خوش آنکه مست حيا با تو هم شراب شوم
تو رفته رفته شوی آتش و من آب شوم
چو من صنمکدهای در خور عمارت نیست
نه کعبهام، بگذارید تا خراب شوم.
به ذوق نیستی از بس ملول از هستی خویشم
دو عالم راچوخود از خویشتن بیزار میخواهم.
دشنام خلق را ندهم جز دعا جواب
ابرم که تلخ گیرم و شیرین عوض دهم.
درین مقامِ خروش و فغان خموش چو رنگم
که گر شکسته شوم خلق نشنوند صدایم.
عقلم ره سودا زده، کو شور جنونی
تا سوی تو آشفتهتر از موی تو آیم.
نه آشوب دلی، نی درد دینی، بیسبب هردم
به چشم عاریت چون زاهد سالوس میگریم.
چه حکمت است ندانم که در پیالهٔ قسمت
شراب تا نشود خون، نمیرود به گلویم.
آغشتهٔ هزار کدورت به زیر چرخ
مانند دُرد در ته مینا نشستهایم.
ما کار دهر بسته به مویی گرفتهایم
پای خُمیّ و دست سبویی گرفتهایم
تا بنگریم نقش جهان را رقم برآب
چون سبزه جای بر لب جویی گرفتهایم
شاید به روز حشر شود دستگیر ما
پاداش آنکه دست سبویی گرفتهایم.
گزیده ابیات #طالب آملی
#صیادان معنی
@TAMASHAGAH