رفت سوی آسیایی بوسعید
آسیا را دید گشتن در مزید
ساعتی اِستاد آخر بازگشت
با گروه خویش صاحبْ راز گشت
گفت: هست این آسیا اُستاد نیک
چشمِ نامحرم نمیبیند و لیک،
زانکه با من گفت این ساعت نهان
ک"این زمان صوفی منم اندر جهان
در تصوف گر تو رنجی می بری
من بَسَم پیرِ تو در صوفیگری
روز و شب در خود کنم دایم سفر
پای بر جایم ولیکن در گذر
گرچه میجنبم، نمیجنبم ز جای
میروم از پا به سر، از سر به پای
میستانم بس درشت از هر کسی
میدهم بس نرم و میگردم بسی
گر همه عالم شود زیر و زبر
نیست جز سرگشتگی کارم دگر
لاجرم پیوسته در کار آمدم
کار را، همواره، هموار آمدم
همچو من شو گر تو هستی مردِ کار
ورنه بنشین چون ندانی دردِ کار
کارِ او پیوستم اندر جان نشست
یک نفس بیکار مینتوان نشست
او چو میداند که کار از بهرِ اوست
گر برای او به خون گردم نکوست."
#عطارنیشابوری
مصیبت نامه، به تصحیح محمد رضا شفیعی کدکنی، انتشارات سخن، تهران:۱۳۸۶ ص ۱۹۸ و ۱۹۹
تعلیقات:"نقل است که شیخ بر درِ آسیابی رسید.
یک ساعت نیک متفکر شد و هم آنجا مقام کرد.
پس گفت: میدانید که این آسیا چه میگوید؟
میگوید: تصوف این است که من در آنم. شما همچون من کنید.
از پای با سر و از سر با پای میآیید و همه سفر در خود کنید. درشت میستانید و نرم میدهید،
قبیح میستانید و ملیح میدهید و سرگردان میباشید تا کار به کجا رسد."
( چشیدنِ طعم وقت، ۱۷۳؛ و مقایسه شود با اسرار التوحید، ۱: ۲۷۴. روایت عطّار درین منظومه، به مأخذ نخستین نزدیکتر است.)(همان، ص۵۶۰)
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
هست گنجی از دو عالم، مانده پنهان تا ابد
جای او جز کنج خلوتخانهٔ اسرار نیست
در زمین و آسمان این گنج کی یابی تو باز
زآنکه آن، جز در درون مرد معنیدار نیست
#عطارنیشابوری
کسی را گفتند:به دیدار او مشتاق هستی؟
گفت: نه.
شوق به کسی بُوَد که غایب بُوَد، وی همیشه حاضر است!
#رساله_قشیریه
ای دل ز جان در آی که جانان پدید نیست
با درد او بساز که درمان پدید نیست
حد تو صبرکردن و خونخوردن است و بس
زیرا که حد وادی هجران پدید نیست
#عطارنیشابوری
@TAMASHAGAH