای تو بود». و باقی هیچ! خودت را نشان بده، لحظه‌ای حتی، و دانایی‌ام را بسِتان. و مولانا که به قلب این معنا راه یافته بود، می‌گفت: ور تو افلاطون و لقمانی به عِلم من به یک دیدارْ نادانَت کنم قطبی @TAMASHAGAH